بیگ بنگ: همیشه وقتی چرخ و فلک به بالاترین نقطه ی خود می رسد، لحظه ای نامطمئن و هول انگیزی را تجربه می کنیم؛ لحظه ای که احساس می کنیم از انحنای بیرونی پرتاب می شویم. هنگام بالا آمدن، رویارویمان ساختار محکم آهنی وجود دارد که به ما قوت قلب می دهد؛ اما در آن اوج، درست در یک لحظه ی ناگهانی این ساختار ناپدید می شود. وضعیت کنونی هم شاید چنین حالتی داشته باشد.

تمام پیش داوری های ما با این اطمینان بود که آگاهی در مرحله ای از تکامل پستانداران و یا حتی پیشتر، با روش انتخاب طبیعی تدریجا شکوفا شده است. این اطمینان نیز باید در ما ایجاد شده باشد که لااقل برخی حیوانات هشیار یا شعورمند هستند و آگاهی با تکامل مغز ارتباطی تنگاتنگ دارد. افزون بر این، باید این امر را هم پذیرفته باشیم که انسان اولیه به خود آگاه بوده است.

اکنون دیگر چنین اطمینان هایی وجود ندارد و به جزیره ای ناشناخته افتاده ایم. اگر تنها مطالب سه قسمت پیش یک جهت درست را به ما نشان داده باشند، آن این است که آگاهی تنها می تواند با نوع انسان آغاز شده باشد و این آغاز هم باید پس از تکوین زبان تحقق یافته باشد. بدین ترتیب با فرض اینکه تکامل انسان تداومی ساده بوده، باید تکامل زبان را بررسی کنیم و ردپای توانایی ذهنی انسان را دنبال کنیم تا به هدفمان، یعنی پیدا کردن خاستگاه آگاهی برسیم.

اما تکامل زبان پیوسته و یا تداوم ساده ای نیست. در حدود سه هزار سال پیش از میلاد، تبدیل گفتار به اولین نشانه های کوچکی بر روی سنگ، گل، لوح و یا پاپیروس، نوشتن را پدید آورد. انسان قادر شد گفتار را ببیند. این دیدن، شامل تمام افرادی می شد که می توانستند این نشانه ها را ببینند. از این رو، پیش از پیگیری موضوع ارائه شده در بند پیشین، باید مشخص کنیم که آگاهی پیش از به وجود آمدن چنین گفتار قابل دیدنی آغاز شده بود و یا پس از آن. این کار هم تنها با بررسی ابتدایی ترین نمونه های این پدیده، یعنی نوشتن ممکن می شود. پس سوال فعلی ما این است: ذهنیت پسِ پشتِ نخستین نوشته های نوع بشر چیست؟

موانع فنی بر سر جست و جوی ما هست. بزرگترین دشواری ما ترجمه ی نوشته هایی است که از ذهن های بسیار متفاوتی بیرون آمده است. اولین نوشته های انسان به خطوط تصویری هیروگلیف و هیراتیک و یا به خط میخی نوشته شده اند. آغاز همه ی آن ها هم به حدود سه هزار سال پیش از میلاد مسیح بر می گردد. باز اگر مطلب نوشته شده مشخص باشد مشکل چندانی بروز نمی کند، اما آنگاه که نمادها غریب و نامعمول شوند و با متن نخوانند، راه به نحو اجتناب ناپذیری به گمانه زنی باز می شود. بازی زیاد با گمانه زنی ها و فرو رفتن در آنها کار منطقی برای پژوهش ما نیست. به هر حال شواهدی دال بر اینکه در نخستین سلسله های پادشاهی مصر و یا فرهنگ های بین النهرین آگاهی وجود داشته باشد یا نه آن قدر مبهم است که امکان انجام چنین تحلیلی درست را از ما می گیرد.

خط تصویری هیروگلیف

نخستین نوشته ی قابل اعتماد که جولیان جینز تصمیم گرفت آن را به کار گیرد، ایلیاد است. پژوهشگران امروزی این داستانِ انتقام سرشار از خون و عرق و اشک را محصول سنت شاعران باستانی یا نقالان می دانند که حدود 1230 سال پیش از میلاد نوشته شده است. سوالی که باید بپرسیم این است که به طور کلی، ذهن در ایلیاد چیست؟

زبان ایلیاد

پاسخ به سوال ما به طور تکان دهنده ای جالب است: آگاهی در ایلیاد کلا وجود ندارد! ایلیاد حاوی واژه ای برای آگاهی و کارکردهای ذهنی نیست. واژه هایی که در ایلیاد به معانی موضوعات ذهنی گرفته شدند، خود دارای معانی مختلف ملموس تری هستند تا آنچه امروزه به معنای ذهن می شناسیم. در زیر به چند نمونه از این واژه ها اشاره می کنیم.

