بیگ بنگ: اکثریت ما در دورانی از زندگی بدون اینکه خودمان بخواهیم در حالتی قرار می گیریم که نزدیک ذهن دوجایگاهی داشتن است. اما برای عده ای از ما که سیستم های دوپامینی پرکاری در مغز خود داریم و یا آنزیمی نداریم که تولیدات شیمیایی حاصل از استرس را به شکل قابل دفع در بیاورد، تجربه ای بسیار وحشتناک رخ خواهد داد. در این حالات ما به طور اجباری به نداهایی گوش می دهیم که از ما انتقاد می کنند و به ما امر می کنند. حریم شخصی خود را از دست می دهیم و در دنیایی مجبور به زندگی کردن می شویم که راه خروجی از آن نداریم. فضای ذهنی ما به تدریج شروع به محو شدن می کند. هول و هراس پیدا می کنیم، ولی گویی این هول و هراس در درون ما اتفاق نمی افتد. انگار مایی وجود ندارد. و ما در این بی مکانی محض، در این گسیختگی، به ماشینی بی اختیار تبدیل می شویم که نمی دانیم چه می کنیم و به طریقی ترسناک به وسیله ی دیگران و یا نداهایی از جانب آن ها اداره می شویم. گاه در می یابیم که در مکانی به نام بیمارستان با تشخیص اسکیزوفرنی بستری هستیم. در واقع ما در این شرایط به ذهن دوجایگاهی گذشته سفر کرده ایم.

اولین بار نیست در این سری مقالات به اسکیزوفرنی اشاره می کنیم. اما در این مقاله مستقیما به اسکیزوفرنی می پردازیم و نشان می دهیم که حداقل بخشی از اسکیزوفرنی رد پایی از ذهن دوجایگاهی است.

نقاشی My Eyes at the Moment of the Apparitions، اثر August Natterer، نقاش آلمانی دارای اسکیزوفرنی

توهمات

باز هم توهمات. اگر ما فقط به اسکیزوفرنی دارای علائم پر نقش و نگار درمان نشده بپردازیم خواهیم دید که توهمات فقط در موارد بسیار استثنایی وجود ندارد. به طور معمول در اسکیزوفرنی، توهمات جزو علائم غالب به حساب می آید. توهمات اغلب زیاد و حالتی هجومی دارند به طوری که اغلب بیمار با وجود آن ها گیج و منگ به نظر می رسد به خصوص که این توهمات دائما در حال تغییرات سریع است. در موارد حاد، توهمات بینایی نداهای صوتی را همراهی می کند. ولی در موارد معمولی بیماران یک منبع و یا چندین منبع ندای صوتی را می شنوند که اغلب از طرف قدیس یا شیطان و یا از طرف گروهی است که از زیر پنجرۀ اتاق او می خواهند او را بگیرند، بسوزانند و سرش را ببرند. نداهای دیگری هستند که می خواهند به او کمک کنند. در مقابله با نداهای تهدید کننده و آسیب‌رسان بیماران فرار می کنند و یا از خود به دفاع می پردازند و یا به طرف منبع ندا حمله‌ور می شوند. توهمات تسلی بخش و یاری دهنده را بیماران با طیب خاطر گوش می کنند، چون هنگام سرور و شادمانی از آنها لذت می برند و حتی ممکن است در هنگام شنیدن نداهای بهشتی اشک شوق بریزند. عده‌ای از بیماران با ادا و اطوار های عجیب و غریب این طرف و آن طرف ورجه وورجه می کنند و به طور آهسته یا بلند با نداهای خود حرف می زنند. بیماران حتی در هنگام مکالمه یا خواندن متنی دائما هر چند ثانیه یک بار در حال پاسخ گویی به نداهای توهمی خود، به آرامی یا به صورت پچ پچ، هستند.

توهمات در اسکیزوفرنی، درست مانند توهمات در ذهن دوجایگاهی، تحت تاثیر احکام شناختی جمعی می باشد. در آزمایشی، با ایجاد این انتظار که توهمات به مرور باید محوتر شوند، پس از دو هفته توهمات واقعا کاهش یافتند. شباهت بسیار مهم دیگر، وابستگی نوع توهمات به چگونگی آموخته ها و سطح انتظارات ایجاد شده از دوران طفولیت است؛ همان طور که در دوران حاکمیت دوجایگاهی نیز این وابستگی به شرایط زیست وجود داشته است. در فرهنگ های امروزی که ایجاد رابطه با خدا جزو اصول تعلیم و تربیت بی چون و چرا است، در اشخاص اسکیزوفرنیک نیز تمایل به شنیدن نداهای توهمی شبه مذهبی بیش از نداهای توهمی دیگر است.

