بیگ بنگ: اگر وجود ذهنیت دوجایگاهی را آنطور که در مقاله ی پیش گفتیم بپذیریم، باید از خود بپرسیم که در مغز انسان با ذهن دوجایگاهی چه می گذرد. ادعایی که کردیم ادعای بزرگیست؛ یک ذهینت کاملا متفاوت را در روند فرگشت انسان جا داده ایم. این ادعا یک توجیه فیزیولوژیک نیز طلب می کند. ساختار بسیار ظریف و دقیق سلول ها و رشته های عصبی در جمجمه ی ما، چگونه می تواند پشتیبان ذهنیت دوجایگاهی در گذشته باشد و آن را ممکن سازد؟ در این مقاله تلاش می کنیم که به این سوال پاسخ دهیم.

اولین رویکرد ما برای جواب دادن به این سوال مشخص است. انسان با مغز دوجایگاهی می بایست خود را از طریق سخن بیان می کرد؛ پس مناطق مربوط به زبان بایستی مسئولیت مهمی می داشتند.

نخست باید بگوییم که ما کار خود را تنها به افراد راست دست محدود می کنیم و تمامی اصطلاحاتی که برای افراد راست دست مناسب است به کار می بریم. از این رو، نیمکره ی چپ مغز طرف راست بدن را کنترل می کند که در افراد راست دست شامل نواحی گفتار هم هست و نیمکره ی غالب خوانده می شود. ما مطلب را طوری بیان می کنیم که انگار نیمکره ی چپ مغز، نیمکره ی غالب در تمام افراد است.

مناطق گفتاری سه تاست و همگی در اکثریت انسان ها در نیمکره ی چپ قرار دارند. این مناطق شامل: قشر کمکی حرکتی، که در بالاترین نقطه ی لوب پیشانی چپ قرار دارد و اگر با جراحی برداشته شود باعث از بین رفتن تکلم می شود که بعد از چند هفته بهبود می یابد. منطقه ی بروکا (Broca) که در قسمت پایین و پشت لوب پیشانی قرار دارد و برداشتن این قسمت باعث از بین رفتن تکلم می شود که گاهی دائمی و گاهی موقتی است. منطقه ی ورنیکه (Wernicke) که بیشتر در قسمت پشتی لوب گیجگاهی چپ با قسمت هایی از لوب آهیانه قرار دارد، هر ضایعه ی وسیع این منطقه پس از سن معینی می تواند باعث از دست رفتن تکلم معنادار شود.

منطقه ی کمکی حرکتی بیشتر در تلفظ و بیان تکلم دخالت دارد؛ منطقه ی بروکا در بیان، واژگان، تصریف و دستور زبان نقش دارد و ناحیه ی ورنیکه در واژگان، نحو، مفهوم و فهم گفتار نقش دارد.

بدین ترتیب، منطقه ی ورنیکه جایگزین ناپذیرترین محل برای گفتار طبیعی است. در حالی که برای مرزبندی دقیق این منطقه اختلاف نظر هایی وجود دارد، درباره ی این که این منطقه برای گفتار بسیار مهم است هیچ اختلاف نظری وجود ندارد. البته این نگرش که بین تحلیل مفهومی یک پدیده روان شناختی و منطقه ی مرتبط مغزی با آن ارتباط جزء به جزء برقرار کنیم، نگرشی خطرناک است. با این همه نمی توان از آن اجتناب کرد و مشکل است که بتوان برای این سه منطقه ی نیمکره ی چپ، یا حتی ارتباطات متقابل و ظریف تر آن ها، مناطق گفتاری قرینه، تا آن حد و آن مقدار تمایزی که با فرضیه ی ذهن دوجایگاهی سازگار باشد تصور کنیم.

