بیگ بنگ: در قسمت های پایانی مقاله پیشین، از ذهنیتی به نام ذهن دوجایگاهی سخن به میان آوردیم. عجیب است! ذهنی دوپاره، قسمتی خدا مانند که فرمان صادر می کند و قسمت دیگری که فرمان می برد؛ هر دو قسمت بدون آگاهی! این موضوع برای ما قابل فهم نیست، و حقه جالب این است که حتی در تلاش برای فهمیدن ذهنیت ناآگاه دوجایگاهی، از فضاسازی آگاهانه استفاده می بریم. اما این موضوع نباید مانع این شود که ویژگی های ذهنیت دوجایگاهی را بررسی کنیم، و این کاری است که در این مقاله انجام می دهیم. 

انسان دوجایگاهی

برای درک انسان دوجایگاهی بهتر است به مقاله دوم نگاهی بیندازید و ببینید که چقدر از کار های ما بدون حضور آگاهی انجام می شود. با این حال بگذارید جدا از این، مثال زیبایی که جولیان جینز در کتابش آورده است را اینجا بیاورم.

رانندگی را در نظر بگیرید. هنگام رانندگی، ما خود را چون راننده ای نمی بینیم که در پشت فرمان نشسته است و اتومبیل را هدایت می کند، بلکه چنان غرق در رانندگی هستیم که کمتر ممکن است به آن آگاهی داشته باشیم. در واقع آگاهی ما به مسائل دیگری معطوف است، کار، خانواده، یا حتی گفت و گویمان با سرنشین و … . دست و پاهایمان کار خود را به خوبی انجام می دهند، همگی هماهنگ شده در خدمت رانندگی اند؛ اما ذهن ما در دنیای دیگری است. سرمان را به اینور و آنور می چرخانیم، سبقت می گیریم، می پیچیم و آگاه نیستیم. در میانه ی داد و ستدی از محرکات دو جانبه ی تام و تمام در مجذوبیتی ناخودآگاه به سر می بریم.

حال اگر شما قسمت آگاه ذهن را نداشته باشید، آن چیزی هستید که انسان دوجایگاهی بود. اکنون موقعیتی متفاوت را در نظر بگیرید. در حال رانندگی هستید و ناگهان تصادف شده، جاده مسدود شده و یا ماشینتان پنچر می شود. آگاهی شما معطوف به مشکل می شود. اما انسان دوجایگاهی کاری نمی کند که شما کردید. او نمی تواند روایت سازی کند. او منتظر می ماند تا از جایگاه دیگری نداهایی اندرزگویانه و هشدار دهنده که ذخیره در تجربیات زندگی اوست، به او ناآگاهانه فرمان دهد که چاره جویی کند.

خدای دوجایگاهی

ولی این توهمات شنوایی چه بوده است؟ و چرا برای بعضی افراد انقدر مشکل است که تصور کنند این نداهای درونی با کیفیتی حتی شفاف تر از صدا هایی که می شنویم، تولید شوند و با منشا خارجی شنیده شوند؟ البته که ذهن ما دهان و حنجره برای سر دادن ندا ندارد! صرف نظر از منطقه های مغزی درگیر در تولید نداها (که این موضوع را در مقاله ی بعدی بررسی می کنیم)، جای شکی نیست که این نداها وجود دارند و تجربه ی ذهنی آن ها چون شنیدن صدای واقعی با منشا خارجی است. این احتمال نیز قویا وجود دارد که نداهای انسان با ذهن دوجایگاهی در دوران کهن کیفیتی مشابه توهمات شنوایی در افراد امروزی داشته باشد. این نداها حتی به درجات مختلفی در افراد طبیعی نیز – غالبا در هنگام فشار سخت عصبی – شنیده می شود.

