آیا اختیار، توهم است؟
بیگ بنگ: شما از ازل قرار بوده که خواندن این مقاله را شروع کنید. از لحاظ تئوری، از لحظۀ بیگ بنگ میشد این اتفاق را پیشبینی کرد. شما همیشه قرار بوده است که این جمله را بخوانید و این کار و هر کار دیگری که میکنید، نتیجۀ ناگزیر هر آن چیزی است که پیش از این لحظه رخ داده است. هر برخورد اتمها و مولکولها با هم، و ساختار دقیق دیانای شما، ترکیب شیمیایی دقیق بدن شما و سیگنالهای الکتریکیای که شما را وادار میکنند، کاری که انجام میدهید را انجام دهید، همگی به وسیلۀ قوانین علمی از آغاز زمان تعیین شدهاند.
به گزارش بیگ بنگ، این چیزی است که آن را “جبرگرایی” مینامند، و چالش بزرگی برای نظریات آزادی اراده محسوب میشود. در سی سال اخیر، کشفیات در زمینۀ عصب شناسی، دوباره بحث در مورد جبرگرایی در مقابل آزادی ارادۀ بشر را داغ کرده است. بحثی که حداقل از زمان سقراط، میان دانشمندان و فلاسفه جریان داشته است. جبرگرایی که یکی از مشهورترین مبلغان آن آیزاک نیوتن بوده، در حال حاضر ظاهراً دست بالا را پیدا کرده است.
دلیل این موضوع، به یک مجموعه آزمایشات بر روی مغز باز میگردد که از دهۀ 80 میلادی آغاز شدند که نشان میدهد، مغز ما پیش از آنکه حتی از تصمیماتمان مطلع شویم، برای ما تصمیمگیری میکند. دانشمندان امروز میتوانند شما را با سیم به کامپیوتر متصل کنند و انتخابی را که قرار است انجام دهید را چندین ثانیه پیش از آنکه حتی خودتان از تصمیمتان مطلع باشید، پیش بینی کنند. اگر نسبت به تصمیمگیری خود آگاهی ندارید، چگونه میتوانید بگویید که عملی را داوطبانه انجام دادهاید، و چگونه میتوانید مدعی شوید که همۀ کارهایتان را “اراده” کردهاید؟ و اگر خودآگاهانه عمل میکنید، دقیقاً آن چیزی که کاری که انجام میدهید را تعیین میکند، چیست؟ به نظر میرسد که پرسشگری علمی، در حال نابود کردن ایدۀ اختیار است. اما واقعاً این طور است؟
تصمیمها
تصور کنید که به یک ساعت روی یک کامپیوتر نگاه میکنید، که عقربۀ آن به سرعت حرکت میکند، و از شما خواسته شده تا دکمهای به تصمیم خودتان در هر نقطهای که دلتان میخواهد فشار دهید. شما باید در لحظهای که تصمیم دارید انگشتتان را حرکت دهید، به محل قرارگیری عقربه روی صفحۀ ساعت توجه کنید. در تمام مدت، فعالیت الکتریکی مغز شما با استفاده از یک الکتروانسفالوگرام (EEG) تحت نظر قرار دارد.
این آزمایش را بنجامین لیبت، عصبشناس آمریکایی، در سال 1983 انجام داد، و باعث شد تا دوباره بحث در مورد آزادی اراده (اختیار) به جریان بیافتد. لیبت با استفاده از زمانی که شرکتکننده متوجه ساعت میشد و زمانی که دکمه را فشار میداد، زمان دقیق تصمیم خودآگاه را محاسبه کرد. سپس زمان تصمیم را با زمانِ جهشی در فعالیت مغزی که تحقیقات پیشین نشان داده بود، نمایانگر تصمیمگیری است، مقایسه کرد. او دریافت که فعالیت مغزی به طور میانگین، 300 میلیثانیه پیش از آنکه افراد نسبت به تصمیمگیری آگاه شوند، صورت میگیرد. این تغییر در فعالیت مغز که قبل از تصمیمهای آگاهانه صورت میگیرد، پتانسیل آمادگی نامیده میشود، و آن را سیلیای به صورت نظریۀ اختیار میدانند، چرا که نشان میدهد مغز بسیار پیش از آنکه ما “تصمیم” به انجام کاری بگیریم، مغز خود را برای انجام آن آماده میکند.
