بیگ بنگ: در ابتدا نیاز می بینم توضیحی درباره نام این فرضیه بدهم. این فرضیه “نام خاص” ندارد. مجموعه‌ای است از علایم. این علایم در ریاضیات فرضیه و در توصیف کوانتومی اطلاعات، کاربرد دارند. شاید دلتان بخواهد بگویید “گچ پژ”، یا آنطور که خودم میگویم ” گچپز دو کله!” ، فرقی نمی کند شما چطور راحت‌ترید، هر دو اشتباه است.

• از نظر فلسفی، این بحثی “پوزیتیویستی” در مورد ساختار زبان ( به سبک “حلقه وین”) و از دیدگاه ” نشانه‌شناسی “( به سبک “پیرس”) است. مختصر اینکه، چسباندن علایم ریاضی به هم و ساختن ” یک واژه_یک نام ” کار اشتباهی است. طنز ماجرا اینجاست که اصولا – همانطور که خواهیم دید- عملگر ریاضی بین این علایم، ضرب است و نه جمع!

این فرضیه، نام خاصی ندارد. چون معتقدم یک” مفهوم”، در قالب “اسم خاص” نمی گنجد. من همچنان آنرا با علامت < گ چ پ ژ > می نگارم، و ‘گچپز دوکله’‌ میخوانم. نکته مهم این است که، ساحت علم مقدس تر از زبان، نژاد و قومیت‌هاست. زبان، تنها وسیله‌ای است برای اندیشیدن و هم‌اندیشی. هر انسانی به زبان مادری خود می اندیشد. همانطور که نویسندگان در طول تاریخ به زبان خود اندیشیده‌اند و نگاشته‌اند. اگرچه زبان رسمی علم در هر دوره تاریخ متفاوت بوده است، ولی این دلیل نمی شود که امروزه همه به زبان انگلیسی فکر کنند. مثلا در جهان ریاضیات که امروزه با علایم لاتین  نگاشته می شود، “کانتور” در نظریه بی نهایت‌های خود از حرف عبری (الف صفر) استفاده کرد. امروزه هنوز هم از این علامت عبری برای بیان “اعداد ترامتناهی” در بی نهایت، استفاده می شود. مانند هر انسان دیگری، تصویرسازی حروف برای من هم تناظر معنی ذهنی داشته‌اند:

گ: گ یتی

چ: ج هان

پ: ب یننده- ناظر

ژ:i  ا طلاعات

به همین سادگی، من به یاد حروف فارسی افتادم. و دلیلی ندیدم برای بیان اندیشه فارسی از حروف آن استفاده نکنم. نباید این تصور ایجاد شور که سطحی نگری‌های نژادپرستانه در دنیای سیاست زده و بیمار این روزها، اندیشه‌ها را از هم دور می کند. من به زبان فارسی اندیشیده‌ام. ولی اغلب آنچه مینویسم از واژه‌های عربی است. و در نهایت باید به زبان رسمی علمی این روزها(انگلیسی) ترجمه‌اش کنم. ترجمه نزدیک این علایم در زبان انگلیسی: (G a Ch P a J) است. از خوانندگان محترم تقاضا می کنم با نگرش علمی، “مفاهیم” را با “علایم بی معنا” خلط نکنند. اصل مفاهیم در این فرضیه هیچ ربطی به علایم ندارد‌.

خلاصه ای از آنچه باید تا اینجا از این فرضیه  بدانیم:

در این فرضیه، ناظر <پ> در بطن “آنچه ادراک می شود” حضور دارد.  این فرضیه بر مبنای یک درک  همگانی مشترک است: اینکه  ما نمیتوانیم  “جهان” به عنوان “آنچه واقعا هست” را دریابیم.”ناظر، رویداد را می بیند، و نه خود جهان را.  در واقع ، او “وضعیت جهان را در گذر زمان” را به شکل رویداد، می بیند. این تمایزی ظریف است میان “دیدن جهان آنطور که واقعا هست” و” دیدن رویدادهایی که جهان در آن حضور دارد.”

• یک دیدگاه فلسفی همواره از زمان “ارسطو” وجود داشته است و در دوران تجربه گرایی(empirsim) وارد دیدگاه علمی روشنفکرانی چون “هیوم” و “لاک ” شد. در این دیدگاه، هدف را تحلیل “جهان فی نفسه” میداند. انسان به عنوان” ناظر “، همواره جدا از “جهان”  بوده است. او تنها از طریق احساسات پنج گانه میتواند به “آنچه هست “، دست یابد. این جریان علمی(معروف به آزمایش گرایی) ما را به تناقض نسبیتی-کوانتومی رساند.

• در مقابل، ایده “عقل گرایی ” در کسانی چون “لایب نیتز”، دکارت” و “ابن سینا” هیچگاه وارد جریان علم فیزیک نشد. مبنای این ایده این است: “باور به عقل به عنوانِ تنها منبعِ معتبرِ شناخت”. در نظریه <گ چ پ ژ>،  این ایده که همواره در سطح مباحث بی پایان فلسفی گیر افتاده بود، وارد فیزیک میشود.

این فرضیه بر مبنای فرض اساسی زیر است:

• ” جهان فی نفسه” آن چیزی نیست که می بینیم، می شنویم، می چشییم، لمس می کنیم، و یا  می بوییم.

• ما همواره در حال” ادراک” هستیم. ما همواره به “حافظه” رجوع میکنیم و تغییرات را با مقایسه گذشته -اکنون، بیان می کنیم. این تنها چیزی است که” می فهمیم”.

• در فرضیه حاضر، ما به هیچ چیز فراتر از “اطلاعات رویداد” ها، دسترسی نداریم. ما همواره در حال دریافت اطلاعات هستیم.

• در ادامه خواهیم دید که در دیدگاه ریاضی این فرضیه، ناظر <پ> همواره در حال کنش با “معکوس متقارن ” خود است. او این معکوس متقارن را جهان <چ> مینامد.

• ناظر، “اطلاعاتی ” را که از “رویداد” دریافت می کند، به جهان <چ> نسبت میدهد.

• در این فرضیه، اصل اساسی این است که: ” ناظر” تنها با “اطلاعات” سر و کار دارد. او همواره” اطلاعات ” را  روی سطح دو بعدی تعریف می کند. سطحی که دارای دو محور مرجع مختصاتی عمود بر هم است.

