(از سري مقالات تاريخ علم)

هنگام يك خورشيدگرفتگي كامل، قرص ماه آنقدر بر روي خورشيد منطبق مي‌شود كه تشخيص يك ستاره امكان‌پذير مي‌شود. در اين وضعيت، يك ستاره با اندازه‌اي جزئي از يك درجه از لبه‌ي خورشيد نمايان مي‌باشد و يا ستاره‌اي است كه نور آن به گونه‌اي پيچيده شده كه به نظر مي‌رسد به اندازه‌اي جزئي از يك درجه‌ در كنار بيروني خورشيد ظاهر مي‌گردد.

اينشتين اميدوار بود كه فراندليخ (Erwin Finlay-Freundlich)عكس‌هاي گرفته‌شده از خورشيدگرفتگي‌هاي قبل را بررسي نمايد تا به تغييرات مكاني‌اي كه او براي اثبات فرمول نيروي جاذبه لازم داشت، پي ببرد. اما به زودي معلوم شد كه اطلاعات دسته‌ي دوم كافي نبود. نمايش و تدوين كردن عكس‌ها بايد كامل مي‌گرديد تا بررسي هرگونه تغيير مكان اندك در موقعيت‌هاي ستارگان ميسر گردد و عكس‌هاي خورشيدگرفتگي گذشته هم براي برش قطع آماده نبودند.

(c) University of St Andrews; Supplied by The Public Catalogue Foundation

تنها يك راه انتخاب وجود داشت. فراندليخ مجبور مي‌شد كه به يك سفر تحقيقاتي مخصوص برود تا خورشيدگرفتگي بعدي را عكس‌برداري كند. اين خورشيد‌گرفتگي در 21 اوت 1914 از جزيره كريمه قابل رؤيت بود. اعتبار و شهرت اينشتين به مشاهداتش بستگي داشت. بنابراين اگر هم لازم مي‌آمد، او آماده بود تا هزينه‌ي اين چنين سفر تحقيقاتي را تأمين كند. او آنقدر مشتاق اين سفر شد كه فراندليخ را به زودي ملاقات كرد. هنگام شام اينشتين، چيزهايي روي ميز مي‌كشيد و محاسباتي را انجام مي‌داد و براي اين‌كه دريابد خطايي در جايي صورت نگرفته است، آن محاسبات را با دوستش مورد بررسي قرار مي‌داد. بعدها، بيوه‌ي فراندليخ از شستن سفره‌ها تأسف مي‌خورد زيرا آن سفره‌ها با دست‌نوشته‌هاي اينشتين ارزش ثروت بالايي را مي‌يافتند.

در 19 جولاي، فراندليخ، برلين را به مقصد جزيره‌ي كريمه ترك گفت. درك نخستين اين بود كه آن سفر سفري ديوانه‌وار و بدون انديشه بوده باشد. زيرا يك ماه پيش، در همان زمان، آرك دوك فرانتس فرديناد (Archduke Frantz Ferdinand) در سارايوو به قتل رسيده بود و وقايعي كه مقدمات جنگ جهاني اول را فراهم مي‌ساخت، در راه بود.

هنگامي‌كه فراندليخ وارد روسيه شد، او وقت زياد و كافي در اختيار داشت تا تلسكوپش را براي روز خورشيدگرفتگي آماده كند. چنين به نظر مي‌رسيد كه او بي‌خبر از اين واقعيت بود كه در آن موقع آلمان به روسيه اعلان جنگ داده بود. در اين وضعيت حمل تلسكوپ و يا تجهيزات عكس‌برداري توسط آلماني‌ها به معناي ماجراجويي و خطرپذيري بود.

شگفت‌آور نبود كه با اين وضعيت، فراندليخ و گروه همراهش به اتهام جاسوسي دستگير شدند. بدتر از همه اين‌كه دستگيري آنها قبل از روز خورشيدگرفتگي بود و بنابراين، اين سفري بدون نتيجه بود. خوش‌شانسي فراندليخ اين بود كه در همان زمان آلمان گروهي از افسران روسي را توقيف كرده بود كه در نتيجه، مبادله‌ي زنداني كه انجام گرفت، فراندليخ تا دوم سپتامبر همان سال آزاد گرديد و سالم به كشورش بازگشت.