جولیان جینز در کتابش خاطره ای را تعریف می کند. در نزدیکی سی سالگیش، وقتی در بوستون تنها زندگی می کرد، یک هفته ای بود که به یکی از مسائل مطرح شده در کتابش در خود فرورفته بود. به کلی از خودش می پرسد که دانش چیست و ما چگونه می توانیم به دانایی برسیم. تردید های فراوانی در مه فکری اش شناور بود. ناگهان در بعد از ظهری، هنگامی که روی کاناپه دراز کشیده بود، در سکوت مطلق ندایی کاملا مشخص، رسا و محکم از بالای طرف راست سرش شنید:«دانا را در دانایی منظور کن!» جولیان جینز به طرز ابلهانه ای سلام می کند و حتی پشت دیوار را در جست و جوی منبع ندا بررسی می کند. او می گوید که ندا کاملا دارای مکان خاصی بود.

حتی این چنین نداهایی ممکن است به طور مداوم توسط افراد طبیعی شنیده شوند. یکی از سوژه های مطرح شده در کتاب جولیان جینز، خانمی است که هر روز صبح با مادربزرگ مرحومش گفت و گو می کند. او صدای مادربزرگش را به همان شفافی که در هنگام زنده بودنش دریافت می کرد، می شنید. تحقیقی در پایان قرن نوزدهم در انگلستان صورت گرفت که از 7717 مردی که از سلامت روانی برخوردار بودند، 87 درصد توهمات را گاهگاهی تجربه کرده بودند. در میان 7599 زن نیز، امار رقم 12 درصد را نشان می داد. توهمات در سنین بین 20 تا 29 شیوع داشت، جالب است که اسکیزوفرنی هم معمولا در همین بازه شیوع دارد!

خوشحال می شویم اگر شما هم چنین نداهایی را در زمانی شنیده اید، برایمان بگویید.

نقاشی My Eyes at the Moment of the Apparitions، اثر August Natterer، نقاش آلمانی دارای اسکیزوفرنی

خصلت نداها

در اسکیزوفرنی، نداها معمولا در جملاتی کوتاه به صورت مرافعه کردن، تهدید کردن، فحش دادن، انتقاد کردن و مشورت کردن است. این نداها هشدار می دهند، تسلی می بخشند و یا حتی مسخره می کنند. این نداها فرمان می دهند و یا آنچه را که اتفاق خواهد افتاد خبر می دهند. آن ها جیغ می زنند، پوزخند می زنند و هورا می کشند. نداها از نجواهای ضعیف تا فریاد های رعد آسا متغیر هستند. ممکن است این نداها با ریتم و آهنگ نیز همراه شوند. گاهی یک ندا شنیده می شود ولی اغلب چندین ندا؛ همان گونه که در تمدن دوجایگاهی نداها از طرف خدایان، فرشتگان، شیاطین و دشمنان یا از طرف آشنایان سر داده می شد. حتی بعضی نداها به ابزار هایی شبیه مجسمه منسوب می شوند؛ این نداها در دوران حاکمیت فرهنگی آن زمان که هنوز اکثر آدمیان دارای ذهن دوجایگاهی بودند به فراوانی مشاهده می شود.

بعضی اوقات نداها بیماران را به ناامیدی می کشانند، فرمان به کاری می دهند، و سپس به طرز بی رحمانه ای پس از انجام دادن عمل، آن ها را مورد سرزنش قرار می دهند. پاره ای از اوقات هم نقش های موافق و مخالف توسط نداهای افراد مختلف اجرا می شود.

نداها ممکن است از دیوار ها، از کف، از سقف و یا حتی از بهشت و جهنم (به تعبیر شنوندگان نداها) نشات گیرند. گاهی هم نداها از اجسام و یا تکه ای از لباس بیرون می آیند. به کلی نداها منشا مشخصی ندارند، ولی اغلب از مکانی مشخص شنیده می شوند مانند ندایی که خود جولیان جینز تجربه کرد و از طرف راست سرش شنید.