واژه توموس (Thumos) که بعدها معادل با روح عاطفی به کار رفت، صرفا به معنای جنبش یا بی قراری است. کسی که توان جنبیدن را از دست می دهد، توموس از دست و پایش بیرون می رود. وقتی گلوکوس به درگار آپولو دعا کرد که از رنج هایش بکاهد و به او نیرو دهد تا به دوست خود، سارپیدون کمک کند، آپولو دعایش را می شنود و به توموس او توان می بخشد. فرن (Phren) که همیشه از لخاظ آناتومی در دیافراگم جا دارد، به معنای هیجانات و معمولا هم به شکل جمع به آن اشاره می شود. شاید مهم ترین این واژه ها noos باشد که با تلفظ nous در یونانی جدید تر معنای ذهن آگاه و هوشیار را می دهد. ریشه ی این واژه noeein است به معنای دیدن. ترجمه ی مناسب آن در ایلیاد چیزی است چون ادراک یا بازشناسی و یا میدان بینایی. زئوس ادیسه را در noos خود نگاه می دارد؛ یعنی مراقب او هست.

تمام مثال ها و توضیحات جولیان جینز را در اینجا نمی آورم؛ این واژه ها در کل، نزدیک ترین حالات به ذهن و اندیشه ی آگاه هستند که می تواند در همه، اعم از نویسنده، شخصیت های داستان و یا خدایان دیده شود. همچنین مفهومی از اراده یا واژه ای برای آن وجود ندارد؛ این مفهوم به طرز غریبی بعدها در تفکر یونانی شکل می گیرد. مردان ایلیادی اراده ای از خود ندارند و بی شک هیچ تصوری از اراده ی آزاد در آن ها نیست؛ ریشه ی تمامی مشکلات مسئله اراده که تا این حد برای روان شناسی جدید مشکل آفرین بوده، در این است که برای چنین پدیده هایی واژه ها دیر ابداع شدند.

با این همه، مایه ی شگفتی است! اگر شخصیت های ایلیادی فاقد هر نوع آگاهی درونی، ذهنی و یا اراده بودند، پس چه چیز رفتار را به حرکت در می آورد؟

تابلو سوختن تروآ، اثر Johann Georg Trautmann

مذهب در یونان باستان

بر اساس نظریه ای قدیمی و رایج، پیش از قرن چهارم قبل از میلاد، هیچ چگونه اثری از مذهب واقعی در یونان وجود نداشته است. با این حال اگر بگوییم خدایان ایلیاد صرفا مخلوق ذهن سرایندگان و ابداع آن ها بوده است، برداشتی کاملا اشتباه از رخدادها کرده ایم.

شخصیت های ایلیاد نمی نشینند و نمی اندیشند که چه باید کرد. آن ها فاقد آن نوع ذهن آگاهی هستند که ما معتقد به داشتن آن هستیم و بی شک حتی قادر به درون نگری هم نبوده اند. با وجود ذهنیتی که امروزه پیدا کرده ایم تصور اوضاع آن زمان برای ما دشوار است. وقتی آگاممنون، پادشاه آدمیان، معشوقه ی آشیل را از او می دزدد، این رب النوع است که موهای زرد آشیل را در چنگ می گیرد و به او هشدار می دهد که به آگاممنون حمله نکند. این همان خدایی است که در گوش هلن نجوا می کند تا قلب او را که سرشار از غم هجران است، آرام کند. خدایان در لحظه های سرنوشت ساز با تک تک سربازان سخن می گویند و آن ها را به پیشروی تشویق، و یا با مسدود کردن میدان دیدشان و پاشیدن غبار و مه مغلوبشان می کنند. این خدایان هستند که مردم را به ستیز وا می دارند و آغازگر واقعی جنگ اند و استراتژی جنگ را طراحی می کنند. در حقیقت؛ این رب النوع ها هستند که جای هشیاری و آگاهی را می گیرند.