اين ماجراي تهورآميز بد عاقبت، نشانه‌اي از اين بود كه جنگ چگونه پيشرفت در علم فيزيك و نجوم را براي چهارسال فلج كرد. در اين حال همه‌ي تحقيق‌ها بر روي پيروزي در جنگ متمركز شده بود و پيشرفت علم محض به توقف گراييده‌ بود. تعداد زيادي از درخشان‌ترين مغزهاي اروپا داوطلب جنگ براي كشورشان شدند. براي نمونه، هري موزلي (Harry Mosley) كه در آن هنگام، در دانشگاه آكسفورد به عنوان دانشمند فيزيك اتمي شهرت و اعتباري را كسب كرده بود، داوطلب شد تا به يكي از لشكرهاي سپاه جديد كيچينر بپيوندد. او در تابستان 1915 با كشتي به بندر گالي پولي انتقال يافت تا با نيروهاي متفقين كه در آن موقع به قلمرو تركيه حمله مي‌كردند، همراه شود. او در نامه‌اي به مادرش شرايط جنگ را در بندر گالي‌ پولي، اين‌گونه توصيف نمود:

«« مگس، نه پشه، همه‌ جاي زندگي در اينجا را فرا گرفته. روز مگس، شب مگس، در آب مگس مي‌بيني، در غذا مگس مي‌بيني! همه و همه‌ جا و همه وقت مگس مي‌بينيم!»»

صبح روز دهم اوت 1915،  سي هزار سرباز ترك حمله‌اي را آغاز كرد كه در مواردي به جنگ تن به تن انجاميد. با پايان حمله، موزلي هم جانش را از دست داد. حتي مطبوعات آلمان مرگ او را تسليت گفتند و از آن به عنوان ضايعه‌اي علمي نام بردند.

همچنين كارل شوارتزشيلد (Carl Schwarzchild) كه رصدخانه‌ي پوتسدام (Potsdam)  آلمان را اداره مي‌كرد، نيز داوطلب جنگ شد. او در سنگرش هم به نوشتن مقالات مي‌پرداخت. يكي از مقالاتي كه او در سنگر نوشت، درباره‌ي اصل نسبيت عام بود. كه اين مقاله بعدها به كشف قانون شعاع شوارتزشيلد در مورد سياه‌چاله‌ها منتهي گرديد. در طي 24 فوريه 1916، اينشتين اين مقاله را به آكادمي پروس (Prussia) تحويل داد. درست چهار ماه بعد، شوارتزشيلد مرد. او در جبهه‌هاي شرقي به يك بيماري سخت دچار گرديده بود.

در حالي‌كه شوارتزشيلد داوطلب جنگ شد،‌همكار او در رصدخانه‌ي دانشگاه كمبريج در اصل مخالف جنگ بود و از نام‌نويسي هم براي جنگ خودداري كرد. نام او آرتور ادينگتون (Arthur Eddington) بود. او كه يك پروتستان متعصب و معتقد بار آمده بود، وضعيت خود را اينگونه روشن نمود:

«« مخالفت من با جنگ بر اساس معتقدات مذهبي من است. حتي اگر معترضين آگاه، تفاوتي را ميان پيروزي و شكست مي‌ديدند و جنگ لازم مي‌آمد، در واقع ما باز هم نمي‌توانيم با تمايل خودسرانه خود و عدم اطاعت از خواسته‌ي الهي، سودي را به ملت برسانيم.»»

همكاران ادينگتون با اين دليل كه او به عنوان يك دانشمند براي كشور مفيد و با ارزش‌تر بود، اصرار مي‌ورزيدند تا او را از جنگ معاف دارند، اما ستاد جنگ اين درخواست‌ آنها را نپذيرفت. البته موضع‌گيري ادينگتون به عنوان يك معترض به جنگ، به زنداني شدن او انجاميد و اين امري غير قابل اجتناب به نظر مي‌رسيد.