بگذارید لحظه ای بایستیم و به این مشکل فکر کنیم که تمام مناطق تکلم در طرف چپ اند؛ چرا؟ چرا تمام مناطق گفتاری باید در یک طرف قرار بگیرند در حالی که بیشترین اعمال مهم دیگر مغز بازتاب دو طرفه دارند؟ این دو طرفه بودن برای جانوران فایده زیستی دارد. چون اگر یک طرف آسیب ببیند طرف دیگر می تواند جبران کند. پس چرا برای زبان، آخرین رشته ی ارتباطی که زندگی در هزاره ی بعد از دوران یخبندان به آن وابسته بود، این طور نیست؟! مشکل آنگاه مرموز تر می شود وقتی به یاد آوریم که ساختار عصبی ضروری برای گفتار در نیمکره ی راست هم مثل نیمکره ی چپ وجود دارد. در کودک، ضایعه ی شدید ناحیه ورنیکه در نیمکره ی چپ باعث انتقال کل مرکز تکلم به نیمکره ی راست می شود.

پرسش بعدی این است که وقتی کودک به طور غریزی در حال فراگیری زبان است، در نیمکره ی راست چه اتفاقی می افتد؟ فقط به آن مناطقی از نیمکره ی راست فکر میکنیم که قرینه ی مناطق گفتاری نیمکره ی چپ اند. کار مهم آن ها چیست؟ چون این کار باید به گونه ی باشد که مانع از بوجود آمدن منطقه ی کمکی تکلم بشود.

این مناطق، ظاهرا به نظر می رسد که عمل مهمی ندارند. مناطق زیادی از نیمکره ی راست غیر ضروری هستند. در حقیقت اگر بدلیل ضایعه یا بیماری مقدار زیادی از بافت نیمکره ی راست، از جمله قسمتی که قرینه ی منطقه ی ورنیکه در طرف چپ است را بردارند، با اختلال ناچیز کارکرد های ذهنی همراه خواهد بود.

مغز دوگانه

پس شرایط این طور است که به ظاهر هیچ عمل مهم قابل رویتی در مناطق قرینه ی مناطق تکلم طرف چپ در نیمکره ی راست وجود ندارند. چرا این مناطق خاموشِ نسبتا غیر اساسی در مغز وجود دارد؟ آیا می توان فرض کرد که این مناطق در مراحل اولیه تر تاریخ بشر، عملکرد دیگری داشته اند که اکنون ندارند؟ پاسخ شاید روشن باشد ولی قطعی نیست. فشار های انتخابی در فرگشت که می توانست چنان نتایج نیرومند و قوی ای به بار آورد، همانا تمدن های دوجایگاهی است: زبان در بشر فقط در یک نیمکره بوجود آمد تا نیمکره ی دیگر برای زبان خدایان آزاد باشد؛ به عبارتی آن مناطق ظاهرا خاموش در نیمکره ی راست، خدایان دوران باستان بودند که امروزه از عرش به پایین کشیده شده اند.

اگر چنین باشد، ما انتظار داریم که راه های عصبی باید وجود می داشت که صداهای دوجایگاهی بتوانند بین لوب گیجگاهی راست غیر غالب و طرف چپ ارتباط برقرار کنند. اصلی ترین رابط بین دو نیمکره جسم پینه ای است. ولی لوب های گیجگاهی در انسان، رابط ویژه ی خود را دارند که رابط قدامی نامیده می شود و خیلی کوچک تر است. از همین جاست که گمان می رود که دستور عمل ها از روی این پل بسیار باریک و ظریف عبور کردند و پایه گذار تمدن بشر شدند و اساس اعتقادات الهی را در جهان بنا کردند، خدایان با بشر صحبت کردند و بشر از آن ها تبعیت کرد؛ چون مشیت انسانی بود.

این فرضیات را به صورت کلی می توان از دو راه توضیح داد.