آزمایشهای لیبت ساده بودند، اما یافتههایش توسط پیروانش مبنای کارهای بیشتر قرار گرفتهاند. در سال 2010، جراحان عصب و عصبشناسان از دانشگاههای UCLA، و هاروارد آزمایش لیبت را تکرار کردند، منتها این بار الکترودهایی در مغز نصب نمودند تا فعالیت نورونهای مشخصی را ثبت کنند. آنها پتانسیل آمادگیهایی را ثبت که کردند که 1.5 ثانیه قبل از تصمیم شکل گرفته بودند.

علاوه بر این، اسکن مغزهایی که توسط جان دیلان هاینس، عصبشناسی در برلین، در سال 2007 انجام شد، نشان داد که برخی از تصمیماتی را که میگیریم، میتوان از 7 ثانیه قبل، پیشبینی کرد. او شرکتکنندگان در تحقیق را در اسکنر مغز قرار میداد، و سپس از آنها میخواست تا دکمۀ سمت راست یا سمت چپ را به دلخواه خود و هر زمان که خواستند، فشار دهند. معلوم شد که الگوهای فعالیت مغزی منجر به تصمیمهای “راست” با تصمیمهای “چپ” متفاوت هستند، و از چند ثانیه قبل از آنکه دکمه فشار داده شود، آشکار میشوند.
شاید جنجالیترین آزمایشها و نظرات را در این زمینه، دانیل وگنر، روانشناس آمریکایی داشته باشد، که پیش از مرگش در سال 2013، استدلال کرده بود که احساس اختیار نسبت به آنچه که انجام میدهیم، یک توهم است. او گوشزد کرد که همواره مثالهای زیادی از اینکه ما خود اشتباهاً عامل اعمال خود میدانیم، وجود دارد. بعضی اوقات کاری را انجام میدهیم، ولی فکر نمیکنیم که آن کار را انجام میدهیم: مثلاً تکان دادن لیوان روی یک تختۀ احضار روح، تکان دادن شاخۀ چوب در هنگام جستجو برای منابع آب، یا انجام دادن وظایف تحت تاثیر هیپنوتیزم. در سوی دیگر، بعضی وقتها هیچ کاری انجام نمیدهیم در حالی که تصور میکنیم در حال انجام کاری هستیم. وگنر این موضوع را با ترتیب دادن نوعی احضار روح برعکس نشان داده است.
او یک تخته را روی یک جویاستیک کامپیوتری نصب کرد، و از دو شرکتکننده خواست تا در دو طرف آن بنشینند و انگشت خود را روی تخته بگذارند، و باعث شوند که یک نشانگر روی یک صفحه حرکت کند. به آنها گفته شده بود که نشانگر را هر وقت که خواستند متوقف کنند. پس از آنکه نشانگر متوقف میشد از شرکتکنندهها پرسیده میشد که به چه شدتی احساس میکنند که محل توقف نشانگر، محلی بوده که شخصاً انتخاب کرده بودند. به صورت مطلق، همۀ شرکتکنندهها باور داشتند که خودشان محل توقف را تعیین کرده بودند. نکته اینجا بود که یکی از دو شرکتکننده، در حقیقت در آزمایش همدست بود، و کنترل کامل نشانگر را در تمام مدت در دست داشت.

وگنر در این مورد میگوید که ما پیوسته خودمان را فریب میدهیم و آنچه که او “توهم ارادۀ آگاهانه” نامیده بود در ما وجود دارد. این موضوع باعث شد تا سایر روانشناسان و عصبشناسان یک گام فراتر بروند و بگویند که احساس قصد کردن، چیزی است که انسان همواره پس از انجام کار به اعمال خود نسبت میدهد. ما داستانهایی میسازیم تا بتوانیم مالکیتِ اعمالی را به هر روی اتفاق میافتادند را به خودمان نسبت دهیم.
حتی برای پراگماتیستترین دانشمندان نیز، این دیدگاه، نگاهی آزاد دهنده نسبت به انسان به نظر میرسد. دیدگاهی که انسان را یک ربات برنامهریزی شده میداند و اعمال ما را محصول فرآیندهای ناخودآگاه میداند، نه تفکر. اما این به هیچ وجه تمام ماجرا نیست. اگر قبلاً علم بحث در مورد اختیار را از حوزۀ سنتی عمل “مستقل” فراتر برده بود، درک جدیدی که نسبت به خودآگاهی انسان بدست آورده، کاستیهایی را در مورد صحبت راجع به “اختیار” را از همان بدو امر آشکار میکند. در نتیجه، دانشمندان و فلاسفه در حال پیریزی راههایی جدید برای دریافتن معنای واقعی “آزادی” هستند.