نداها غالبا رفتار و اعمال بیماران را مورد انتقاد قرار می دهند. گاهی اوقات آن ها شخص را از عملی که قصد انجام دادن آن را دارد باز می دارند. پاره ای موارد این پدیده ی بازداری حتی پیش از اینکه بیمار از قصد خود آگاه شود اتفاق می افتد. بیماری از سوئیس که مبتلا به هذیان پارانوئید بود، احساسات خصمانه ای نسبت به مراقب خود پیدا کرده بود. وقتی مراقب اون به اتاق پا می گذاشت، ندا قبل از اینکه بیمار دست به کاری بزند با لحن سرزنش آمیزی به او می گفت:«بفرمایین آقا آمدند!» مرد بیمار هم مراقب شخصی بی گناه خود را به باد کتک می گرفت.

موضوع بسیار مهمی اینجا هست که سیستم عصبی فرد بیمار به قضاوت های ساده ای می رسد که خود بیمار به آن آگاهی ندارد. این ادراکات ساده نیز می توانند تبدیل به نداهایی شوند که به طور پیشگویانه یا غیبی می آیند. برای مثال سرایداری از سراسرا پایین می آید و سر و صدای کمی ایجاد می کند که بیمار از آن آگاه نیست. با این حال بیمار ندای توهمی خودش را می شنود که فریاد می کشد«حالا کسی از پله های سراسرا با یک سطل آب می آید». سپس در باز می شود و پیشگویی تحقق می یابد.

نداها حتی در افراد ناشنوا نیز قابل تجربه کردن است. در اسکیزوفرنیک های ناشنوا توهمات شنوایی شایع است. در یکی از بررسی ها 16 نفر از 22 نفر متوهم اسکیزوفرنیک با ناشنوایی عمیق ادعا کردند که توسط نداهای شنیده شده نوعی ارتباط برقرار می کنند.

به کلی هیاهویی در ذهن انسان دوجایگاهی برپا بود… هیاهوی نداهای گوناگون که امروزه جای خود را به تفکرات آگاهانه ما داده اند.

بخش بینایی توهمات

توهمات بینایی در اسکیزوفرنی با فراوانی کمتری اتفاق می افتد. اما گاهی هم با روشنی و شفافیت بی نظیری بروز می کنند. یکی از سوژه های جولیان جینز، دختر جوان سرزنده و شاعر ترانه های محلی بود که در اتومبلیش به انتظار دوستی به مدت طولانی مضطربانه نشسته بود. اتومبیل آبی رنگی ناگهان در جاده ظاهر شده، حرکتش به طور غریبی آهسته می شود و به رنگ قهوه ای زنگار گرفته در می آید، سپس از آن بال های خاکستری بیرون می آید و به آهستگی از روی پرچینی به پرواز می آید و ناپدید می شود. نشانه ی مصیبت بار برای این جوان این بود که تمام مردم اطراف به گونه ای رفتار می کردند که گویی اتقاقی رخ نداده است! گویا به طرز مشکوکی هم پیمان شده بودند!

گاهگاهی در حالت حاد معروف به شبه رویا، که حتی در طول روشنایی روز به بیمار دست می دهد، صحنه ی توهمی کامل با طبیعتی مذهبی به صورت عرش های ملکوتی ظاهر می شود و خدا با آن ها سخن می گوید. در برخی اوقات نوشته ای هم در جلوی بیمار ظاهر می شود. بیماری پارانوئیدی، بیشتر اوقات هنگامی که مراقب او سعی داشت دارویش را به او بخوراند، واژه سم را در هوا می دید. در مواقع دیگری، در توهمات ممکن است اشباحی در بخش های بیمارستانی پرسه بزنند و یا بالای سر دکتر بایستند؛ همانطور که آتنا بر آشیل ظاهر شد. وقتی توهمات بینایی با صداهای انسانی همراه هستند، اغلب توهمات به شکل نور های درخشان یا مه تیره حضور پیدا می کنند، چون تتیس که بر آشیل و یا یهوه که بر موسی ظاهر شد.