در آن هنگام فرانك‌ داي‌سون (Frank Dyson) منجم دربار، وسيله‌ي نجات او شد. داي‌سون مي‌دانست كه در 29 ماه مه 1919 يك كسوف كامل رخ خواهد داد. اين كسوف در برابر خوشه‌اي پرستاره كه در افسانه‌ يونان به حوريان دريايي مشهورند، صورت مي‌گرفت و اين صحنه‌اي جالب براي اندازه‌گيري هر نوع انحراف نور ستاره‌اي حاصل از نيروي جاذبه بود. مسير اين خورشيدگرفتگي از جنوب آمريكا و آفريقاي مركزي مي‌گذشت. بنابراين براي انجام مشاهدات در اين مورد، يك سفر تحقيقي بزرگ به مناطق حاره‌اي لازم مي‌آمد. در همين زمان هم لازم بود ادينگتون در دانشگاه كمبريج بماند تا آماده‌ي اين سفر گردد.

بنابراين او به يك حقه و نيرنگ ميهن‌پرستانه متوسل گرديد و چنين پيشنهاد كرد كه وظيفه‌ي يك انگليسي دفاع از نيروي جاذبه‌ي نيوتن در مقابل نظريه‌ي نسبيت عام اينشتين است، اما او به راستي قلباً هوادار اينشيتن بود. به هر حال او اميدوار بود تا با اين طفره و نيرنگ ميهن‌پرستانه، مسئولين را قانع كند. سرانجام او توانست دلايل خود را بقبولاند و تهديد بازداشت ادينگتون به موقع برطرف شد و او مجاز شد تا كارش را در درصدخانه‌ي دانشگاه كمبريج پي گيرد و خود را آماده‌ي كسوف 1919 نمايد.

astronomers

(توضيح تصوير:  از چپ به راست:  آلبرت اينشتين،  آرتور ادينگتون،  فرانك دايسون)

ادينگتون پس از اين رويداد تنها فرد شايسته‌اي بود كه تحقيق و تأييد نظريه‌ي اينشتين را به عهده گرفت. او به رياضيات و علوم علاقه‌اي بسيار داشت و اين دلبستگي به سن چهارسالگي او، يعني زماني‌كه سعي مي‌كرد ستاره‌هاي آسمان را بشمارد، برمي‌گشت. او دانش‌آموزي باهوش و درخشان و با استعداد بود و يك بورس تحصيلي در دانشگاه كمبريج به او اعطا گرديد و در يك سال بالاتر از دوره قرار گرفت. او همچنين شاگرد اول دانشگاه كمبريج را كسب نمود. او يك سال زودتر از بقيه‌ي دانشجويان فارغ‌التحصيل شد و به نيكويي شهرت خود را حفظ نمود. او به عنوان يك محقق شناخته‌ شده بود و يكي از هواداران اصل نسبيت عام بود. بعدها او رساله‌ي خود را درباره‌ي نظريه‌ي رياضي اصل نسبيت نوشت كه اينشتين آن رساله را به عنوان بهترين موضوع، مورد ستايش قرار داد. ادينگتون آن‌قدر به تئوري نسبيت علاقه‌مند بود كه لودويك سيلبراشتين (Ludwig Silberstein) يك دانشمند در علم فيزيك كه خود را صاحب فكر در نظريه‌ي نسبيت عام مي‌دانست، روزي به ادينگتون چنين گفت:

«« تو بايد در جهان يكي از سه فردي باشي كه تئوري اصل نسبيت را درك مي‌كند.»»

ادينگتون با سكوت خود، نگاهش را از او برگرداند،‌ اما پس از اين‌كه سيلبراشتين به او گفت كه آن‌قدر محجوب و خجالتي و كمرو نباشد، او چنين پاسخ داد:

««بر عكس! من دارم فکر مي‌كنم كه فرد سوم چه كسي است؟»»

ادامه دارد ….

منبع:  كتاب انفجار بزرگ نوشته‌ي سايمون سينگ

لینک قسمت اول
لینک قسمت دوم
لینک قسمت سوم
لینک قسمت چهارم
لینک قسمت پنجم

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.