شکل قوی تر آن که بیشتر جولیان جینز بر آن تاکید کرد این است که صحبت خدایان مستقیما در نیمکره ی راست و در محل قرینه ناحیه ی ورنیکه تکوین یافت و از راه رابط قدامی در منطقه ی شنوایی لوب گیجگاهی چپ گفته یا شنیده شد. این شکل از فرایند، عقلانی نیز هست. در این شکل اطلاعات پردازش شده از یک طرف مغز به طرف دیگر می رود. مشکل فرگشت را در نظر بگیرید؛ میلیارد ها سلول عصبی می بایستی تجارب پیچیده را در یک طرف پردازش کنند و آن ها را از راه یک رابط بسیار کوچک و ظریف به طرف مقابل بفرستند. بنابراین نوعی رمز باید به کار گرفته شود؛ راهی که با متمرکز کردن آن همه اطلاعات پیچیده ی پردازش شده به شکلی کوچک تر بتواند از راه رشته ای باریک به طرف مقابل منتقل شود. چه رمزی بهتر از زبان انسان؟ پس در این شکل قوی تر ما، توهمات شنیداری باید به صورت گفتاری وجود داشته باشند، چون این شکل گفتاری موثرترین وسیله برای رساندن پردازش های پیچیده قشری مغزی از یک طرف به طرف دیگر است.

شکل ضعیف تر این فرضیه این است که منشا کیفیت های گفتاری توهمات، مثل تکلم خود فرد از نیمکره ی چپ بوده؛ ولی احساس و جهت و روابط متفاوت آن نسبت به فرد از طریق فعالیت لوب گیجگاهی راست بوده است که امواج خود را از راه رابط قدامی و احتمالا قسمت های خلفی جسم پینه ی به مناطق تکلمِ نیمکره ی چپ فرستاده و از آن جا شنیده می شد.

در حال حاضر واقعا مهم نیست که کدام یک از این دو فرضیه را بپذیریم. اساس هر دوی آن ها جمع شدن تجارب هشدار دهنده در نیمکره ی راست و برانگیختگی منطقه ی قرینه ی ورنیکه در نیمکره ی راست برای بوجود آمدن نداهای خدایان است.

می خواهم در این بین توجه شما را به استعاره هایی که برای توضیح این نظریه به کار برده شد، متمرکز کنم. ما از مغز به گونه ای صحبت کردیم که لوب گیجگاهی راست را به مثابه فردی بگیریم که صحبت می کند و لوب گیجگاهی چپ را به مثابه فردی که می شنود، هر دو هم در عین حال هم معادل و هم غیر حقیقی هستند. جالب است که این تمثیل را برای ذهنیت کنونی مان، و با استناد به نظریه های روان کاوی می توانیم برپا کنیم. اکنون در این موضوع خیلی غرق نمی شوم، اما این استعاره ها را به یاد داشته باشید. در آخرین قسمت این سری مقالات که می خواهم حرف های آخر را بزنم به آن ها باز خواهم گشت.

بقیه ی این مقاله را به پنج مشاهده که باعث تقویت فرضیه مغز دوگانه شده اند اختصاص می دهم.

هر دو نیمکره زبان را می فهمند

اگر زمانی خدایانی ملغمه از تجارب هشدار دهنده در نیمکره راست نشسته بودند و دستور می دادند، و اگر این دستورات هم در قالب زبان بود، پس انتظار ما این است که بدون آنکه پای عرصه های غیبی تکلم را به پیش بکشیم نیمکره راست زبان را می شنید و می فهمید. امروزه به همین صورت است. ما در حقیقت زبان را با هر دو نیمکره درک می کنیم. بیماران سکته مغزی که خونریزی در قشر مغز طرف چپ دارند، نمی توانند صحبت کنند ولی با این همه زبان را می فهمند. حتی وقتی تمام نیمکره ی چپ، که نیمکره ی زبان است در بیمارانی مبتلا به نوعی تومور برداشته شود و نیمکره ی راست باقی بماند، بیمار بی درنگ بعد از عمل جراحی سوالات جراح را می فهمد، گرچه قادر به جواب دادن نیست.