بخشی از پژوهشگران روان پزشک به ویژه گروه روانکاوان بر اساس تداعی های بیمار به نقش بارز رفتاری که در دوران طفولیت به آن ها آموخته اند تاکید دارند. آنها چنین می گویند که اشخاص مهمی چون والدین در لباس مبدل و تغییر شکل یافته در توهمات بیمار ظاهر می شوند، زیرا حضور این اشخاص پر قدرت و امر و نهی کن دوران کودکی در هیئت واقعی خود می تواند خود مولد اضطراب های عمیق و اولیه باشد و به همین دلیل است که در لباسی مبدل ظاهر می شوند. جولیان جینز این دیدگاه را کمی تنگ نظرانه در نظر گرفته است. چیزی که او می گوید این است که منشا این نداها می تواند از طرف هر عامل قدرتی باشد که در طول تجربیات زندگی آن شخص نقش سرزنش کننده و توبیخ کننده را به شکل انتظاری فرهنگی ایفا می کند. پدر و مادر، برای مثال، یکی از این موارد است.

اغلب به نظر می رسد که توهمات دسترسی افزون تری به حافظه و دانش فرد بیش از خود او داشته باشند، همان طوری که نداها در دوران کهن تمدن بشری چنین بوده‌اند. این شکایت غیر شایعی در نزد بیماران نیست که بگویند پیش از این که خودشان فرصت فکر کردن به چیزی را پیدا کنند، نداهای توهمی به طور پیش دستانه ای فکر آنها را بیان می کنند. بعضی از بیماران می گویند که هیچ وقت فرصت فکر کردن برای خودشان را پیدا نمی کنند، بلکه همیشه برای آنها فکر می شود و فکر به آنها داده می شود. به محض این که می خواهند شروع به خواندن کنند، نداهای توهمی از پیش برای آنها می خوانند. اگر فرد آشنایی را در فاصله ای در خیابان ببینند، حتی قبل از این که او خودش شروع به فکر کردن درباره ی آن شخص کند، نداهای توهمی صدایش می کنند؛ نگاه کن ببین چه کسی آن جاست. گهگاهی با این که فرد خودش هیچ علاقه ای به توجه به عابر پیاده ای ندارد، ندای توهمی او را مجبور به توجه و اظهار نظر درباره ی آن فرد می کند.

اما چرا چنین نداهای توهمی وجود دارند، آن هم در تمامی فرهنگ ها به طور جهان شمول؟ آیا باید بگوییم که بخش هایی از مغز که در حالت معمول نافعال هستند، در هنگام استرس فعال می شوند؟ و چرا توهمات اسکیزوفرنی ها اغلب اوقات دارای اقتدار هیجانی است؟ تنها توجیهی که در فرضیۀ مطرح شده به آن پرداخته ایم وجود ذهن دوجایگاهی است.

افول من تمثیلی

نقش مهم این تمثیلی که ما از خودمان در فضای استعاری می سازیم باعث می شود که ما بتوانیم برای مسائل و اعمال شخصی خود راه حل های روایی پیدا کنیم و بدین طریق بتوانیم بدانیم که چه کسی هستیم و به کجا می رویم! وقتی در اسکیزوفرنی این من تمثیلی شروع به کاهندگی می کند و فضایی که محوریت من را می سازد به تدریج محو می شود، می بایست تجربه ی ترسناکی باشد! بیماران اسکیزوفرنیک با علائم پر نقش و نگار، کم و بیش، دچار این پدیده نیز هستند:

«وقتی بیمار می شوم حس این که در کجا هستم را از دست می دهم. احساس می کنم که می توانم روی صندلی بنشینم ولی جسم من در حال پرتاب شدن و پشتک زدن در فاصلۀ سه متری من است. ادامۀ مکالمه با دیگران برایم بسیار سخت می شود زیرا نمی توانم مطمئن باشم که دیگری واقعا در حال صحبت کردن با من است یا این که من متقابلا با او حرف می زنم.