آزاد شدن خدایان

اگر فرض ما درست باشد که توهمات در اسکیزوفرنی و بیماری های مشابه، مانند فرامین هدایت کننده ی خدایان در دوران باستان اند، بنابراین می بایستی محرک فیزیولوژیکی مشترکی در هر دو مورد وجود داشته باشد. آن چه جولیان جینز به سادگی پیشنهاد می کند، فشار عصبی (استرس) است. در افراد سالم همان طور که گفته شد، برای آزاد شدن توهمات آستانه ی تحریک پذیری فوق العاده بالا است و این افراد برای شنیدن نداها باید تحت فشار های طاقت فرسای روانی قرار گیرند. افراد مستعد روان پریشی، آستانه ی تحریک پذیری پایین تری دارند. اما در دوران دوجایگاهی، تمایل داریم اینگونه تصور کنیم که فشار عصبی در ایجاد توهمات بسیار پایین تر از انسان های طبیعی یا اسکیزوفرنیک امروزی بوده است. برای بروز توهمات در انسان عصر دوجایگاهی، همان قدر فشار عصبی لازم است که هنگام تغییر رفتار متناسب با تغییر شرایط محیط لازم بوده است؛ هر چیزی که بر اساس عادت قابل کنار آمدن نبود، هر تنشی بین کار و خستگی، بین حمله و فرار و یا هر انتخابی بین اطاعت از دیگری یا آنچه توسط خود انجام می داد؛ به کلی هر گونه احتیاج به تصمیم گیری.

تصمیم گیری دقیقا چیزی است که به آن فشار عصبی (استرس) گفته می شود. اگر دو میمون را در قفسی بگذاریم که یکی از میمون ها می تواند با فشار دادن روی میله هر بیست ثانیه یک بار از وارد شدن شوک به طور مکرر به پای هر دو میمون جلوگیری کند، در عرض سه یا چهار هفته میمون تصمیم گیرنده زخم معده می گیرد. هر دوی میمون ها زیر یک میزان از شوک الکتریکی بودند، اما میمون تصمیم گیرنده تحت تنشِ تصمیم گیری بوده است. این تاخیر در تصمیم گیریِ ناشی از ندانستن دارای اهمیت است؛ اگر آزمایش به گونه ای برنامه ریزی شود که حیوان بتواند پاسخ موثری ایجاد کند و فورا نتیجه ی موفقیت خود را دریافت کند، زخم معده ای رخ نمی دهد.

آشیل که توسط آگاممنون طرد شده است، در هنگام تصمیم – استرس در کنار دریای خاکستری، تتیس را در توهم خود در میان مه می بیند. همان طوری که هکتور در مقابل تصمیم – رنج که آیا برای جنگ با آشیل از دیوار های تروا بگذرد یا در این سوی دیوار ها باقی بماند، به علت استرس تصمیم گیری دچار توهم شده و ندایی می شنود که به او می گوید به آن سوی دیوار ها به جنگ آشیل برود. این ندای ملکوتی، فشار عصبی ناشی از تصمیم گیری را قطع می کند.

اقتدار صدا

اما مگر این نداها چگونه بودند که ماهیتی بدین گونه داشتند و فرد، برده و مطیع شان بود؟ از این گذشته، چرا اصلا صدا؟ چرا فرمان ها باید در قالب صدا بر فرد نازل شوند؟