• ناظر همواره “تغییر ” را می بیند. بدون تغییر، هیچ اطلاعاتی وجود نخواهد داشت؛ هیچ “چیز ” معنا ندارد. نه” فضا ” و نه ” زمان” .

• از این‌رو ما در این نظریه، ” جهان ” را نمیبینیم ( دریافت نمی کنیم ). ما تنها “رویداد” را “درک ” (پردازش) می کنیم.

• در این فرضیه، “تنها منبع شناخت، اطلاعات است.” در واقع: “خبری از فیزیک ‘جهان فی نفسه ‘ نیست. آنچه هست، “سطحی از جنس اطلاعات ” است که ما می بینیم: ماشینی که روی خط صاف می رود، کوانتومی که بدور خودش میچرخد، آبشار در حال یخ زدن، جهان در حال گسترش، واکنش‌های کوارک_گلوئون در هسته اتمها ، و…. همه در یک “چیز” ، مشترک هستند: “تغییر _ به زبان ریاضی: دیفرانسیل”. ما توپی را میبینیم که وارد دروازه شده است، هسته اتمی که در “اتاقک حباب” واپاشی می کند.

اینها را چطور میتوان دریافت_ بیان کرد؟

خب، ساده است. تعریف چارچوب مختصاتی “فضا-زمان”. تقسیم‌بندی حجم سه بعدی با “مکعب‌های موهومی” واحد، دنبال کردن سوژه (به عنوان وضعیت جهان)، محاسبه ( دریافت اطلاعات ) تغییر مکان با شمردن” تعداد واحدهای موهومی”، و نهایتا: تعریف “دیفرانسیل  در محور حرکت” .dx

• در این فرضیه، هر آنچه در بالا به زبان ” نگارش فلسفی مآبانه ” آمد، به ” بیان دقیق ریاضی ” در می آید‌.  شاید بعدا دوست داشتید به اول برگردید و دوباره این جملات را با دیگاهی نو بخوانید.

• در این فرضیه،” تنها ریاضیات است که وجود فی نفسه دارد”.

• پیچیده نیست، ما تنها اطلاعات” تغییر ” را خواهیم دید. ساختار ریاضی این تغییر،کلید حل مساله است.

در <گ چ پ ژ> ، توصیف هندسی و ریاضی از اطلاعات و “ساختار رویداد، جهان؛ ناظر، و سطح اطلاعاتی ، وجود دارد.

• این “فرضیه “، از هیچ  دیدگاه فلسفی حمایت نمی کند. آنچه در بالا آمد، فقط توصیف” مساله شناخت” (recogntion problem) بود.

•ناظر تنها با تکیه بر “حافظه ” خود میتواند متوجه تغییر شود. بازگشت دایم به حافظه، چرخه بی توقف ادراک را ممکن میسازد. ناظر موقعیت قبلی و بعدی را مقایسه می کند؛ سپس یک “بازه زمانی “را به حرکت نسبت میدهد. از اینرو ، ناظر “مسافر همیشگی زمان در حافظه  ” است.

در اینجا مروری می کنیم بر آنچه در بخش اول گفته شد:

1-ما فضا _زمان را به شکل “یک چیز” نمی بینیم. آنچه مورد ادراک ناظر قرار می گیرد “تغییر” است.

2-حرکت، “تغییر در موقعیت فضایی یا زمانی ” است.

3-ساده ترین نوع حرکت ، حرکت به روی محور مستقیم است. حرکت مستقیم خطی “سوژه” متحرک، نسبت به “مبدا” ساکن، تغییر موقعیت روی محور خط واصل این دو است.

4-در این فرضیه، تغییر بیانگر اطلاعات است.

5- جهان سه بعدی، به شکل سطح دو بعدی ادراک می شود. ما بعد سوم را در ذهن خود و با اتکا به حافظه میسازیم. یک جعبه سه بعدی به شکل یک سطح دیده می شود، مگر اینکه به گرد خودش بچرخد_همچنین همه حرکتها در جهان سه بعدی، روی سطحی دیده می شود که مانند پوسته‌ای پیش روی ناظر و عمود بر محور عمقی، قرار دارد.

در شکل، ۲- الف سطح ادراکی پیش روی ناظر و حاوی محوهای x ، y عمود بر محور عمقی z است. ناظر تغییر سطح رو به خودش را می بیند. اما حرکت در عمق را نمیبیند.

شکل 2- الف

• از دیدگاه این نظریه، در واقع هر آنچه به شکل اطلاعات از رویداد دریافت می کنیم، روی سطح ادراکی به نمایش در می آید.

• ” ما این نمایش را با دریافت فوتون درک می کنیم. ما فوتون دریافتی را پردازش می کنیم، تا به اطلاعات مرجع تولیدکننده آن فوتون دست بیابیم.

• اما خواهیم دید که آنچه ما مستقیما درک می کنیم، خود فوتون نیست؛ بلکه “شبه ذرات اطلاعاتی کوانتومی <ژ> است .”

• در این فرضیه، توصیف دقیقی برای این شبه ذرات(quasiparticies) وجود دارد.(همچنین جدول متناظری با جدول مدل استاندارد ذرات واقعی بنیادین(actual particies)خواهیم داشت)

• این سطح ادراکی(اطلاعاتی) تنها چیزی است که ما از رویدادها دریافت می کنیم. حرکت سوژه در رویدادی که توپ وارد گل می شود، ذره‌ای که واپاشی می کند، دمایی که بالا می رود، زمانی که می گذرد، همگی در سطح اطلاعاتی بیان و پردازش می شوند.

• لحظه‌ای همه آنچه را که از بچگی به شما یاد داده‌اند، فراموش کنید؛ این فوتون نور نیست که می بینید؛ یا قابلمه‌ای که گرم می شود: تنها “چیزی” که دریافت می کنید، اطلاعات است. شما با رجوع به حافظه خود، وضعیت قبلی سوژه را با “اکنون” مقایسه می کنید.

• نمیخواهم زودتر وارد مباحث پیش رو بشوم. ولی لازم است در گوشه ذهن خود داشته باشید: اطلاعات پایه نه تنها بر پایه زمان، بلکه بر پایه دما نیز پردازش می شوند. آنچه “اکنون ” میدانیم، مفهومی از “زمان مطلق”، و “دمای مطلق” در خود دارد. ما ناظرانی هستیم که “تغییر ” در “دما و زمان را می بینیم و نه فضا-زمان مطلق را.