به تدریج دیگر نمی توانم تشخیص بدهم که چه مقداری از من داخل من است و چه مقدار از من در دیگران قرار دارد. معجونی هیولایی می شوم که هر روز به مدلی جدید در می آیم. توانایی من برای فکر کردن و تصمیم گرفتن و اراده ورزیدن برای انجام دادن کاری از درون گسیخته می شود. عاقبت به بیرون انداخته می شود تا با تمامی روزمرگی ها و داوری هایی که در بیرون جا گذاشته شده است به هم آمیزد. به جای میل به انجام دادن کاری، آن کار ها اتوماتیک انجام می شوند و ترسناکند… این احساس که چیزی را که باید در درون شخص سکنی گزیده باشد در بیرون است و اشتیاق بازگشت به درون را دارد، ولی گویی قدرت بازگشت را نیز با خود به بیرون برده است.»

این توصیف یک بیمار اسکیزوفرنیک از خلاء به هم ریختۀ ذهنش است. اگر بیمار قادر به توصیف شرایط از دست دادن من خود باشد راه های مختلفی برای آن وجود دارد. ممکن است بیمار ساعت ها بی حرکت بنشیند تا این که فکر خود را دوباره باز یابد. یا دیگری احساس می کند که گویی من او رخت بر بسته است.

نقاشی تداوم حافظه، اثر سالوادور دالی

فروپاشی فضای ذهنی

بیمار اسکیزوفرنیک نه تنها شروع به از دست دادن «من» خود می کند بلکه فضای ذهنی آن یعنی پیرانهادۀ خالصی را هم که ما از جهان و اشیای درون آن داریم و به نظر می رسد چون فضایی در نگاه به درون هستند می تواند از دست بدهد. برای بیمار مثل از دست دادن افکار خود یا «محرومیت فکری» است. وجود این پدیده با پدیده ی فروپاشی من تمثیلی بسیار مرتبط است. بیماران با از دست دادن فضای ذهنیشان، نمی توانند به راحتی خودشان را در مکان هایی که در آن ها هستند در نظر بگیرند و قادر به بهره گیری از اطلاعات برای از پیش مهیا کردن خود در مقابل اتفاقاتی که برایشان رخ خواهد داد نیستند.

فقدان من تمثیلی و فضای ذهنی مربوط به آن منتج به از دست دادن رفتار انگار که می شود، زیرا این افراد نمی توانند از خود تجسم آگاهانه ای داشته باشند و نقش خود را بازی کنند و در کار باورندان خود به دیگران شرکت فعال داشته باشند و یا در باورندان حوادث به دیگران حرف بزنند. به عنوان مثال، بیمار نمی تواند وانمود و یا تظاهر به خوردن آب از لیوان بدون آب کند و یا بگوید او چه کار می کرد اگر برای مثال یک دکتر بود.

راه دیگری که می توان به فروپاشی فضای ذهنی پی برد، گم گشتگی در زمان است که در اسکیزوفرنیک ها شایع است. ما فقط موقعی به زمان آگاه می شویم که زمان را در تسلسلی مکانی تصور کرده باشیم. نقصان فضای ذهنی در این بیماران درک زمان را مشکل حتی غیر ممکن می کند. برای مثال ممکن است بیماران از متوقف شدن زمان شکایت کنند، یا این که بگویند همه چیز رو به آهسته شدن و یا رو به تعلیق در آمدن دارند و یا به سادگی بگویند مشکل زمان دارند. بیماری این حالت را پس از بهبودی به یاد می آورد:

برای مدتی طولانی هیچ روزی به نظرم مثل یک روز نبود، همان طوری که هیچ شبی مثل شب نبود. به ویژه این که شب یا روز هیچ نوع شکل فضایی در ذهن من ایجاد نمی کرد. من عادت کرده بودم تا از روی وعده های غذا ساعت را به یاد بیاورم ولی می دانستم که به ما فقط چند وعده غذا داده می شود که چندان کمک کننده برای درک زمان نمی تواند باشد.

این پدیده می تواند در نگاه اول فرضیه ما را که اسکیزوفرنی برگشت ناقص ذهن دوجایگاهی است، مخدوش سازد. زیرا انسان دوجایگاهی ساعت روز و فصول را به خوبی می دانسته است. اما این دانستن با دانستن امروز ما بسیار تفاوت دارد. ما امروزه زمان را با روایت کردن آن از نظر توالی فضایی می دانیم. ما انسان ها آگاهانه در حال مرتب کردن بازه های زمانی به صورت فضایی هستیم تا بتوانیم آن ها را در کنار یکدیگر نظم دهیم. تمامی برنامه ریزی های ما بر همین ترتیب استوار است. اما مردمان دوران دوجایگاهی نوعی مهارت رفتاری داشته اند که سرنخ ها و نشانه هایی برای بیدار شدن و خوابیدن، کاشتن و درو کردن داشته باشند. سرنخ ها راهنمای فرد ناآگاه و رها در بی زمانی بوده اند. حتی این سرنخ ها آنچنان مهم بوده اند که گاها پرستیده می شدند. جالب است که وقتی به فرد سالمی در هیپنوتیزم تلقین می شود که بُعد زمانی وجود ندارد، واکنشی شبیه به واکنش بیمار اسکیزوفرنیک پیدا می کند.