هر چقدر بیشتر مدارک مربوط به بروز نداها را بررسی می کنیم، بیشتر تمایل داریم که بر اساس عقل سلیم، اطاعت از نداها را منطقی بدانیم. در واقع، نداهایی که بیماران می شنوند از صدای خود پزشک هم واقعی تر به نظر می رسد. یکی از بیماران اسکیزوفرنیک به پزشک خود می گوید:«اگر این نداها واقعی نیستند، پس من می توانم بگویم صحبت های شما نیز برای من واقعی نیستند.» دیگری هم می گوید:«این نداها همین لحظه هم گفت و گوی ما را مختل می کنند. برای من ساده تر است که این نداها را گوش کنم تا به صدای شما توجه کنم.» این موضوع که تنها اوست که این نداها را می شنود برای او نگران کننده نیست؛ او گاهی احساس می کند که ودیعه ی آسمانی به او هدیه شده است و توسط نیروهای آسمانی انتخاب، برگزیده و مفتخر شده است.

این نداها گاهی سرزنش را به اوج می رسانند و فرد را با تحقیر و تمسخر، به مرگ می کشانند. مردی در بعد از ظهر که روی صندلی راحتی در کنار ساحل کانی ایلند در نیویورک لم داده بود، ناگهان ندایی با صدای بلند و روشن می شنود. او به پیرامون و به همراهان خود نگاه می کند و مطمئن است که آن ها هم این ندا را شنیده اند، وقتی آن ها هیچ گونه عکس العملی از خود نشان نمی دهند، احساس غریبگی و بیگانگی او آغاز می شود و به فاصله ای دورتری از دیگران می رود و سپس:

… ناگهان، ندای شفاف تر، عمیق تر و حتی رساتر از قبل، آن ندای باطنی دوباره به گوشم رسید. این بار صدا درست در گوش من است و مرا چنان تکان می دهد که درونم را به لرزش در می آورد. «لاری جیسون، من قبلا به تو گفته بودم که تو اصلا خوب نیستی. چرا این جا نشسته ای و وانمود می کنی به اندازه ی دیگران خوب هستی در حالی که نیستی؟ تو چه کسی را می خواهی گول بزنی؟»

او منتظر می ماند ندا برگردد و این بار واژه ها چون پتکی فرود می آیند، نه آن طور که شما می شنوید… بلکه عمیق تر و درونی تر از آن:

…گویی تمام اجزای وجودم گوش هایی بیش نیستند. با سرانگشتان خود نیز می توانم ندا را بشنوم. همان طوری که با پاها و سر خود نیز می شنوم. «تو خوب نیستی.» ندا به آرامی با همان زیر و بم عمیق می گوید: تو هیچ وقت بر روی زمین خوب و به درد بخور نبوده ای. این جا اقیانوس است. تو بهتر است خودت را در آن غرق کنی، فقط کافی است در اقیانوس قدم بگذاری و همچنان در آن راه بروی.»

او اطاعت می کند؛ نداهای کوبنده را به همان روشنی ندای تتیس توسط آشیل در سواحل مه گرفته ی دریای اژه می شنود. اما در آخر، بر خلاف فرمان ندای غیبی، او توسط نجات غریو ها نجات پیدا می کند و در بیمارستان از این تجربه اش حرف می زند.

در مواقع نادرتری، بیمارانی که به این نداها عادت می کنند می توانند یاد بگیرند که در مقابلشان واقع گراتر باشند؛ با این حال اغلب بیماران در ابتدای بیماری، از نداها اطاعت بی چون و چرا دارند.

 کنترل فرمانبری

در حرف زدن های روزمره، ما گوش می کنیم و می فهمیم؛ بدین معنا که در این داد و ستد بایستی فرد دیگری شویم و یا این که به فرد مقابل اجازه بدهیم که برای چند ثانیه ای بخشی از ما بشود. ما هویت های خود را موقتا به تعلیق در می آوریم و بعد از آن به خودمان بر می گردیم تا آنچه را که آن فرد گرفته است قبول یا رد کنیم. این چند ثانیه ی کوتاه سرگردانی و تعلیق هویت، ماهیت فهمیدن زبان است و اگر آن زبان فرمان باشد پس فهم آن نوعی اطاعت و فرمان برداری است. در واقع هر دو واژه ی گوش دادن و فرمان بری در بیشتر زبان ها، یونانی، لاتین، عبری، فرانسه، آلمانی، روسی و انگلیسی از یک ریشه می آیند. برای مثال در انگلیسی، فرمان بری (obey) از لاتین (obedire) می آید که ترکیبی از ob+audire به معنی گوش کردن به شخص مخاطب است.