آفرینش آدم، نقاشی اثر میکل آنژ روی سقف کلیسای سیستین

ردپایی از اعمال خداگونه در نیمکره ی راست وجود دارد

اگر مدلی که ارائه دادیم درست باشد، بایستی شواهد بسیار ضعیفی، مهم نیست چقدر کم رنگ، از اعمال خداگونه ی کهن در نیمکره ی راست وجود داشته باشد. اما می توانیم مشخص تر صحبت کنیم؛ از آن جایی که نداهای خدایان مطئمنا مستلزم گفتار ملفوظ نبوده، پس شامل کارکرد دهان و حنجره نمی شده است. بدین ترتیب می توانیم آن قسمت را، که منطبق بر ناحیه بروکا و ناحیه ی کمکی حرکتی می شود حذف کنیم و فقط بر آن قسمت که مربوط به منطقه ی ورنیکه یا قسمت پشتی شکنج گیجگاهی راست، در طرف غیر غالب است، تمرکز کنیم. اگر ما این قسمت را تحریک کنیم آیا می توانیم ندای خدایان را مثل گذشته دور بشنویم؟ یا حتی ردپایی از آن ها را؟ ما اینطور فرض کردیم که سه هزار سال پیش کار آن قسمت در مشیت الهی امور انسانی بوده است.

سری آزمایشاتی روی 70 بیمار که به علت ضایعه در نقطه ای از لوب گیجگاهی برایشان تشخیص صرع داده شد انجام گرفت. جراحان قبل از برداشتن بافت آسیب دیده ی مغز، قسمت های مختلف قشر گیجگاهی را با جریان الکتریکی خفیف تحریک کردند. شدت جریان تحریکی کمتر از شدت جریانی بود که با تحریک ناحیه ی حرکتی مربوط به شست پا احساس قلقلک در شست خود بکنند. ضایعات بیماران نیز محدود و مشخص بود و در پاسخ به تحریک الکتریکی نقشی نداشت؛ بنابراین می توان نسبتا بااطمینان به نتایج این مطالعات به عنوان نمونه یا بیانگر آنچه که در افراد طبیعی یافت می شود استناد کرد.

در اکثریت زیادی از این موارد لوب گیجگاهی راست، به خصوص در قسمت پشتی شکنج فوقانی و منطقه ی ورنیکه، مورد تحریک قرار گرفت. یک سری پاسخ های بسیار جالب و مشخص از بیماران گرفته شد. نمونه هایی از این موارد را در زیر می آوریم.

وقتی بیمار مورد 7، دانشجوی 20 ساله ی کالج، در این منطقه تحریک شد، فریاد زد: «من دوباره صداها را می شنوم، مثل اینکه از واقعیت دور می شوم. همهمه ای در گوشهایم هست و کمی احساس هشدار.» وقتی دوباره تحریک الکتریکی شد، «صداها، باز هم مثل قبل. من دوباره داشتم از واقعیت دور می شدم.» وقتی از او سوال شد او جواب داد که مفهوم گفته های آن صداها را نمی شنید. واضح نبوند. در اکثر موارد، صداهای شنیده شده به همین صورت واضح نبودند.

بعضی بیماران صدای موسیقی می شنیدند. ملودی های غیرمشخصی که می توانستند آن را برای جراح زمزمه کنند. برخی دیگر صدای اقوام خود، به خصوص مادرشان را می شنیدند. بیمار 32، خانمی 22 ساله، می شنید که مادر و پدرش صحبت می کنند و آواز می خوانند و بعد از آن که نقطه ی دیگری از مغز تحریک شد او گفت: «مادرم دارد فریاد می زند.»

بسیاری از بیماران صداهایی که می شنیدند از منبع بیگانه و ناآشنا بر می خواست. بیمار 36، زنی 26 ساله که تحریک کمی جلوتر روی شکنج فوقانی گیجگاهی راست او انجام شد گفت: «بله، من صداهایی در کنار رودخانه، جایی شنیدم، صدای مردی و زنی که صحبت می کنند.» وقتی از او سوال شد که چگونه می تواند بگوید که صدای رودخانه بود، او گفت که فکر می کند رودخانه را دید.