شکست در روایت سازی

با فروپاشی من تمثیلی و فضای ذهنی، روایت سازی ناممکن می شود. گویی چنان است که آن چه در حالت عادی روایت شده بود در میان آن چه که شاید چیزی عام باشد شکسته و پخش می شود که غیر وابسته به هر نوع هدف و مفهوم متحد کننده ای می شود که در روایت سازی طبیعی لازم است. به طوری که هیچ گونه منطق عقلانی برای رفتار وجود ندارد و پاسخ های لفظی به سوالات از هیچ گونه فضای ذهنی درونی منشا نمی گیرند، بلکه زاییدۀ تداعی های ساده و یا شرایط بیرونی محاوره هستند. تمامی ایده که شخص بتواند خودش را با آن توضیح بدهد، که در دوران دوجایگاهی کارکردی مشخص از طرف خدایان داشته است، دیگر نمی تواند اتفاق بیافتد. با فقدان من تمثیلی، فضای ذهنی و توانایی روایت گریِ پاسخ های رفتاری فرد یا تحت هدایت نداهای توهمی است یا تداومی عادتی دارد. بقایای خویش به صورت ماشین خودکار تحت فرمان از بیرون احساس می شود، آن چنان که گویی شخص دیگری است که از بیرون تن را به حرکت در می آورد.

حتی اگر بیمار خود را تحت فرامین توهمی نیز احساس نکند باز هم خود را ملزم به اطاعت از فرامین بیرونی می داند. او ممکن است با کسی که به ملاقات او آمده است دست بدهد، ولی اگر از او سوال کنید پاسخ می دهد که او چنین کاری نکرده است بلکه دستش خودش این کار را کرده است. یا اینکه ممکن است احساس کند که اشخاص دیگری هستند که زبان او را در هنگام تکلم تحت کنترل خود می چرخانند.

همیشه ممکن است بیماران در مقابل توهمات چکش وار و ماشینی خود تسلیم نباشند. بیمارانی هستند که قادر به روایت گری حاشیه ای هستند و عوامل حمایتی و دفاعی در مقابل چنین کنترلی از طرف نیرو های بیگانه را در خود ایجاد کنند. نکته جالب تر این است که در بعضی از بیماران نشانه هایی از فرمانبری مطلق دیده می شود؛ حالت تسلیمی دربرابر هرگونه فرمان خارجی. بیمار کاملا مطیع و آرام از هرگونه فرمانی که پزشک به او بدهد، چه کوچک و چه بزرگ اطاعت می کند. در اساس بیماران با این نوع فرمانبری مطلق آن هایی هستند که توهمات شنوایی در آن ها غالب است و صدای بیرونی پزشک جایگزین آن می شود.

فروپاشی من تمثیلی و فضای ذهنی همچنین منجر به از بین رفتن توانایی مرزبندی در اسکیزوفرنیک ها شود. بیماری این حالت را از هم پاشیدگی تعبیر می کند. توصیف زیر را از زبان یک اسکیزوفرنیک بخوانید:

وقتی در حال ذوب شدن هستم دست ندارم، من به طرف یک درگاهی می روم تا له نشوم. همه چیز من در حال نابود شدن است. در درگاهی من می توانم تکه های جسم خود را جمع کنم. مانند آن است که چیزی به طرف من پرتاب شده و مرا به صورت انفجاری تکه پاره کرده باشد. چرا من خود را به قطعات مختلف تقسیم می کنم؟ من احساس می کنم که بدون توازن هستم، شخصیت من در حال ذوب شدن است و «من» در حال ناپدید شدن است و من دیگر وجود خارجی ندارم. همه چیز در من در حال جدا شدن از یکدیگر است… تنها پوست بدن من است که وسیله ی محتملی برای از هم پاشیده نشدن و به هم متصل نگه داشتن قطعات بدن است. هیچ نوع ارتباطی بین قطعات بدن من وجود ندارد …

امتیازات بیماری اسکیزوفرنی

این عنوان عجیبی است. چگونه می توان توقع داشت که بیماری هولناکی چون اسکیزوفرنی دارای امتیازاتی نیز باشد؟ ولی منظور جولیان جینز، امتیازات آن در طول تاریخ تمدن انسانی است. ژن های مربوط به این بیماری، برای ایجاد ذهن دوجایگاهی از طریق انتخاب طبیعی و زیستی در طول تکامل و از طریق انتخاب انسانی در طول هزاره های آغازین تمدن های اولیه ی انسان انتخاب شده اند.