اصولا دو شیوه برای به کنترل درآوردن این اطاعت است:

تنظیم فاصله ی فضایی و مکانی که ما در آن با دور و نزدیک شدن سعی می کنیم کنترل را کم و زیاد کنیم. مکالمه با کسی در فاصله ای کمتر از معمول به معنای تلاش دوجانبه ای برای اطاعت و کنترل از طرف مقابل است. در روابط عاشقانه و یا تهدیدات رو در رو، در چنین شرایطی صحبت کردن با کسی تلاشی برای غلبه بر شخص مقابل است. باقی ماندن در همان فاصله ای که سخنگو بر ما تحمیل کرده است هم نوعی تمایل به قبول اقتدار شخص گوینده است.

دومین و مهم ترین نوع کنترل، به نقطه نظرات ما نسبت به شخص گوینده بر می گردد. ما دائما دیگران را قضاوت می کنیم؛ آن ها را دسته بندی می کنیم و بدین گونه به آن ها احاطه پیدا می کنیم. ما دیگران را اغلب به طرز مسخره ای در لحظه هایی از طبقات ساخته و پرداخته شده ذهنمان قرار می دهیم تا بتوانیم روی خودمان و فکر خودمان کنترل لازم را به دست آوریم. قضاوت های شخصی ما در مورد دیگران چون صافی هایی هستند برای تاثیر گذاری و نفوذ پیدا کردن. حال اگر شما اجازه دهید که دیگری با قدرت زبان خود بر شما اعمال کنترل کند، در واقع شما در طبقه بندی خود به سادگی او را در رده ی شخص محترم در بالای فهرست قرار می دهید.

اکنون زمانی را تصور کنید که هیچ کدام از این روش ها استفاده نشوند، نه شخصی در کار است و نه فاصله ی فضایی؛ ندا چنان نزدیک است که گویی از درون ما نشات می گیرد. هیچ گونه فراری نیست؛ چراکه ندا هم با ما فرار می کند. با مسدود کردن گوش هایمان هم کاری نمی توانیم بکنیم؛ صدا همچنان در وجودمان طنین می اندازد. تصور کنید شما متعلق به فرهنگ دوجایگاهی بودید و نداها را در مقام خدایان یا پادشاهان می شنیدید؛ چاره ای جز اطاعت داشتید؟ خدایان با شما حرف می زنند، می توانستید روی برگردانید؟

با ذهنیت دوجایگاهی آشنا شدیم. با این حال، شاید کمبود و خلایی در این مقاله احساس کرده باشید؛ ما برای تدوین مدلمان هیچ چیزی از ساختار مغز نگفتیم! انسان هایی بدون آگاهی، برده ی توهمات خویش باشند و ساختمان مغزی یکسانی با ما، انسان های مغرورِ آگاه داشته باشند؟ در مقاله ی بعدی مغز دوگانه، یعنی مغز انسان های دوجایگاهی را بررسی می کنیم. همچنین، ارتباط توهمات اسکیزوفرنیک را با ذهنیت دوجایگاهی که در این مقاله از آن زیاد صحبت کردیم به یاد داشته باشید. در آینده به این بیماری جالب باز خواهیم گشت.

ادامه دارد »»»  

منبع: کتاب خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، نوشته جولیان جینز، نشر آگه

مطالعه قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

مطالعه قسمت سوم

مطالعه قسمت چهارم

به قلم پویا فرخی / سایت علمی بیگ بنگ

 

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

1 دیدگاه