حتی خود این منظومه هم با معیار امروزی سروده ی انسان ها نیست. سه واژه ی اول آن Menin aedie Thea است که به معنای «از سرود پرداخته شده، ای خدا!» است. اگر با رها کردن پیش داوری ها با این منظومه روبرو شویم، خصلت غیر عادی سخن را بدون جانبداری بلافاصله درمیابیم. امروزه ما این خصلت را وزن می نامیم. چه متفاوت است مصراع های شش رکنی پیوسته تاکید و برداشتن تاکید از کلام ها با تجمع بی تکلف تر گویش ها که در سخن روزانه به کار می گیریم. کاربرد وزن در شعر برانگیختن فعالیت الکتریکی مغز است. در یک بیمار مبتلا به اسکیزوفرنی هم وقتی صداهای آهنگین و موزون با او سخن می گویند همین می شود. بدین ترتیب بیشتر به این واقعیت لمس نشدنی می رسیم که این منظومه هرگز آگاهانه سروده نشده و هرگز هم آگاهانه به خاطر سپرده نشده است.

ذهن دوجایگاهی

اما این رب النوع ها چگونه موجوداتی بودند که به انسان ها، همانند انسان های مصنوعی تحکم می کردند و از زبان آنان حماسه می خواندند؟ آنان نداهایی بودند. قهرمانان ایلیادی گفته ها و اوامرشان را به همان وضوحی می شنیدند که اکنون بیماران صرعی و اسکیزوفرنیک می شوند؛ رسا و بسیار نزدیک. این خدایان ساخت های دستگاه اعصاب مرکزی بودند و اغلب ترکیبی از تصاویر آمرانه ی پدران، مادران و آمران سرزنشگر بودند. خدا بخشی از ذهن انسان است و این واقعیت که رب النوع ها هرگز در بیرون قوانین طبیعی گام نمی نهند تاییدی بر این امر است. در رابطه ی میان خدا و قهرمان، در سخنانی که با هم رد و بدل می کنند همان تعارفات، عواطف، تشویق کردن ها و اغواگری ها را می توان یافت که در روابط بین انسان ها دیده می شود. خدای یونانی هرگز تندرآسا هجوم نمی آورد، هرگز با هیبت خود در قهرمانان ترس نمی آفریند. او را با فروتنی و عشق هم چندان رابطه نیست، حس قدرشناسی هم در او اندک است. رابطه بین خدایان و انسان ها، بیش از هر چیز یادآور رابطه ی بین من (Igo) و فرامن (Superigo) در نظریه فروید است؛ به عبارتی، پیشینه و شکل اولیه و خام این مفهوم در ذهن امروزی ما هست.

خدایان همان چیزی هستند که ما امروزه آن را توهمات و یا اوهام می خوانیم. آن ها گاه از درون مه یا دریای خاکستری یا رودخانه، یا از آسمان می آیند که نوعی پیش درآمد بینایی یا هاله بصری به حضور آن هاست. این خدایان معمولا به تمامیت ظاهر می شوند، گاه تنها ندا هستند و گاه نیز به شکل اشخاصی که به قهرمانان شبیه اند بر فرد ظاهر می شوند. در حماسه ایلیاد، آتنه پس از آنکه فرمان کشتن هکتور را به آشیل می دهد، به صورت عزیزترین برادر هکتور، دی فوبوس بر او ظاهر می شود. هکتور با این اطمینان از حضور برادر به عنوان مدد کار به نبرد آشیل می رود و آن گاه که در میانه ی نبرد بر می گردد تا از او تقاضای یک نیزه کند، کسی را در اطراف خود نمی یابد. او دچار توهم بوده. آشیل نیز چنین بوده. نبرد تروا را توهمات راهبری می کردند و سربازانی که به چنین وضعی هدایت شده اند هیچ شباهتی به ما نداشتند؛ آنان از خودگذشتگانی بی اراده بودند که نمی دانستند چه می کنند.