امتیاز دیگر بیماری اسکیزوفرنی از نظر تکاملی ایجاد انرژی خستگی ناپذیر در انسان است. گرچه بعضی از بیماران اسکیزوفرنیک در ابتدای بیماری از خستگی شکایت دارند، ولی اکثریت آن ها چنین نیستند. در واقع خستگی کمتری نسبت به افراد طبیعی احساس می کنند و قادرند که استقامت و توانایی های فوق العاده و شگفت انگیزی از خود نشان دهند. آن ها می توانند ساعت های طولانی معاینات و آزمایشات مختلف را تحمل کنند و بدون نشانی از خستگی ساعت ها، شب و روز، حرکت کنند و بدون محدودیتی به کار بپردازند. کاتاتونیک ها ممکن است روز ها بدن خود را در وضعیتی دشوار به طور ثابت قرار بدهند، در حالی که ما نتوانیم بدن خود را بیش از چند دقیقه در چنین حالتی نگه داریم. این نشان می دهد که خستگی امروزی انسان ها زاییده ی ذهن آگاه است و انسان دوجایگاهی که اهرام مصر را برپا کرده است و زیگورات سومر یا مقبره های عظیم تیوتیاکان را با دست خالی ساخته است بسیار آسان تر قادر به انجام دادن کار با صرف انرژی لایزال بوده است تا انسان خود مرجع و آگاه امروزی.

نورولوژی اسکیزوفرنی

اگر اسکیزوفرنی نوعی عود ذهن دوجایگاهی در انسان قلمداد شود و وجود آن در طول تاریخ تکاملی زیستی و انسانی امتیازاتی داشته است ما بایستی تغییرات نورولوژیک منطبق با مدلی را که در مقاله ی ششم ارائه کردیم داشته باشیم. پیشنهاد ما در آن جا به طور خلاصه این است که نداهای توهمی ذهن دوجایگاهی مخلوطی از تجربیات هشدار دهنده و سرزنش کننده ی ذخیره و سازماندهی شده در لوب گیجگاهی راست است و از طریق رابط قدامی و شاید هم جسم پینه ای به نیمکره ی چپ یا غالب منتقل می شود.

اولین قدمی که می توانیم به سوی اعتبار بخشی به ایده ی رابطه ی اسکیزوفرنی با ذهن دوجایگاهی و در جهت مدل سازی نورولوژیکی برداریم، از طریق نگاه به کارکرد های بین دو نیمکره ای در اسکیزوفرنی میسر می شود. جولیان جینز چند بررسی را در کتابش آورده است. در بسیاری از ما، مجموع فعالیت اکتروانسفالوگرافیک مغز در طولانی مدت به طور خفیفی در نیمکرۀ غالب چپ بیشتر از راست است. ولی در اسکیزوفرنی این پدیده معکوس می شود و کمی فعالیت الکتریکی مغز در نیمکره ی راست بیشتر دیده می شود.

همچنین، اگر ماشین الکتروانسفالوگرافی را طوری تنظیم کنیم که به ما اعلان کند که فعالیت بیشتر نیمکره‌ای در هر چند ثانیه یک بار از نیمکره‌ای به نیمکره ی دیگر منتقل می شود، می بینیم که این انتقال برتری فعالیت در افراد سالم در هر دقیقه یک بار صورت می گیرد ولی در افراد اسکیزوفرنیک این مدت به هر چهار دقیقه یک بار افزایش می یابد. علت این تاخیر زمانی قابل ملاحظه در انتقال افزایش فعالیت از نیمکره ای به نیمکره ی دیگر ممکن است مربوط به این باشد که اسکیزوفرنیک ها تمایل به ماندن در سیطره ی یک نیمکره دارند و فعالیت مغزی گیر می کند و به راحتی نمی تواند از یک نیمکره به نیمکرۀ دیگر منتقل شود و تغییر نحوه ی پردازش اطلاعاتی با سرعتی که در افرادی چون ما اتفاق می افتد در اسکیزوفرنیک ها میسر نیست. بنابراین اغلب باعث گیجی و منگی یا گفتار و رفتار غیر منطقی آن ها در هنگام ایجاد رابطه با ما می شوند که از سرعت انتقال بیشتر در تبدیل نحوه ای از پردازش به نوعی دیگر برخوردار هستیم.