صداها و موسیقی، چه مفهوم و چه واضح، به صورت شنیدن واقعی تظاهر می کردند و توهمات بینایی به صورت دیدن واقعی تجربه می شدند؛ درست همانطور که آشیل تتیس را تجربه کرد یا موسی یهوه را در میان درخت شعله ور شنید. در بیمار مورد 29، مردی 25 ساله هنگام تحریک دید که «کسی با دیگری صحبت می کند و اسم آن ها را گفت، ولی من نمی توانستم بفهمم.» و وقتی سوال شد که آیا آن دو شخص را دیده است او گفت: «درست مانند رویا بود» و وقتی دوباره سوال شد که آیا شخص در آنجا بود او گفت: «بله، آقا، درست همان جایی که حالا پرستار با عینک نشسته است.»

در سنین پایین تر به نظر می رسد که توهمات حاصل از تحریکات لوب گیجگاهی راست بیشتر چشم گیر و واضح بوده و حالات هشدار دهنده دارند. پسری 14 ساله دید که دو مرد روی مبل راحتی نشسته اند و برایش آواز می خوانند. دختری 14 ساله وقتی در ناحیه بالایی و خلفی لوب گیجگاهی راست تحریک شد فریاد زد «همه دارند دوباره سر من فریاد می کشند. آن ها را ساکت کنید!» تحریک دو ثانیه طول کشید و صدا یازده ثانیه ادامه داشت!

با این حال نباید برداشت شود که این مطالعات به این سادگی برگزار شد. در بعضی بیماران هیچ پاسخی گرفته نشد. اما همین پاسخ ها می تواند ما را قانع کنند که در راه درستی قدم گذاشته ایم.

دو نیمکره می توانند رفتار های مستقل داشته باشند

در مدلی که از ذهن دوجایگاهی ساخته ایم، تصور کردیم که قسمت خدایی و قسمت بشری مستقل از هم بودند. آیا این به معنای تشخص دادن به قسمت هایی از مغز بدون دلیل قانع کننده نیست؟ آیا ممکن است فکر کنیم دو نیمکره ی مغز تقریبا مثل دو فرد هستند که فقط یکی از آن ها می تواند به طور آشکار صحبت کند ولی هر دوتای آن ها می توانند گوش کنند و درک کنند؟

شواهدی به طور شگفت انگیزی دلالت بر استقلال دو نیمکره دارد. آزمایشاتی روی بیماران صرعی که ارتباط بین دو نیمکره مغزیشان در عمل جراحی قطع شده است، انجام شده. یکی از آزمایش ها این است که شخصی که ارتباط بین دو نیمکره مغزش قطع شده، به مرکز یک صفحه ی شفاف خیره می شود. اسلاید اشیا به طرف چپ میدان دید (قسمت چپ فضای دید که تنها چشم چپ آن را می بیند) تابانده می شود که فقط توسط نیمکره ی راست دیده می شود و از راه گفتن نمی توانند گزارش شوند، ولی بیمار می تواند با استفاده از دست چپ خود (که توسط نیمکره ی راست کنترل می شود) به یک عکس مشابه شیئی که در اسلاید نشان داده شده اشاره کند یا شیء مشابه را میان اشیای دیگر جست و جو کند، در حالی که بیمار با اصرار می گوید آن شیء را ندیده است. تحریکات که تنها توسط نیمکره ی راست غیر غالب دیده می شوند محبوس در همان نیمکره اند و نمی توانند به نیمکره ی چپ که مرکز تکلم در آن جاست گفته شوند، زیرا ارتباط بین دو نیمکره قطع شده است. تنها راهی که می توانیم بفهمیم که نیمکره ی راست این اطلاعات را دارد این است که از نیمکره ی راست بپرسیم تا با دست چپش به آن اشاره کند، که بیمار در آزمایش این کار را انجام داد.

در آزمایش مشابه دیگری، علامت هایی به طور همزمان به میدان بینایی راست و چپ، مثلا علامت دلار به میدان بینایی چپ و یک علامت سوال به میدان بینایی راست. از بیمار خواسته شد که با دست چپ ترسیم کند، در حالی که دست زیر یک پرده یا پوشش قرار داشت. او تصویر دلار را می کشید، اما وقتی از او سوال شد که همین الان چه کشیده است او مؤکدا می گوید علامت سوال را کشیده است. او در نیمکره ی چپ نمی تواند بگوید اوی زبان بسته در نیمکره ی راست چه چیز را بوسیله ی دست چپ کشیده است.