• “اکنون”، هیچ اطلاعاتی ندارد. از دید ما اکنون وجود ندارد ، مخفی است. مگر اینکه به شکل “گذشته ” یا “آینده ” در بیاید.

• V. ناظر در محور عمود بر سطح ادراکی، حرکت در عمق را نمی بیند. او حرکت در عمق(مثلا دور شدن جعبه سه بعدی) را از طریق” کوچک شدن سطح اطلاعاتی سوژه ” بیان می کند. ( کوچک شدن یک وجه از مکعب سه بعدی که رو به ناظر است).

• اطلاعات رویداد” دور-نزدیک شدن سوژه” را میتوان با رویداد “کوتاه_بلند شدن میله نامرئی فضاگونه ” متناظر دانست. میله‌ای نامرئی که در فضای خالی میان سوژه و مبدا ساکن قرار دارد.

• همه حرکت‌ها در سطح اطلاعاتی روی یک محور انجام می شود. حرکت همزمان روی دو محور (محورهای مختصات عمود برهم در سطح ادراکی) به معنای تغییر اندازه سطح است. کافیست حرکت روی یک محور را تحلیل کنیم و به صورت مجذور برای بیان تغییر سطح بیان کنیم.

• هر حرکت روی “محور فضاگونه”، معادل حرکتی در بعد عمودی به روی “محور زمان گونه” است. این محورهای مختصات عمود برهم زمانی-مکانی سطحی را تعریف می کنند که موقعیت سوژه در زمان(یعنی حرکت) را بیان می کند.

• بر اساس آنچه گفته شد، دو نوع محور فضاگونه قابل تعریف است:

الف- حرکت به میزان dx روی محور  x در سطح ادراکی

ب- حرکت به میزان dz روی محور z در جهت عمقی (رو به داخل-خارج) سطح ادراکی.

شکل 2- ب

همچنین دو محور حرکت در زمان نیز قابل تعریف است: tx ,tz

این بخش را با معرفی تناظری دیگر در حرکت شروع می کنم:

تابش (گ چ پ ژ) به درون واقعیت؛ تناظر حرکت چرخشی_خطی؛  معرفی دایره رویداد:

میله‌ای را تصور کنید که به حول یک سر خود، می چرخد. مانند یک عقربه ساعت . دو وضعیت زیر را تصور کنید:

1- ناظر به روی صفحه ساعت (صفحه چرخش) عمود است. او اطلاعات حرکت را به صورت زاویه دریافت می کند. مثلاً در زمان tx، چرخش به میزان را می بیند. مانند خواندن موقعیت عقربه ساعت.

شکل ۳-الف

2-ناظر خودش روی صفحه ساعت قرار دارد (مماس است). او چرخشی را مشاهده نخواهد کرد. تنها تغییری که ادراک می کند، کوتاه شدگی در طول میله(عقربه ساعت) است.

شکل ۳-ب

در اینجا، ناظر می تواند مطابق تناظر بخش  قبل، نوعی حرکت در عمق را به این کوتاه شدگی نسبت دهد. همچنین می تواند حرکت روی خط مستقیم یک سوژه (سر رنگی عقربه) نسبت به مرکز (ته رنگی عقربه) را تعریف کند.(حرکت سوژه=تغییر طول میله نامرئی=  دور-نزدیک شدن میله ای نامرئی، با دو سر رنگی)

• در حالت اول که ناظر بر صفحه چرخش عمود است، می تواند چرخش را درک کند. او اطلاعات کوتاه شدگی را اینگونه بیان می کند:

cosα=AB’/AB

• در حالت دوم( شکل ۳-الف): ناظر روی صفحه چرخش است و مماس با عقربه-میله چرخشی است. او رویداد کوتاه شدن میله را به حرکت میله در عمق تعبیر می کند:

dx/Dx =dz/Dz

از هم ارزی وضعیتهای 1 و 2 خواهیم داشت:

AB’/AB=(Dz-dz)/Dz

cosα=1-dx/Dx =1-dz/Dz

• در شکل ۳.ج تناظر “کوتاه شدن” ، “دور شدن” ، و “چرخش محور فضاگونه” را میبینیم.

شکل ۳-ج

تعریف دایره رویداد برای تحلیل حرکت:

بر اساس آنچه گفته شد، <پ>، اطلاعات حرکت _ تغییر ، را  در ساده ترین حالت، به شکل حرکت چرخشی میله نامرئی فضا- زمان گونه به دور یک نقطه رنگی(نقطه مرجع در مرکز دایره چرخش) دریافت می کند.

اندازه  شعاع دایره، برابر است با” حداکثر مقدار حرکت ممکن(فضایی-زمانی) “.

• به مثال میله در حال دور شدن برمیگردیم. حداکثر حرکت ممکن، برابر است با ” حداکثر تغییر قابل مشاهده برای <پ> “.

در شکل ،۲-ب  میله در حال دور شدن را می بینید.

• طول میله AB  هرچه که باشد، بعد از رسیدن به پرسپکتیو به صفر میرسد.

• پرسپکتیو برای همه تغییرات برابر است با حداکثر فاصله ای که سوژه میتواند بپیماید. بعد از آن از دید ناظر به “نقطه بدون بعد”  تبدیل می شود.

• شاید بگویید، فاصله پرسپکتیو به اندازه سوژه بستگی دارد. ولی همینجا تامل کنید:

• ما از “حداکثر تغیرات” میتوانیم صحبت می کنیم، نه چیز دیگر. ما جهان را در محور زمان پردازش می کنیم. گذشته وآینده اش را با هم مقایسه می کنیم. حداکثر تغییرات  در یک “حد اکثر زمان ممکن”، به عنوان “زمان مرجع”، سرعت تغییر را بیان میکند.

• سوال اینجاست، حداکثر زمان ممکن چقدر است؟ پاسخ روشن است: عمر جهان.

• حداکثر تغییر ممکن، برابر است با شعاع جهان به عنوان یک کره سه بعدی.( فعلا سهوا بپذیرید، بعدا خواهیم دید که این کره ، در واقع یک دوکره در سطح مختلط C2″ فضای فازی” است.)

• دورترین اجرام از ما ، همانهایی هستند که در پوسته فضا قرار دارند. ما اینها را از “پردازش فوتونهای دریافتی” میشناسیم. نوری که حدود ۱۴ میلیارد سال سفر کرده باشد، از دورترین سوژه (از دید ما فرمیون) ممکن در پوسته ،به ما در مرکز کره رسیده است. این را “شعاع جهان” مینامیم .

