برخي از محققان معتقدند تجربه تونل نور در حقيقت در اثر رفتاري است كه مغز ما  در اين شرايط از خود بروز ميدهد. به نظر ميرسد قرار گرفتن  در شرايطي كه به آن تجربه نزديك به مرگ ميگويند باعث ميشود ساز و كا ري در مغز آغاز شود كه نتيجه اش مشاهده تونل نور است. درباره جزييات اين عملكرد تفاوت نظر و ديدگاه وجود دارد اما بدون ورود به جزئيات، اين دانشمدان معتقدند، كاهش ميزان اكسيژن دريافتي توسط مغز در اثر از كار افتادن قلب يا هر عمل ديگري كه باعث كاهش اين فرايند شود مثلا قرار گرفتن در فشار يا سرعت زياد كه جريان عادي گردش خون را كند نمايد، باعث ميشود فرآيند هاي الكترو شيميايي مغز دچار اختلال شود، به همين دليل بخشي از تفسيرهاي حسي قطع می شود كه در نتيجه شخص احساس سبكي خوشايندي را تجربه مي كند از سوي ديگر آن اختلال با عث ايجاد محر كهايي ميشود كه تفسير آن براي مغز ستوني از نور سپيد است.

زماني كه شخص احيا ميشود يا از اين حالت بازميگردد تمام اعصاب يكباره شروع به تفسير محر كهاي بيروني ميكنند كه باعث ايجاد آن درد حاصل از بازگشت مي شود. مشابه اين اتفاق زماني مي افتد كه پا يا دست شما اصطلاحا به خواب رفته و دوباره در حال برگشتن به حالت عادي است و در اين هنگام حساسيت بالايي از خود نشان مي دهد. عاملي كه باعث شد دانشمندان بر تفسير خود از اين تجربه ها تاكيد كنند، تكرار اين تجربه ها از سوي افرادي بود كه در فشارهاي بالا قرار مي گرفتند و نه به دليل قرار گرفت در آستانه مرگي طبيعي كه مثلا بدليل تحمل فشار بالا هوشياري خود را از دست مي دادند. از سوي ديگر شبيه سازي اين رويداد در آزمايشگاه نيز آنها را نسبت به كليات نظريه شان مطمئن تر كرده است.
به هر حال تجربه هاي نزديك به مرگ و مرگ موضوعي برای مردم عادي است که تحقيقات عصب شناسي در سال هاي اخير ديگاه ما را درباره عملكردهاي مغز و بدنمان زير و رو كرده است و اميدهاي بسياري را به وجود آورده كه در آينده اي نه چندان دور انسان بتواند معماهاي بيشتري در اين باره را حل كند. اگر چه بعيد به نظر مي رسد اين تلاش ها منجر به ورود علوم تجربي به فضاي رازآلود مرگ شود.

ecm0

چه وقت می میریم؟

شاید این سوال به نظر خیلی ساده یا پیش پا افتاده به نظر برسد. انسان یا هر موجود زنده دیگری زمانی مرده است که دیگر زنده نباشد و چون می دانیم چه زمانی زنده هستیم پس می توانیم بگوییم چه زمانی مرده ایم. اگرچه استدلال قانع کننده ای به نظر می رسد اما در عمل با مشکل های فراوانی دست به گریبان است، تا این حد که هنوز هم تعریف دقیقی از مرگ وجود ندارد. زمانی که کسی از مرگ فیزیولوژیکی صحبت می کند. باید بتواند آن را بر مبنای ساختارهای زیستی موجود زنده توضیح دهد. در حقیقت اگر مرگ را پایان زندگی و آغاز دوره پس از زندگی بدانیم، باید بتوانیم لحظه مرگ را توصیف و تعیین کنیم. اما رویکردهای متفاوتی به این مساله وجود دارد و در حقیقت خطوطی که علم میان موجود زنده و غیر زنده می کشد بر مبنای رویکردهای متفاوت تعریف می شود.