بدین سان این تصویری که از انسان آن زمان داریم، غریب، بی روح و خشن و از درون خالی است. انسان های ایلیاد، فضای درونی نداشتند، من تمثیلی نداشتند، از خود و جهان آگاه نبودند. در مقایسه با ذهن آگاه خودمان، می توانیم توانایی ذهنی اهالی میسنی را ذهن دوجایگاهی بدانیم. برنامه ریزی و قوه ی ابتکار آن ها مطلقا بدون حضور آگاهی صورت می گرفته است، سپس در قالب زبانی که فرد با آن آشنا بوده به او «گفته» می شده و این امر گاهی همراه با پیش در آمد های بینایی از تصویر یک دوست نزدیک و یا حتی یک رب النوع بوده؛ گاهی هم فقط با صدا همراه می شده است. فرد نیز این صداهای توهم آلود را اطاعت می کرده چه به خودی خود نمی دانسته چه باید کرد… این ذهنیت مردان ایلیاد بود.

شواهد وجود چنین ذهنیتی را نباید صرفا در ایلیاد جست و جو کرد. ایلیاد به ما کمک کرده است که به طرح نظریه ای نزدیک شویم که در مقاله های بعد بیشتر درباره اش توضیح می دهیم. در همین ابتدای کار، جولیان جینز فهرستی از ایرادهایی که به این نظریه وارد می شود را به همراه پاسخ در کتابش بررسی کرده است. من تنها یکی از مهم ترین این ایراد ها را در اینجا می آورم.

ایراد: اگر ذهن دوجایگاهی وجود داشته باشد، آنچه در وهله اول به نظر می آید، آشفتگی بی نهایتی است که هر کس توهمات شخصی خود را دنبال می کند. سلسله مراتب مشخصی برای شکل گیری یک تمدن دوجایگاهی در ایلیاد به چشم نمی خورد؛ ایلیاد تنها بر اشخاص قهرمان تمرکز کرده است و چنین تصویری را به دست نمی دهد.

پاسخ: حلقه گمشده ی این معما، لوح های کنوسو، میسنی و پیلوس بود. رمزبرداری از این لوح ها بسیار طول کشید، اما درنهایت معلوم شد که این لوح ها خطوط کلی تصویری از جامعه میسنی ها را ترسیم می کنند که بیشتر در تایید فرضیه دوجایگاهی است: سلسله مراتب هایی از دولتمردان، سربازان، کارگران، انبار های کالا و سیاهه ی اشیا متعلق به فرمانروا و به ویژه خدایان. ارتباط دادن آن چه در لوحه های فوق آمده با یکدیگر آسان نیست. به کلی این لوحه ها نشان دهنده ی طبیعت سلسله مراتبی و وجود سطوح مختلف در تمدن های متمرکز در قصرها هستند، تمدنی که سلسله ای از شعرا که ایلیاد را در سنت روایی ساخته اند آن را به کلی نادیده گرفته اند.

ممکن است این سستی ساختار اجتماعی به جا مانده در ایلیاد با اضافه کردن داستان های بعدی به درون زمینه ی اصلی جنگ تروا ایجاد شده باشد. یکی از بارزترین شواهد بر این که ایلیاد محصول انشاهای گوناگون است وجود ناهمخوانی بارز در این منظومه است. برای مثال، می توان به زره هکتور که در دو جا به گونه ای متفاوت توصیف شده است اشاره کرد.

در حقیقت، گذر از دوره ی فروپاشی ذهن دو جایگاهی به شروع آگاهی – که در مقاله های بعدی با تفصیل توضیح می دهیم – دورانی پر از آشفتگی است. انتظار ما از ایلیاد این است که این فروپاشی را به گونه ای منعکس کرده باشد. ظهور ناگهانی چیزی شبیه آگاهی درونی، در بخش هایی از ایلیاد دیده می شود که مدرسان صاحب نظر آن ها را اضافات بعدی به شعر اصلی می شناسند. برای مثال یکی از این جلوه های آگاهی، اشاراتی به فریب و اغفال آدمیان وجود دارد. در این میان، این اشاره ی آشیل به آگاممنون اهمیت خاصی می یابد:« نفرت انگیز، چون دروازه های هادس مردی است که چیزی را در قلب خود پنهان می کند و چیز دیگری را به زبان می آورد.» شکی نیست که این نشانه ای از آگاهی درونی و یا ذهن درونی است. دو مورد بسیار غیر معمول دیگری هم در کتاب هست که ابتدا آگنور و سپس هکتور با خودشان حرف می زنند. محتوای سخن ها هم بسیار با مشخصات قبلی سخنگویان ناهمخوانی دارد و هر دو، عبارت و خطوط مشابهی را به کار می برند و نشانه ی این است که این ها را نقال واحدی به داستان افزوده است.