• از دیدگاه این فرضیه ، همه حرکتها در سطح اطلاعاتی، به روی دایره رویداد قابل بیان است. دایره استوایی مقطعی جهان ،به عنوان “دایره مرجع” ،با “شعاع جهانی مرجع” قابل تعریف هستند. (البته بعدا خواهیم گفت که “رویداد مرجع “، به هرگونه ساختار چهاربعدی متقارن بسته ، قابل اطلاق است‌.)

• هر حرکت را میتوان به دور شدن – نزدیک شدن سوژه به یک نقطه ثابت تقلیل داد. در مورد مقادیر (دما-زمان-انرژی و..) نیز میتوان محوری تعریف کرد که سوژه در آن حرکت می کند.

• با توجه به تناظرهای گفته شده، برای تحلیل همه رویدادها، دایره‌ای را تعریف می کنیم که مرجع مشترک همه انواع حرکت باشد. سوژه در حال نزدیک شدن را تصور کنید، در ابتدا به فاصله D از هم هستند. سپس به مقدار dx به مرجع ساکن نزدیک میشود. حال  فاصله سوژه و مبدا را به شعاع جهان می رسانیم و به همان نسبت  مقدار حرکت را بزرگ می کنیم. در این حالت شعاع مرجع دایره رویداد نزدیک شدن برابر شعاع جهان است. سوژه با حرکت وارد دایره رویداد میشود.

• تفاوت نزدیک شدن و دور شدن در مشاهده موقعیت آینده و گذشته سوژه است. شعاع دایره رویداد دور شدن، برابر موقعیت آینده سوژه است. سوژه رویداد دور شدن به پوسته محیطی میرسد.

در شکل ۳-د، مقایسه دورشدن و نزدیک شدن را می بینیم. ناظر اگرچه حرکت را در محور شعاعی(خط واصل AB   میان سوژه و مبدا) می بیند، ولی حرکت متناظر چرخشی نیز وجود خواهد داشت.

شکل ۳_د

در بخش آینده ساختار هندسی زمان را بررسی میکنیم و خواهیم دید نتایج نسبیت خاص و عام چگونه از آن استخراج می شوند.

ادامه دارد »»»

مطالعه بخش اول

نویسنده: دکتر حامد شهابی

سایت علمی بیگ بنگ: bigbangpage.com

پاسخ دادن به حامد شهابی لغو پاسخ

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

28 دیدگاه

  1. سلام آقای شهابی عزیز
    نظریه های شما ساده و در عین حال عمیق مطرح شده و جای تشویق و تمجید داره. من یک سوال و یک پیشنهاد دارم،زمان از دیدگاه شما دقیقا چیه یا تفسیر شما از زمان چیه و پیشنهادم که حرکت رو تغیرات در مکان ندونید بهتره و عملا توهمه که ایجاد کنندش نابرابری انرژی وجودیت است
    یا به معنی دیگه حرکت تغیرات نیست
    با سپاس از شما

  2. با سلام
    درباره مقدمه این مقاله ایرادی وارده . و اونهم نظر شما درباره زبان هست . اگر هر انسان به زبان مادری خودش فکر میکنه ، پس شخصی که کر و لال مادرزاد هست چگونه صاحب فکره ؟ حتی کسانی علاوه بر کر بودن نابینا هم بوده اند اما توان و قدرت اندیشیدن انها خیلی بیشتر از یک شخص عادی بوده . مانند هلن کلر . ارتباط میان زبان و تفکر و هوش چیزی فراتر از وسیله ای برای بیان اندیشه است .

  3. سلام آقای حامد شهابی
    (ژ) در نظریه شما اطلاعات است و سه پارامتر دیگر (پ)٬(چ)٬(گ) همه از (ژ) پدید می آیند اطلاعات یعنی تغییر حال چه چیزی تغییر می کند و سبب درک جهان و رویداد توسط ناظر می شود
    جهان ما از انرژی تشکیل شده و خود آن نیز می تواند تشکیل دهنده فضا باشد
    تغییر در انرژی باعث پدیدار شدن اطلاعات می شود و درک این رویداد توسط ناظر که خود ناظر نیز اطلاعات در حال تغییر است
    پس دلیل درک جان ما توسط ناظر تغییر و صرف انرژی است
    شما باید پارامتر و جز اصلی نظرتون رو انرژی بزارید

    1. قطعا همینطور هست. کاملا درست متوجه شدید. البته نه خود انرژی که چگالی انرژی معادد اطلاعات است

  4. با سلام و احترام خدمت آقای دکتر شهابی عزیز
    بنده نظریه شما را خواندم و به نظر بسیار جالب و تفکر بر انگیز است. فقط سوالی در ذهن بنده بود و آن اینکه:
    آیا تا کنون مقاله ای چه به زبان فارسی و چه به زبان انگلیسی در مجلات معتبر چاپ نموده اید؟ و اگر پاسخ مثبت است خواهشا لینک مربوط به آنها را ارائه مینمایید؟
    با تشکر

    1. سلام دوست عزیز. من تا کنون مقاله چاپ شده در مجلات معتبر فیزیک نداشته ام. قصد من بیان دیدگاهی جدید بود که در ساختار علم فیزیک امروز جای نمیگیرد. از همین رو برای جلوگیری از سرقت علمی ، خلاصه ای از نظریه به زبان انگلیسی به همراه کل کتاب برای گروهی از صدها فیزیکدان و مجله برتر داخلی و خارجی ارسال شد. روز بعد از آن تصمیم به انتشار خلاصه ای از مفاهیم برای سایت بیگ بنگ گرفتم تا جوانان مستعد هموطن با ذهن باز داوری کنند.

      1. واقعا برام جالب شد که در این وب سایت شاهد چنین رویدادی هستم قطعا کسی در این وب سایت نیست که بتواند اثرات و تغییر هایی که این فرضیه می تواند در فیزیک نوین داشته باشد را انکار کند.