بحث بزرگ
پاتریک هاگارد، یک عصبشناس بریتانیایی است که با لیبت همکاری میکرد و در مسائل اختیار و عمل ارادی تحقیق میکند. او استاد انستیتوی عصبشناسی شناختی در دانشگاه کالج لندن است. او که تا همین اواخر با لقب “ضد اختیار” شناخته میشد، میگوید که نظریاتش با بیربط شدن روز به روز مباحث سنتی، تکامل پیدا کرده است. هاگارد میگوید که یک چیز مشخص است: دیگر نمیشود دیدگاههای دوگانهگرایانه را با رویکرد علمی آشتی داد. دوگانهگرایی باوری است که در دین و آثار فیلسوفانی چون رنه دکارت وجود دارد و بر اساس آن یک روح یا ذهن میتواند مستقل از مغز و بدن وجود داشته باشد. او میگوید: “عصبشناس مجبور است که معتقد باشد، همۀ افکار، احساسات و تجارب ما نتیجۀ رویدادهای الکتریکی و شیمیایی در مغز هستند.” این، یعنی دو ریختن این نظر که “خود”ی وجود دارد که به مغز میگوید چه کند.
اما همزمان، او معتقد است که این نظر که ما خودمان را فریب میدهیم که ارادۀ آگاهانه داریم، زیادهروی است. او به اثر تازهای از آرون شورگر در فرانسه اشاره میکند، که در آن این نظرِ لیبت که “پتانسیل آمادگی” واقعاً نمایانگر برنامهریزی مغز برای حرکت بعدی است را به چالش کشیده است. برخی معتقدند که این اثر آزادی اراده را دوباره به عصبشناسی بازگردانده است. شورگر با کار بر روی تحقیقات پیشین که نشان میدادند وقتی ما بر اساس، مثلاً، ورودیهای بصری تصمیمی میگیریم، گروههایی از سلولهای مغزیمان شروع به جمعآوری شواهدی در دفاع از نتایج مختلف میکنند، به نتایج تازهای رسیده است. وقتی که این نویز عصبی به اوج میرسد، از یک آستانه عبور میکند و به یک نتیجه میرسد. توهم بصری معروف لباسی که به رنگهای مختلف به نظر میرسید، در ماه مارس اینترنت را درنوردید. این عکس نشان میدهد که مغزهای مختلف، بر اساس شواهد چندپهلو، به نتایج متفاوتی میرسند.

شورگر مطرح میکند که این نویز عصبی پیوسته، در تمام تصمیمگیریها نقش دارد. او مدل کامپیوتریای از فعالیت الکتریکی هنگامی که مغز اطلاعات را کنار هم میچیند ایجاد کرد، و دریافت که مشابه الگوهای پتانسیل آمادگیای است که لیبت از آنها میگفت. او استدلال کرد که آنچه فرآیند تصمیمگیری ماقبل خودآگاهی به نظر میرسد، ممکن است نمایانگر آماده شدن برای تصمیمگیری خودآگاه باشد. او با یک آزمایش نشان داد که شرکتکنندگانی که بیشترین نویز نورونی را داشتند، در انتخابهای “خودانگیز” (spontaneous) سریعتر بودهاند.
هاگارد میگوید: “نظرات شورگر جالب هستند. شما میتوانید بگویید که تئوری او با آزادی اراده سازگار است، چون که این عبور از آستانه به منزلۀ تصمیم به عمل است، اما به نظرم او خودش هم مواظب است که یک وقت ادعا نکند خود این فرآیند خودآگاه است.” سوال بزرگی که باید به آن پرداخت، در وهلۀ اول خودآگاهی است، چرا بدون درک بهتر خودآگاهی، صحبت کردن از اختیار، محلی از اعراب ندارد. هاگارد در ادامه میگوید: “به نظرم ما تجربۀ خودآگاهانهای از آنچه که در شرف انجامش هستیم، داریم. آنچه پژوهشهای ما بر آن متمرکز شده، همین سیال تجربه است. ما نیاز دریم که بدانیم آیا تفاوتی بین اعمال خودآگاه، مثلاً مثل درست کردن یک فنجان چای، با کارهایی که میتوانیم به صورت ناخودآگاه انجام میدهیم، همچون راه رفتن، وجود دارد؟
عصبشناسان بر روی دو ناحیه از مغز که به نظر میرسد، احساس اختیار نسبت به آنچه انجام میدهیم را به ما میدهند، مطالعه میکنند. به نظر میرسد که کورتکس جداری عقبی در مغز که در بخش عقب مغز قرار دارد، در برنامهریزی و نظارت بر اعمال ما نقش دارد. و کورتکس پیشین-میانی که در محل تلاقی دو نیمکرۀ مغز قرار دارد، پیش از حرکت فعال میشود. وقتی که پزشکان با الکتریسیته این ناحیه را تحریک میکردند، بیماران گزارش دادند که انگیزهای برای تکان دادن دست در خود احساس کردهاند. هاگارد میگوید: “این یک ذره شبیه به اراده است.”