برای مثال ممکن است مرگ را با از بین رفتن هوشیاری مترادف بگیریم. یعنی اگر یک موجود زنده هوشیاری خود را از دست بدهد مرده است. اما با موجودات زنده ای مواجه می شویم که اساسا هوشیاری ندارد- برخی موجودات سلولی.
از آن مهمتر اینکه از بین رفتن و از دست دادن هوشیاری دارای مراتب و درجات مختلفی است و همه آنها در یک سطح قرار ندارند، برای مثال ممکن است شما در اثر شوک شدید یا برخورد جسمی سخت با سرتان بی هوش شوید و چند دقیقه بعد نیز به هوش آیید. در این مدت تمام ساختارهای بدن شما از مغز و قلب گرفته تا اندام های حسی مشغول فعالیتند. گاهی ممکن است درجه از دست دادن هوشیاری بیشتر شود و شما وارد دنیای شگفت انگیز کما شوید. کما نیز درجات مختلفی دارد و ممکن است پس از چند روز یا چند ماه و در مواردی حتی پس از سال ها شخص به زندگی عادی باز گردد. گاه ممکن است این سطح بالاتر رفته و شخص دچار مرگ مغزی شود حالتی که گفته می شود هیچ جریان معکوسی ندارد و تنها می توان با کمک ابزارهای کمک فعالیتهای زیستی اساسی مانند تنفس را برای مدت کوتاهی حفظ کند.

تشخیص این مراحل هوشیاری کار ساده ای نیست. از گذشته تاکنون برای حل این مشکل سعی کرده اند از علائم حیاتی استفاده کنند. برای مثال تنفس یا ضربان قلب نشان زنده یا مرده بودن فرد بود. اما امروز می دانیم مدت کوتاهی پس از توقف ضربان قلب ممکن است بتوان آن را با کمک شوک های الکتریکی یا ماساژ به فعالیت بازگرداند. این اختلاف ها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه دارد و بدلیل همین اختلاف از نظر حقوقی نیز برای مرگ تعاریفی ارائه شده که براساس قوانین کشورهای مختلف تعریف شخص مرده تعیین می شود. اگر چه این توافق عمومی وجود دارد که توقف فعالیت های مغزی یا ضعیف شدن آنها به حدی که قابلیت بازگشت نداشته باشند شرط اساسی برای پذیرش مرگ است.

پایان

قسمت اول

پوریا ناظمی

پاسخ دادن به فرامرز لغو پاسخ

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

6 دیدگاه

  1. کتاب proof of heaven را بخوانید
    تونل نور هیچ ربطی به مغز ندارد تجربه کنندگان مغزشان خاموش بوده !

    1. تا اون‌جایی که معلومه، مغز چندین ساعت پس از مرگ هم فعل و انفعالات شیمیائیش ادامه داره. با این حساب، حرف جنابِ «مسعود» مقداری بی‌معنی هست.

      1. دکتر ” ایبن الگزاندر” متخصص جراحی مغز که خود یکی از تجربه کنندگان “تجربه نزدیک به مرگ ” است در سال 2012 کتابی در این زمینه به نام “اثبات وجود بهشت” منتشر کرد .
        وی در این کتاب استدلال‌های مختلفی که از نظر پزشکی و بیولوژی برای توضیح و توجیه این تجربه‌ها داده می‌شوند را مورد بررسی قرار داده و از دیدی اصولی آن‌ها را یک‌ به‌ یک رد کرده می کند.
        او همچنین درباره ی تجربه ی خود می‌گوید: ” تمامی قسمت کورتکس مغز من، غشاء خاکستری و لایۀ خارجی مغز که به ما هوش و توانائی‌های ذهنی انسانی را می‌دهد به‌طور کامل از کار افتاده بود و در این حال امکان تجسم، رؤیا و شکل گرفتن خاطره و حافظه غیرممکن است. “

  2. ” …  این اختلاف ها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه دارد … ” شاید مرگ یک عمل لحظه‌ای نباشد شاید یک فرآیند باشد. اگر مرگ را یک فرآیند در نظر بگیریم شاید به یه تفاوقی برسیم.

  3. بخش دوم مقاله (چه وقت می میریم؟) بسیار بی ارتباط به موضوع اصلی مقاله و سطحی بود و گویی تنها برای پر کردن مقاله آورده شده است.