  5. متن شما رو مطالعه کردم. به نظرم همونطور که آقاي Mhd گفتن فرضيات اوليه نظريه مهمترين قسمت اون هست.
    من با اين فرض تون مشکل دارم، شما گفتين : ” جهان سه بعدي، به شکل سطح دو بعدي ادراک مي شود. ما بعد سوم را در ذهن خود و با اتکا به حافظه ميسازيم.”
    اين جمله درست نيست. چراکه بعد سوم توسط انسان نه از طريق حافظه بلکه از طريق اختلاف منظر درک ميشه. ما دو چشم داريم. وجود دو چشم (نه يک چشم) باعث ميشه ذهن ما اختلاف منظر اشيا رو درک کنه. جسم دورتر اختلاف منظر کمتر. درک بعد سوم از طريق حافظه براي انسان هايي است که يک چشم خود را از دست داده اند.
    به نظرم یک نکته هم مغفول نماند و اون اینکه ناظر الزاما با دیدن رویداد را شهود نمیکند. این مشاهده میتواند از طریق شنوایی، لامسه یا حتی بویایی باشد.
    با آرزوی موفقیت روزافزون

    1. سلام.بعد سوم تنها در حافظه تعریف میشود.اختلاف منظر ، به علت جابجایی ناظر و یا جابجایی دو چشم ، بوجود میاید. ناظر با مقایسه تصویرهای دوبعدی و با استفاده از حافظه به اطلاعات ناشی از تغییر دست میابد.
      برای لامسه و شنوایی مانند بینایی میتوان پارامتر شدتی تعریف کرد. تغییر در پارامتر است که ادراک میشود.
      از دیدگاه این نظریه ، چنین تغییراتی از نوع درونی و حاوی اطلاعات انرژی درونی میباشند. در مورد اطلاعات درونی در کتاب مفصل بحث شده است.
      درمورد چشایی و بویایی امروزه تحقیقات فراوانی انجام میشود. این حسها خواصی کوانتومی را نشان میدهند. تغییرات در اینها تنها وابسته به شدت ( و انرژی ) و حتی نوع مولکول خاص سازنده بو و مزه نیست.

      1. از جواب جنابعالی قانع نشدم و احساس میکنم به سوالات من پاسخ داده نشد. به هر حال اگر شما به شدت معتقدید که جهان کاملا قابل فهم است و بتوانید برای آن دلیل بیاورید اونوقت این مسئله از یک باور وجدانی یا به اصطلاح ایمانی خارج شده و شکل منطقی به خود میگیرد. بنده باور ندارم که بشود جهان را فهمید اونچه که دانش تا الان به ما گفته فقط از سلسه رویدادها و مهندسی اونها و یا مدلی برای چگونگی قرار گرفتن این رویدادها در این زنجیره هست مثل علیت که نمیدانیم تا چه اندازه درست میباشد ولی چیزی راجع به ماهیت رویدادها نمیتواند بگوید. راجع به بدیهی ترین رویداد که همان ادراک انسانی ماست هیچ نظری نداریم و نمیدانیم چیست در حالی که به طور تقریبی میدانیم که چگونه اتفاق میافتد ولی نمیدانیم چیست یا واضح ترین دریافت های مان مثل فضا و زمان یا پدیده نسبیتی فضا زمان را نمیدانیم چیست ولی از آن در مدلهای ریاضی به شدت استفاده میکنیم. دانش بشر در زمینه مهندسی و استفاده از طبیعت در جهت اهداف خود بسیار خوب و موفق عمل کرده ولی در عرصه توضیح ماهیت رویدادها و علت وجودی آنها بسیار ناتوان است. علم بشری به این صورت و با این روال منطقی و الگوریتمیک فقط میتواند از زنجیره رویدادها یا به اصطلاح علیت که پدیده ای ذهنی است بیشتر بهره ببرد و این زنجیره را بهتر بشناسد ولی به نظر من هیچگاه از ماهیت پدیده ها آگاه نخواهد شد من به شعر سهراب سپهری عقیده مندم که میگوید کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. باید به دانش فیزیک دیدگاه مهندسی داشته باشیم یعنی از نظر من دیدگاهی در فیزیک پذیرفته تر است که بتواند کاربردی تر باشد مثلا به مکانیک کوانتوم از دیدی صرفا ریاضی و مهندسی نگاه میکنم که مثلا باهاش لیزر ساخته بشه و یا ترانزیستور تولید بشه ولی تنها برداشت فلسفی من از این علم اینه که طبیعت واقعا داره عجیب و غیر عادی از نظر درک ظاهری من عمل میکنه و سوال اینکه چرا اینطور عمل میکنه به نظر من بی معنی است چون میتونم بپرسم من چرا اینطوری درک میکنم که طبیعت رفتار غیر عادی داره. توجه کنید که علیت در توالی رویدادها معنی دارد ولی اینکه بخواهم بپرسم که چرا مثلا این رویداد اینطوری است به نظر من استفاده اشتباه از علیت است و میدانیم که علیت نیرو محرکه اصلی دانش ظاهری ماست و توجه کنید که علیت دو جنبه دارد یک جنبه از نظر قرار گیری این زنجیره از نظر زمانی مانند اتفاقاتی که در وقوع یک رویداد در طول زمان دخیل اند و جنبه دیگر آن از نظر وجودی مانند علت یخ زدن آب در دمای صفر درجه در ارتفاع هم سطح دریا ولی علیت نمیتواند از این جلوتر برود و مثلا راجع به دلیل سردی سرد یا قرمزی قرمز از جنبه ماهیتی صحبت کند پس بهتره به قول سهراب در افسون گل سرخ شناور باشیم و ازش استفاده مهندسی بکنیم. تئوری هایی مثل جهان های موازی و تئوری هایی که دنبال توضیح ماهیت رویدادها هستند و ریاضیات خوبی هم دارند ولی ماهیت خود رویدادها را در زنجیره علیت دنبال میکنند به نظرم بیشتر فلسفی و یا حتی خیالی هستند تا فیزیکی

        1. ببخشید. این دیدگاه مرتبط با جواب شما به کاربر Mhd بود که اشتباها اینجا فرستاده شد در صورت پاسخ دادن، پاسخ خود را به صورت کامنت مجزا بفرستید که در فضای بازتری جا بگیره

        2. خودتان را برای درک چارچوبی جدید آماده کنید.این فرضیه بر اساس مدل پیشنهادی خود، محاسبات و پاسخهای نسبتا دقیقی را فراهم میکند

        1. از کامنت من چه طور این برداشت رو کردید؟ و البته ادراک بشری در خیلی از بخش های دانش مرتبط با طبیعت در حد همون چشم ظاهر شده نه بیشتر

        2. خیر. ناظری با تعدا بیشمار چشم هم برای بیان اختلاف منظر میان یک چشم با دیگری، به حافظه رجوع میکند و حرکت را تعریف میکند