نیمکره ی راست در این بیماران می تواند از نظر عاطفی پاسخگو باشد بدون آن که نیمکره ی چپ متکلم چیزی در آن باره بداند. اگر تعدادی تصاویر هندسی عادی به نیمکره ی راست و چپ به طور اتفاقی نشان داده شود، یعنی بطور پشت سر هم به نیمکره ی چپ و بعد راست، سپس ناگهان تصویر یک دختر برهنه به میدان بینایی چپ که به نیمکره راست می رود نشان داده شود، بیمار (در واقع نیمکره ی چپ او) پاسخ می دهد که چیزی ندیده است، یا فقط یک جرقه نور دیده است، ولی حالت لبخند و قرمز شدن و حالت خوشایندی که در دقایق بعد در شخص بوجود می آید با این گفته ی نیمکره ی چپ تناقض دارد. اتفاقا این قرمز شدن و حالتی که در صورت پیدا می شود، در یک طرف صورت نیست و در هر دو طرف صورت هست، چون از راه ارتباطات عمیق تر در ساقه ی مغز منتقل می شود. بیان عاطفه مربوط به قشر مغز است.

با این حال یک تفاوت نباید از چشم ما دور بماند. در بشر با مغز دوجایگاهی تمام ارتباطات بین دو نیمکره کامل بوده است. ولی در ادامه میبینیم که احتمال دارد مغز توسط تغییرات محیطی طوری دوباره سازماندهی شده باشد که این مقایسه خیلی ساده انگارانه محسوب نشود. به هر حال مطالعه ی این بیماران با قاطعیت نشان می دهد که دو نیمکره چنان عمل می کنند که به نظر می رسد مثل دو فرد مستقل هستند که در عصر دوجایگاهی بودند؛ فرد بود و خدایش.

تفاوت های نیمکره ها در کارکرد های شناختی، انعکاسی از تفاوت های خدا و انسان است

اگر مدل مغز دوجایگاهی درست باشد، می تواند تفاوت هایی قطعی در کارکرد های شناختی بین دو نیمکره را پیش بینی کند. به بیان دقیق تر انتظار می رود که کارکرد های لازم برای طرف بشری در نیمکره ی چپ یا غالب باشد، و کارکرد های لازم برای خدایان بیشتر در نیمکره راست. هیچ دلیلی هم نداریم که فکر نکنیم حداقل باقیمانده ای از این کارکرد های مختلف در تشکیلات مغز انسان معاصر وجود داشته باشد.

نقش خدایان بیشتر راهنمایی یا طرح ریزی فعالیت ها در رخداد های جدید بود. خدایان مشکلات را سبک و سنگین می کردند. آن ها تمام پراکندگی ها را به هم جمع و جور می کنند، زمان کاشت و برداشت، سر و سامان دادن کالاها و هماهنگ کردن نهایی تمام چیز ها در یک طرح، و دادن دستور العمل به انسان دارای سیستم اعصاب در حریم تکلمی تحلیلی خود در نیمکره چپ. شاید بتوانیم انتظار داشته باشیم که یک کارکرد باقی مانده ی نیمکره راست امروزه کارکرد سازماندهی است که همان جفت و جور کردن پاره ای از تجارب یک تمدن و هماهنگی آن ها به صورت یک طرح و نقشه برای راهنمایی فرد است.