هدف ما از این مقاله، ورود ناگهانی به نظریه دوجایگاهی و تشریح آن نبود؛ این کار، هدف ما از نگارش دو مقاله بعدی است. هدف اصلی ما در این مقاله این بود که نشان دهیم که آثار نوشتاری بسیار اولیه ی انسان به زبانی که به راحتی برای ما قابل فهم باشد، نشان دهنده ی ذهنیتی بسیار متفاوت با ماست. صاحب نظران مواردی از داستان پردازی، رفتار تمثیلی و یا فضای ذهنی را که در این جا و آن جا در این منظومه اتفاق می افتد را محصول کار نویسنده های بعدی می دانند. فرهنگ یونانی خیلی زود بدل به ادبیات آگاه شد، می توانیم ایلیاد را اثری بدانیم که در گذرگاه تغییر دوران ایستاد. در مقاله ی بعد، حرف های بسیاری داریم که درباره ی ذهن دوجایگاهی، ذهنیتی که در این مقاله تنها اشاره ای به آن کردیم بزنیم.

ادامه دارد »»»  

منبع: کتاب خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، نوشته جولیان جینز، نشر آگه

مطالعه قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

مطالعه قسمت سوم

به قلم پویا فرخی / سایت علمی بیگ بنگ

پاسخ دادن به پویا فرخی لغو پاسخ

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

7 دیدگاه

  1. با تشکر از زحمات مترجم گرامی.
    چیزی که من در این چهار مقاله متوجه شدم این هست که طبق نظر نویسنده، لازمه ی آگاهی، زبان است و انسان پیش از داشتن زبان آگاه نبوده.
    به نظر اینجانب این موضوع کمی عجیبه و قابل قبول نیست. چون آگاهی از خود و درک وجودی خود و پیرامون و رسیدن به این جمله ی معروف فلاسفه پس از استدلالات ذهنی که “من وجود دارم” نیاز به زبان ندارد.
    اگرچه قبول دارم که تفکرات پیچیده نیاز به زبان دارد ولی درک خود و داشتن آگاهی بدون زبان هم ممکن است. باید توجه داشته باشیم که آگاهی هم مانند خیلی چیزهای دیگه نسبی است و بیشتر این نظر درست میرسه که حتی انسان های بدوی نیز از درجه ای از آگاهی بهره مند بوده اند. همانطور که حیوانات هم درجه ای از آگاهی را دارا هستند.

    1. سلام؛ من فقط کتاب رو فشرده سازی می کنم تو مقالات، ترجمه رو مترجمان خبره ای انجام دادند و کتاب هم به زبان فارسی چاپ شده.
      درسته، تو مقاله قبلی گفتیم که آگاهی از دل استعاره ها بیرون می آید که استعاره ها هم داخل زبان اند، همانطور که گفتید.
      با این حال جالب است که حتی درک وجودی و رسیدن به “من وجود دارم” که شما گفتید، رسیدن به نقطه ای که با تکرار این جمله و جملات مشابه احساس کنیم بیشتر فرو می رویم، در جهان، در تفکرات، در مه وجود! همه و همه بدون استعاره ها ممکن نیست. حتی به استعاره هایی که تو همین چند سطر بکار بردم نگاه کنید.
      به خودتان به عمیقی بیندیشید، از خودتان، از جهان آگاه شوید و این کار را بدون فضاسازی و قرار دادن من تمثیلی (که در مقاله ی قبل توضیح دادیم) نمی توانید انجام دهید. این کار را هم با کمک گرفتن از جهان خارجی و ساختن استعاره ای از آن انجام می دهید: فضای ذهنی که استعاره ای از فضای جهان فیزیکی اطرافمان، شاید مانند فضای اتاقمان، می سازیم که بتوانیم عناصری در آن قرار دهیم و به گونه ای که می خوایم باهاشون بازی کنیم.
      درست است… ما وقتی غرق در تفکراتمان باشیم ظاهرا به زبان کاری نداریم؛ اما زبان باید وجود داشته باشد که بتوانیم استعاره ها را خلق کنیم که بعد فضای ذهنی را برای خودمان به منظور تفکر بسازیم. در واقع، استعاره ها پلی هستند از زبان به آگاهی.
      دادن درجه ای از آگاهی به تمامی موجودات راستش درست نیست؛ منظورم از درست نیست در واقع به شرطی است که منظور شما از آگاهی همان چیزی باشد که ما آن را بررسی می کنیم. بررسی آگاهی و اینکه آیا آگاهی که ازش صحبت می کنیم مهارتی گسترده در تمامی جانوران است رو در مقاله ی دوم انجام دادیم.