  6. سلام به شما از متن شما چیز زیادی متوجه نشدم. اونچه که بنده فهمیدم، شما میگید که رویدادها روی سطح دوبعدی اتفاق می افتند که فاصله اونها در بعد سوم از هم به میزان سطح اطلاعاتی قابل مشاهده شون توسط دیگری بستگى داره، بعد شما زمان رو هم به مثابه بعد دیگری فرض کردید و تغييرات مکانی را با ارتباط با تغییرات زمانی به شكل سرعت تعریف کردید بعد یه حداکثر تغییرات زمانی و یه حداکثر تغییرات مکانی فرض کردید و بر این مبنا یه حداکثر سرعت که محدود است در نظر گرفتید. اگر مطالب شما را درست فهمیده باشم تا اینجا شما فرضیات زیادی را مطرح نمودید که جای سوال دارد. در نسبیت خاص فقط رویدادها تعریف میشوند که برای آنها ۴ مختصه قابل اندازه گیری است سه تا فضایی و یکی زمانی و چند فرض ساده که بسیار معقول و منطقی است در نظر گرفته میشود. فرض اول: برای هر اندازه گیری نیاز به چارچوب اندازه گیری است که خط کش خود و ساعت خود را دارد خوب این چارچوب از نوع خاصی به نام چارچوب لخت فرض میشود، چارچوب لخت، چارچوب فاقد شتاب و چرخش میباشد ما وجود میدانهای گرانش را به طور ذهنی نادیده میگیریم، طبق فرض اول تمام چارچوب های لخت برای اندازه گیری در یک سطح از ارجحیت واقع اند و قوانین فیزیک در همه آنها یک شکل واحد خواهد داشت یا به اصطلاح هموردا خواهد بود و هیچ جهت مرجح و هیچ نقطه و یا مکان مرجحی وجود ندارد یا به اصطلاح فضا همگن و ایزوتروپ میباشد. فرض دوم که آزمایشات بسیار زیاد آنرا تایید نمودند اصل ثبات سرعت نور در تمام دستگاه های مختصات لخت میباشد این اصل نتایج عجیب و غیر منتظره ای به بار می آورد. در نسبیت چیزی به اسم ساعت جهانی، همزمانی مطلق، فضای مطلق و امثال این مفاهیم وجود خارجی ندارد تنها رویداد است که میشناسیم و آنرا با چار مختصه ای که بیان شد تعریف میکنیم یک رویداد یعنی یک نقطه در فضا زمان که دارای چار مختصه بیان شده میباشد و این چار مختصه در یک دستگاه مختصات لخت که خط کش و ساعت استاندارد دارد معین میشوند. توالی رویدادها مفاهیم جدید را معرفی میکند که قوانین فیزیک نمایانگر آنها خواهد بود. در مطالب بیان شده توسط شما صحبت از ادراک در دو بعد و ادراک بعد سوم از تغییرات مشاهده شده در دو بعد قبل است. فارغ از اینکه شما مسئله ادراک انسانی را به طور مستقیم وارد تئوری خود نمودید که یک عامل پیچیدگی را وارد تئوری خود نموده اید اما توضیح ندادید که اولا چرا رویدادها در صفحه ای دوبعدی واقع اند و بعد سوم واقعیت عینی به مانند دو بعد دیگر ندارد چرا برای بعد ارتفاع و یا بعد چپ راست نشود چنین فرضی نمود. اساسا بین هر دو رویداد که در یک چارچوب همزمانند فقط یک خط واصل مستقیم وجود دارد چه عمقی باشد چه غیر عمقی و در واقع همین خط راست کلا میتواند تنها مشخصه آن رویداد نسبت به رویداد اندازه گیری باشد که البته مختصه زمانی را نادیده میگیریم چرا که ناطر خود را میتواند با هر رویدادی همزمان فرض کند این خط را میتوان بردار رویداد نام نهاد که جهت آن مثلا میتواند از ناظر به رویداد باشد در این صورت تنها یک بعد قابل مشاهده خواهد بود. حال وقتی چند رویداد توسط ناظری در مکان ها و زمان های متفاوتی مشاهده شوند صحبت از تغییرات مکانی و زمانی بین چند رویداد خواهد بود هر دو رویداد همزمانی که توسط دو بردار رویداد تعریف میشوند یک سطح رویداد را تعریف میکنند که سطح متشکل از سه نقطه ناشی از دو رویداد و ناظر به عنوان نقطه سوم تعریف میشود. هر سه رویداد همزمان حداکثر چار سطح رویداد تعریف میکنند که در اینصورت با چار وجهی روبه رو میشویم که آنرا چار وجهی رویداد هم میتوان نام نهاد. فرض اینکه رویداد ها در بعد واقع اند و شما جهت تفهیم آن از استدلال هندسی هم استفاده نمودید فرض ناموجهی به نظر می آید. اگر بعد سوم را هم به مانند دو بعد دیگر فرض کنید موجه تر است چون دلیلی برای آن وجود ندارد. فرض وجود نقطه پرسپکتیو هم قابل درک نیست به هرحال هرکجا تغییرات از دید ناظر قابل مشاهده نباشند میتوان از ابزار قویتری جهت مشاهده استفاده نمود مثلا از تلسکوپ یا میکروسکوپ. در ریاضیات هیچ محدودیتی برای بزرگترین مقدار به سمت بینهایت و کوچکترین مقدار به سمت صفر نمیتوان قائل شد. فرض وجود حداکثر تغییرات زمانی و مکانی و دوره ادراک هم خود فرضیات اضافی هستند. به نظرم تئوری شما بیشتر فلسفی میباشد تا فیزیکی. در فیزیک فرضیات یا از نوع یافتنی است و طبیعت آنرا به فیزیک تحمیل میکند یا از نوع شهودی که عقل سلیم آنرا میپذیرد چرا که اگر نپذیرد جهان قابل فهم نخواهد بود مثلا از دو اصلی که راجع به نسبیت بیان شد اصل اول شهودی بود و اگر مثلا فرض همگن بودن و ایزوتروپ بودن فضا را نپذیریم آنگاه نمیتوان راجع به فضا کوچکترین کلمه ای گفت. در تئوری شما به نظر من مفروضاتی وجود دارد که نه طبیعت آنرا تحمیل میکند و نه شهود قدرتمند، وانگهی شهود همه جا هم پاسخگو نیست و چندان نمیشود به آن اعتماد کرد مثل حوزه مکانیک کوانتوم که شهود در اینجا هیچ حرفی برای گفتن ندارد.