مشاهدات بالینی انجام شده با این فرضیه سازگار اند. از طریق بیماران با ضایعات مغزی می دانیم که ضایعه ی نیمکره ی راست باعث اشکال در ارتباطات فضایی و اختلال در کار های ترکیبی و کلی می شود. مارپیچ ها (هزارتو ها) مسائلی اند که قسمت هایی از یک طرح فضایی بایکدیگر تنظیم می شود. در بیمارانی که لوب گیجگاهی راست برداشته می شود، یادگیری این مارپیچ ها غیرممکن می شود ولی بیماران با ضایعات مشابه در لوب گیجگاهی چپ مشکل خیلی کمی دارند. به کلی از مطالعات بدست می آید که نیمکره ی راست بیشتر در طرح های ترکیبی و فضایی سازنده نقش دارد، در حالی که نیمکره ی چپ بیشتر تحلیلی است و گفتاری.

استنتاج بیشتری را درباره ی این که چه اعمال خاصی در نیمکره ی راست باقی مانده ی عصر باستان است می توان به این صورت کرد که پرسیده شود نداهای غیبی در ذهن دوجایگاهی در موقعیت های خاص چه وظیفه ای داشتند. خدایان برای جور کردن و ترکیب و تبدیل تجارب به دستورالعمل، مجبور به نوعی بازشناسی بودند. بازشناسی توده های مردم و دسته بندی آن ها. یک قضاوت مهم برای بشر هر سده تشخیص حالت چهره بوده است، به خصوص تمایز حالت و قصد دوستانه و غیر دوستانه. اگر انسان دوجایگاهی شخص ناشناسی را می دید که به طرف او می آید برای بخش خداگونه او اهمیت داشت که بفهمد که آن شخص قصد دوستانه دارد یا غیر دوستانه.

شواهد هم نشان داده اند که نیمکره ی راست، نیمکره ای که زمانی سکونت گاه خدایان بوده، حالت چهره را مشخص می کند. به افرادی عکس های بازیگری را با چهره ی غمگین، شاد، بیزار و متعجب نشان داده شد. افراد مورد مطالعه همگی راست دست انتخاب شده بودند. اول به محل بخصوصی در تاکی توسکوپ خیره شدند، هر چهره به مدت چند میلی ثانیه در مرکز روشن شد، سپس چهره ی دیگری در طرف راست یا چپ به همین مدت روشن شد. از آزمودنی ها سوال شد که بگویند آیا عکس ها یکی بود یا فرق می کرد و مدت زمان ضروری برای این تصمیم گیری ثبت می شد. هنگامیکه تصویر در میدان بینایی چپ، یعنی نیمکره ی راست نشان داده می شد، بیشتر افراد قادر بودند حالت چهره ها را با هم جور کنند و درست تشخیص دهند و در زمان کمتری هم تشخیص دهند.

همچنین، مطالعات بالینی دیگری به طور واضح مؤید این مطلب است که ناتوانی در تشخیص صورت ها، نه فقط حالت های صورت ها، خیلی بیشتر در ضایعات نیمکره ی راست شایع است تا چپ.

بدین ترتیب، تمیز دادن صورت ها و حالت های صورت ها هر دو از اعمال اولیه ی نیمکره ی راست است و تشخیص دوست از غیر دوست در برخورد های جدید یکی از اعمال یک خدا بوده است.

نگاهی تازه به مغز

اما اگر ذهنیت دوجایگاهی چنین سیستم مغزی در پشت خود داشت، آیا تغییر سیم کشی مغز طی گذر از دوجایگاهی به آگاهی و تغییر کارکرد مناطق مربوط به خدایان در چنین زمان کوتاهی می تواند انجام پذیرد که نداهای غیبی دیگر شنیده نشوند؟ ابتدا باید حواسمان باشد که مبنای این قضیه را تماما بر انتخاب طبیعی و فرگشت نگذاریم. هرچند که انتخاب طبیعی در دوران فرگشت آگاهی به جاودانگی آن کمک کرد ولی نمی توان ادعا کرد آگاهی آن طور تحول پیدا کرد که باله ی شنای خوک آبی از جدش فرگشت یافت. در مورد پیدایش آگاهی بعدا صحبت خواهیم کرد.