امکان دارد که این آهستگی در تبدیل و انتقال نحوه ی پردازش مغزی در اسکیزوفرنیک ها جنبه ی کالبد شناختی داشته باشد. در یک سری کالبد شکافی در افراد اسکیزوفرنیک مزمن به طور غیر منتظره ای دیده شده است که جسم پینه ای مغزشان که دو نیمکره ی مغزی را به هم وصل می کند یک میلیمتر کلفت تر از مغز های طبیعی است. این نتیجه از نظر آماری قابل اعتماد است.

تمامی این یافته ها نیاز به تایید شدن و بررسی بیشتر دارند. ولی روی هم رفته در نگاه اول تاثیر فعالیت غیر قرینه نیمکره های مغزی در اسکیزوفرنی را نشان می دهد. اسکیزوفرنی بازگشتی، البته ناقص به دوران دوجایگاهی است. اگر نداهای اسکیزوفرنی را نامربوط به نداهای خدایان در دوران دوجایگاهی می بینیم، تنها دلیل آن فقدان حمایت فرهنگی است. تعریفی برای نداهای توهمی وجود ندارد که کاربرد نوعی راهنما برای ادامه زندگی روزانه داشته باشد. بی دفاع بودن در مقابل سد شکسته ای که سیلی از تحریکات حسی را به سوی آن ها سرازیر کرده است، باعث قطع روابط اجتماعی نداها می شود که با رفتار مطلقا اجتماعی دوران دوجایگاهی کاملا متفاوت است. دنیای پر نقش و نگار اسکیزفرنیک ها، متفاوت و متضاد با دنیای کارگران در تملک خداوندگار است. اسکیزوفرنیک های مدرن افرادی در جست و جوی چنین فرهنگی هستند. آن ها معمولا بخشی از آگاهی درون ذهنی خود را حفظ می کنند که در حال مقابله با این سازمان دهی ارتباط ذهن شان است و این بخش ذهن می کوشد تا نوعی کنترل بر روی سازمان دهی ذهنی دیگر که در آن توهمات می بایست کنترل را به دست داشته باشند ایجاد کند. در واقع، شخص مبتلا به اسکیزوفرنی ذهنی عریان در مقابل محیط اش است، در انتظار خدایان در جهانی بی خدا.

ادامه دارد »»»

منبع: کتاب خاستگاه آگاهی در فروپاشی ذهن دوجایگاهی، نوشته جولیان جینز، نشر آگه

مطالعه قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

مطالعه قسمت سوم

مطالعه قسمت چهارم

مطالعه قسمت پنجم

مطالعه قسمت ششم

مطالعه قسمت هفتم

مطالعه قسمت هشتم

مطالعه قسمت نهم

مطالعه قسمت دهم

به قلم پویا فرخی / سایت علمی بیگ بنگ

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

4 دیدگاه

  1. جناب فرخی گرامی، درود بر شما،
    امیوارم تندرست و شادکام و بی کرونا باشید. بسیار لذت بردم از توضیحات سرکار. مشغول مطالعه کتاب جولیان جونز هستم و بی تعارف توضبحات شما برای من بسیار راه گشاست. چون در حال اتمام کتاب هستم مجبور شدم بدون اجازه شما مقالات شمار را ( که یازده قسمت بود) دانلود کنم. سئوال من اینست که آیا مطالب شما درین مورد در همین یازده مقاله نگاشته شده خلاصه میشود یا امید هست که ادامه داشته باشد.
    ارادتمند سرکار،
    اسفندیار گفتاری

  2. لطفا این همه از اسکیزوفرنی میگین بگین که کمبود دریافت ویتامین سی و جذب کنندش بیوفلانوییدها( نه مقداری کم که منجر به اسکوربیت شه) هم باعث ایجاد شیزوفرنی میشه تو مقالات لطفا این رو ذکر کنید امیدوارم زودتر انسانهایی که هنوز رگه هایی از ذهن دو جایگاهی رو دارن درست یا حذف بشن تا رشد دنیا بیشتر شه.