    1. سلام. در حین پاسخ به Mhd سرور جابجا شد و پاسخ و پرسش از دست رفت. من در اینجا پرسش را بازیابی کردم . :
      Mhd: سلام به شما از متن شما چیز زیادی متوجه نشدم. اونچه که بنده فهمیدم، شما میگید که رویدادها روی سطح دوبعدی اتفاق می افتند که فاصله اونها در بعد سوم از هم به میزان سطح اطلاعاتی قابل مشاهده شون توسط دیگری بستگى داره، بعد شما زمان رو هم به مثابه بعد دیگری فرض کردید و تغییرات مکانی را با ارتباط با تغییرات زمانی به شکل سرعت تعریف کردید بعد یه حداکثر تغییرات زمانی و یه حداکثر تغییرات مکانی فرض کردید و بر این مبنا یه حداکثر سرعت که محدود است در نظر گرفتید. اگر مطالب شما را درست فهمیده باشم تا اینجا شما فرضیات زیادی را مطرح نمودید که جای سوال دارد. در نسبیت خاص فقط رویدادها تعریف میشوند که برای آنها ۴ مختصه قابل اندازه گیری است سه تا فضایی و یکی زمانی و چند فرض ساده که بسیار معقول و منطقی است در نظر گرفته میشود. فرض اول: برای هر اندازه گیری نیاز به چارچوب اندازه گیری است که خط کش خود و ساعت خود را دارد خوب این چارچوب از نوع خاصی به نام چارچوب لخت فرض میشود، چارچوب لخت، چارچوب فاقد شتاب و چرخش میباشد ما وجود میدانهای گرانش را به طور ذهنی نادیده میگیریم، طبق فرض اول تمام چارچوب های لخت برای اندازه گیری در یک سطح از ارجحیت واقع اند و قوانین فیزیک در همه آنها یک شکل واحد خواهد داشت یا به اصطلاح هموردا خواهد بود و هیچ جهت مرجح و هیچ نقطه و یا مکان مرجحی وجود ندارد یا به اصطلاح فضا همگن و ایزوتروپ میباشد. فرض دوم که آزمایشات بسیار زیاد آنرا تایید نمودند اصل ثبات سرعت نور در تمام دستگاه های مختصات لخت میباشد این اصل نتایج عجیب و غیر منتظره ای به بار می آورد. در نسبیت چیزی به اسم ساعت جهانی، همزمانی مطلق، فضای مطلق و امثال این مفاهیم وجود خارجی ندارد تنها رویداد است که میشناسیم و آنرا با چار مختصه ای که بیان شد تعریف میکنیم یک رویداد یعنی یک نقطه در فضا زمان که دارای چار مختصه بیان شده میباشد و این چار مختصه در یک دستگاه مختصات لخت که خط کش و ساعت استاندارد دارد معین میشوند. توالی رویدادها مفاهیم جدید را معرفی میکند که قوانین فیزیک نمایانگر آنها خواهد بود. در مطالب بیان شده توسط شما صحبت از ادراک در دو بعد و ادراک بعد سوم از تغییرات مشاهده شده در دو بعد قبل است. فارغ از اینکه شما مسئله ادراک انسانی را به طور مستقیم وارد تئوری خود نمودید که یک عامل پیچیدگی را وارد تئوری خود نموده اید اما توضیح ندادید که اولا چرا رویدادها در صفحه ای دوبعدی واقع اند و بعد سوم واقعیت عینی به مانند دو بعد دیگر ندارد چرا برای بعد ارتفاع و یا بعد چپ راست نشود چنین فرضی نمود. اساسا بین هر دو رویداد که در یک چارچوب همزمانند فقط یک خط واصل مستقیم وجود دارد چه عمقی باشد چه غیر عمقی و در واقع همین خط راست کلا میتواند تنها مشخصه آن رویداد نسبت به رویداد اندازه گیری باشد که البته مختصه زمانی را نادیده میگیریم چرا که ناطر خود را میتواند با هر رویدادی همزمان فرض کند این خط را میتوان بردار رویداد نام نهاد که جهت آن مثلا میتواند از ناظر به رویداد باشد در این صورت تنها یک بعد قابل مشاهده خواهد بود. حال وقتی چند رویداد توسط ناظری در مکان ها و زمان های متفاوتی مشاهده شوند صحبت از تغییرات مکانی و زمانی بین چند رویداد خواهد بود هر دو رویداد همزمانی که توسط دو بردار رویداد تعریف میشوند یک سطح رویداد را تعریف میکنند که سطح متشکل از سه نقطه ناشی از دو رویداد و ناظر به عنوان نقطه سوم تعریف میشود. هر سه رویداد همزمان حداکثر چار سطح رویداد تعریف میکنند که در اینصورت با چار وجهی روبه رو میشویم که آنرا چار وجهی رویداد هم میتوان نام نهاد. فرض اینکه رویداد ها در بعد واقع اند و شما جهت تفهیم آن از استدلال هندسی هم استفاده نمودید فرض ناموجهی به نظر می آید. اگر بعد سوم را هم به مانند دو بعد دیگر فرض کنید موجه تر است چون دلیلی برای آن وجود ندارد. فرض وجود نقطه پرسپکتیو هم قابل درک نیست به هرحال هرکجا تغییرات از دید ناظر قابل مشاهده نباشند میتوان از ابزار قویتری جهت مشاهده استفاده نمود مثلا از تلسکوپ یا میکروسکوپ. در ریاضیات هیچ محدودیتی برای بزرگترین مقدار به سمت بینهایت و کوچکترین مقدار به سمت صفر نمیتوان قائل شد. فرض وجود حداکثر تغییرات زمانی و مکانی و دوره ادراک هم خود فرضیات اضافی هستند. به نظرم تئوری شما بیشتر فلسفی میباشد تا فیزیکی. در فیزیک فرضیات یا از نوع یافتنی است و طبیعت آنرا به فیزیک تحمیل میکند یا از نوع شهودی که عقل سلیم آنرا میپذیرد چرا که اگر نپذیرد جهان قابل فهم نخواهد بود مثلا از دو اصلی که راجع به نسبیت بیان شد اصل اول شهودی بود و اگر مثلا فرض همگن بودن و ایزوتروپ بودن فضا را نپذیریم آنگاه نمیتوان راجع به فضا کوچکترین کلمه ای گفت. در تئوری شما به نظر من مفروضاتی وجود دارد که نه طبیعت آنرا تحمیل میکند و نه شهود قدرتمند، وانگهی شهود همه جا هم پاسخگو نیست و چندان نمیشود به آن اعتماد کرد مثل حوزه مکانیک کوانتوم که شهود در اینجا هیچ حرفی برای گفتن ندارد.