درک واقعی این مطلب مستلزم نگرشی متفاوت به مغز است. تصویری که امروزه از مغز ارائه می شود، بسیار قابل انعطاف تر از معمول، با تعداد بسیار زیادی نورون اضافی است. برای مثال می توان 98 درصد از تارهای بینایی را در گربه قطع کرد و هنوز روشنی و تمییز طرح و نقش باقی بماند. مغز مملو از مراکز مازاد بر احتیاج است که هرکدام از آن ها روی یک راه عمومی و نهایی اثر می گذارد، یا اعمال مراکز دیگر را تعدیل می کند و یا هر دو کار را انجام می دهد.

البته تغییرپذیری مناطق مختلف قشر مغز برحسب نوعی کاری که می کنند می تواند با دیگری فرق کند، ولی این مسئله که تغییرپذیری یک تظاهر خیلی مهم در مغز پستانداران عالی است بیشتر و بیشتر روشن می شود. هدف زیست شناختی این انعطاف پذیری دوگانه است: موجود را از گزند ضایعات مغزی حفظ کند و شاید مهم تر از آن، این که باعث قابلیت تطبیق بسیار بیشتر موجود زنده با چالش های محیطی می شود که دائما در حال تغییر است؛ مانند دوران یخبندان که یکی از مشخصه های زندگی بشر اولیه بود. همینطور چالش مهم تر از آن، یعنی فروپاشی ذهن دوجایگاهی به آن چیزی که بشر با پیدایش آگاهی با آن تطبیق یافت.

تعداد زیادی پژوهش انجام شده است و هرگونه مفهوم انعطاف ناپذیر بودن مغز را شکسته است و تاکید کرده است که مغز به مقدار قابل ملاحظه ای توانایی دارد که هر قسمت از ساختارش را که چه اکتسابی و چه مادرزادی ضایعه دیده باشد، جبران کند. پیش تر هم گفتیم که آسیب زودرس به نیمکره ی چپ معمولا باعث می شود که کل منطقه ی تکلم به نیمکره ی راست انتقال یابد.

بدین ترتیب، به نظر نمی رسد دیگر مشکلی با پذیرفتن این موضوع داشته باشیم که در عصر ذهن دوجایگاهی آن قسمتی که اکنون ناحیه ی قرینه ورنیکه در نیمکره ی راست غیر غالب است همان اعمال مشخص و محدود ذهن دوجایگاهی را داشته است. در حالی که پس از هزار سال تغییر و دوباره سازمان یافتن روان شناختیِ مغز، دیگر دوجایگاهی بودن لزوم نداشت و به تکوین آن در فرگشت کمک نمی شد و از این رو آن مناطق عملکرد های دیگری پیدا کردند. همچنین اشتباه است که فکر کنیم آنچه که اکنون ممکن است مبنای نورولوژیک آگاهی باشد تا ابد به همان صورت خواهد بود. عملکرد بافت مغز محتوم نیست.

اکنون ابعاد ذهنیت دوجایگاهی برای ما روشن شده است. هم انسان دوجایگاهی را می شناسیم، هم خدایانش را و همینطور مغز او را. کار ما با شناخت ذهنیت دوجایگاهی تمام شده است، اما ارتباط آن با آگاهی همچنان مانده است. از این گذشته، سوال ابتدایی ما خاستگاه آگاهی بود. ما در راه رسیدن به جواب این سوال، ذهنیتی جدیدی را در تاریخ انسان کشف کردیم. این کار مشکل را دوچندان کرده است: خاستگاه این ذهنیت متفاوت، ذهنیت دوجایگاهی را نیز باید بیابیم.

ادامه دارد »»»  

منبع: کتاب خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، نوشته جولیان جینز، نشر آگه

مطالعه قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

مطالعه قسمت سوم

مطالعه قسمت چهارم

مطالعه قسمت پنجم

به قلم پویا فرخی / سایت علمی بیگ بنگ

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

2 دیدگاه

  1. سلام تو مقاله تون درباره ی محل قرینه ی ورونیکه گفتید میشه منبع تون رو بفرمائید
    خواهش میکنم میشه به ایمیل ام ارسال کنید اگه هنوزم مقاله اش رو دارید ترجمه باشه که خیلی ممنون میشم