      1. اول از همه یه تشکر ویژه بابت این مقالۀ مفیدتون می کنم. اما برای بنده سؤالی پیش اومده که واقعاً درگیر کننده است. شما در مقالۀ دوم گفتید که آگاهی لازمۀ تفکر نیست، یعنی انسان ها بدونِ داشتن زبان هم می تونند فکر کنند؛ چراکه آگاهی از زبان نشئت گرفته و تفکر هم ربطی به آگاهی ندارد و در نتیجه با زبان هم ارتباطی نخواهد داشت. حال مسئله اینجاست که شما در این مقاله اشاره کردید : « که شخصیت های ایلیاد نمی نشینند و نمی اندیشند که چه باید کرد. آن ها فاقد آن نوع ذهن آگاهی هستند که ما معتقد به داشتن آن هستیم و بی شک حتی قادر به درون نگری هم نبوده اند.» عملاً گفتید که نمی اندیشند. مگر انسان نبودند؟! مگر تفکر نمی کردند؟! حتّی همۀ ما می دانیم که انسان موجودی اجتماعی است و قطعاً زبانی هم برای ارتباط با همدیگر داشته اند.
        سؤال بنده به طور خلاصه :
        آیا انسان های اولیه تفکر نمی کردند؟! و اگر تفکر نمی کردند و نمی اندیشیدند، پس آیا در هدایت آنها به سوی خداوند کوتاهی نشده است؟! مگر آنها چه گناهی کردند که مقام انسانیت را بر دوش بکشند و هیچ چیز هم نفهمند؟!

  2. بسیار جذاب و خیره کننده بود. بنده به شدت ازاین مطالب یکه خوردم که ممکن است آگاهی انسان خیلی هم قدیمی نباشد. شخصا تفکرم این بود که آگاهی از گونه های اولیه انسان به وجود آمده.ممنون از مطلب زیبای شما بی صبرانه منتظر مقالات بعدی شما هستم.

  3. نظریه جناب جولیان جینز در باب آگاهی ظاهر وسوسه انگیزی دارد ولیکن ایشان نفرموده اند که حالا چه جهش و یا اتفاقی بر طبق فرگشت افتاده که مثلا سرعت ارتباطات بین دو نیمکره مغز با یکدیگر برابر شده تا آدمی از توهم خدایان بیرونی خارج شده و به نعمت آگاهی دست یافته است وانگهی بررسی داستان روایی ادیسه هومر بیانگر اندیشه تمام نوع بشر آن زمان نیست و شاید مردمان یونانی در آن زمان بعضا چنین بوده اند والا مثلا حمورابی نیز در مشرق زمین بوده و قوانین متمدنانه تری را پایه گذاری کرده است.

    1. جولیان جینز گفته؛ متاسفانه ما هنوز نرسیدیم… احتمالا در شماره ی هفتم هست که در نهایت می رسیم به اینکه ذهن دوجایگاهی چگونه بوجود اومد؛ و بعدش چطور فروپاشیده شد و آگاهی از خاکسترش برخاست.
      انتقادی هم که در ادامه کردید کاملا وارده! جولیان جینز تو کتابش یک قسمت تقریبا 180 صفحه ای رو به نام «کتاب دوم: گواهی تاریخ» نوشته که تمام تمدن های باستان رو تا جایی که میشد بررسی کرد و همگی اونارو به ریشه ی مشترک ذهنیت دوجایگاهی رسوند. من متاسفانه چیز زیادی نمی تونم از این قسمت در این سری مقالات بیارم. در کل فقط قالب اصلی نظریه جولیان جینز رو در این سری مقالات آوردم و مطالعه کتابش، خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی مطمئنا تجربه ی بسیار هیجان انگیز تری هست.
      🙂