    2. من نمیخواستم ذهن خوانندگان فعلا مغشوش بشه.ولی شما با تیزبینی پرسشهایی به جا رو مطرح کردید که پاسخ رو به جلو میندازد.
      نکته اینجاست که بر خلاف اونچه گفتید ، شهود تنها چیزیست که وجود دارد.در دیدگاه “عقل گرایانه” این فرضیه ، تنها راه شناخت عقل ( و نه صرفا مغز) است. اگر این را فلسفه میدانید و نه فیزیک باید شما را به نتایج فیزیک تا به اینجا ارجاع دهم.من ترجیح میدهم بنیان عقلانی نظریه محکم باشد تا اینکه برای رفع بن بستها به فلسفه بپردازم.
      دیدگاه ” تجربه گرایانه” به بن بستهایی خورده که راه حل را در بازگشت به ” درک انسانی” میداند.
      اینشتین در پاسخ به پارادوکس دوقلوها میگوید آن برادری که شتاب ناشی از برخواستن و برگشتن سفینه را “درک “میکند، جوانتر میماند.
      دیدگاه پذیرفته شده این روزها در مکانیک کوانتوم در پاسخ به چگونگی فروریزش تابع موج ، “ادراک ناظر” است.
      حتی گروهی از برجسته ترینها در نظریه ریسمان اکنون به ” اصل بشری” روی آورده اند.
      ما در این نظریه چارچوبی را فراهم میکنیم که در آن اطلاعات بیان میشوند .ناظر ، اطلاعات را پردازش میکند.
      در مورد پرسپکتیو هم باید توجه کنید که آنچه در پوسته فضا زمان در جهان هابلی ما قرار دارد با سرعت نور از ما دور میشود و با قویترین تلسکوپها نمیتوان فوتونی از آن را دریافت کرد. بنابراین پرسپکتیو در جهان ما وجود دارد. جاییکه همه چیز در آن به شکل نقطه بی بعد درمیاید و تغییر در عمق ، پس از آن بی معنا است‌.
      همچنین با قویترین میکروسکوپها نمیتوان یک ذره خاص را در مکانی خاص مشاهده کرد.محدودیت بر اساس عدم قطعیت هایزنبرگ وجود دارد.
      در مورد رویدادهای مختلف نیز ناظر میتواند برای هرکدام یک دایره رویداد راجداگانه تعریف کند و اطلاعات را از آن بدست آورد. در هر دایره رویداد ، یک تغییر بیان میشود. از این به بعد مانند سیستمهای چند ذره ای با جهانی از دایره های رویداد مجاور روبرو خواهیم بود که در ادامه میاید

  7. با تشکر از آقای شهابی گرامی و عزیز
    لطفا مقاله های بیشتری منتشر کنید
    انتخاب مقاله های خوبی دارید

  8. یکی به طور خلاصه توضیح بده ببینم بحث اصلی چیه؟این مقاله چی میخواد بگه؟ چی یه فکر نو هستش؟؟؟

    1. سلام. این فرضیه ساختاری را برای تعریف فضا – زمان – دما فراهم میکند. همچنین برای تعریف جبری هندسی از ناظر ، جهان ، اطلاعات . تعریف جرم ، نیرو ، انرژی و ‌..
      این فرضیه دیدگاه جامعی را به فیزیک ارائه میکند. چه به شکل کوانتومی و چه نسبیتی. توانایی این چارچوب جدید را در محاسبه اندازه ها ی بنیادین ، و ثابت ساختار ریز( شاید بزرگترین اسرار حال حاضر فیزیک) آزمایش خواهیم کرد.

      1. خب اگه این طوری یه عبارت این فرضیه دیدگاه جامعی را به فیزیک ارائه میکند غلط است بلکه باید بگیم این کتاب دیدگاه جامعی را به فیزیک ارائه میکند.

  9. خیلی خوشحالم که یک ایرانی چنین فکر قشنگ و نویی داره که درک ساده و جالبی از اطرافمون بهمون میده
    برای درک درست این نظریه باید کل کتابو مطالعه کرد. من خیلی علاقه مند به مطالعه این کتاب شدم.
    برای شما آرزوی موفقیت میکنم

  10. تا اینجای قضیه حقیقتا نو و شگفتی آفرین است ! من در آلمان معلم الکترونیک « سخت افزار » هستم ! نوشته ی اول و دوم را برای همکارانم توضیح و ترجمه کردم ! آن ها علاقمند شدند که فرضیه را تا به آخر دنبال کنند !
    من با همه ی وجودم برای جناب شهابی آرزوی موفقیت دارم !
    بهمنی

    1. سلام هموطن عزیز.
      خوشحالم که مورد توجه شما قرار گرفت. ولی برای شگفت زده شدن هنوز زود است. نتایج محاسبات در بخشهای آینده قطعا برای شما جالب خواهد بود.
      مثلا در مورد اندازه گیری شعاع پروتون خواهیم دید که چگونه جرم ذره شناسایی بر شعاع اندازه گیری شده تاثیر میگذارد. محاسبات اختلاف ۴ درصدی میان اندازه شعاع پروتون با ذره الکترون ، و شعاع پروتون اندازه گیری شده با میون را نشان میدهد.
      این خود یکی از مباحث داغ در فیزیک این روزها است که به ” مساله شعاع پروتون ” معروف شده.
      با همکاری مدیر محترم سایت ، تلاش داریم ترجمه چند بخش ابتدایی را به زبان انگلیسی بیاوریم تا خواننده خارجی هم جذب شود.
      ممنونم از حسن نظر شما دوست عزیز

  11. هنوز این فرضیه رو درست نشناختم و برای قضاوت زوده ولی عقیده دارم تمامی کاربران هم همانند من از این ایده جالب شگفت زده بشن!

  12. هنوز این مقاله رو درست نشناختم و برای قضاوت زوده ولی عقیده دارم تمامی کاربران هم همانند من از این ایده جالب شگفت زده بشن!