فیلسوفها نیز، در حاضر پیشرفتهای عصبشناسی را به بحثهای خود در مورد آزادی اراده (اختیار) وارد کردهاند. هلن بیبی، استاد فلسفه در دانشگاه منچستر میگوید، خیلیها از آنچه که عصبشناسان میگویند، شگفتزده نشدهاند. او میگوید: “یک مکتب فلسفی بزرگ وجود دارد که من هم طرفدار آن هستم، که میگوید حتی اگر هر چیزی که ما انجام میدهیم، سببی داشته باشد که کاملاً انجام آن را توجیه کند، باز هم عمل آزادانه کاملاً امکانپذیر است. پیش از لیبت هم، اکثر ما فکر میکردیم که علل پیشین وجود دارند، تنها نمیدانستیم که این علل چه هستند.”
بیبی باور دارد که یک نگاه همه جانبه به تجربۀ بشر آشکار میسازد که عصبشناسی تنها بخشی از داستان را روایت میکند. او میگوید: “مثلاً فرض کنید که به یک میلیون سال گذشته تنها از نظر مولکولی محض نگاه کنید، در این صورت فرآیندهای تکاملی یا رفتار حیوانات را متوجه نخواهید شد. شما میتوانید داستانتان را با استفاده از فیزیک و شیمی از لحاظ علت و معلولی توجیه کنید، اما در عین حال از چیزهای خیلی مهم دیگری غفلت ورزیدهاید. اگر به مغز به دید یک ماشین عصبی نگاه کنید، مطمئناً آزادی اراده را در آن پیدا نخواهید کرد، چرا که این سطحی از تبیین نیست که در آن آزادی اراده خود را نشان میدهد.” وی میافزاید: “چه نیازی هست که حتماً جبرگرایی دروغ باشد، تا ما اختیار زندگی خودمان را در دست داشته باشیم؟ هیچ کدام از ما حس نمیکند که انگار اسلحه روی شقیقهاش گذاشتهاند که برای خودش چای درست کند یا مثلاً حس مردۀ متحرکی که ابزار خیمه شب بازی است را هم ندارد.”
درس واقعیای که میتوان از تحقیقات اخیر در مورد خودآگاهی و تصمیمگیری در بشر گرفت این است که هم عصبشناسان و هم فلاسفه به این موضوع واقفند که ما رباتهایی نیستیم که نقشهای از پیش تعیینشدهای را ایفا میکنیم. ما میدانیم که مغز برای تطبیق با تجربۀ بینهایت غنیِ انسان بودن، فرآیندهای بینهایت پیچیدهای دارد و پژوهشهای فعلی تنها، در حال حاضر در حال کاویدن گوشهای بسیاری کوچکی از همۀ اینهاست. تصمیمگیری راجع به فشار دادن یک دکمه، یک چیز است و تصمیمگیری راجع به ازدواج با یک فرد، به کل چیز دیگری است. رد کردن آزادی اراده حالا حالاها کار دارد.
سایت علمی بیگ بنگ / منبع: BBC Focus, June 2015 ، برگردان: فرادید
به نام خدا
مدت زیادی پیگیر این موضوع بودم و به طور غیر مستقیم به اختیار انسان پی بردم اما تا به حال هیچکسی مستقیما نتونسته به اختیار پی ببره . اگر بخوایم جبر رو هم قبول کنیم زندگیمون به هم میخوره و این یعنی قطعا همه چیز جبر نیست . یعنی وقتی شما جبرگرا می شید احساس میکنید یه جای کار میلنگه . در کل نمیشه که بگیم چون شرایط محیطی بر ما تاثیر میزاره پس اختیار نداریم . این اختیار رو داریم که تاثیر شرایط رو قبول نکنیم .
به عنوان نتیجه گیری بگم بهتون اینکه اختیار و جبر رو مقابل هم قرار ندید و این رو بدونید که اختیار وجود داره اما هنوز ثابت نشده . من مطمئنم طی سالهای آینده این موضوع حل میشه و همه خواهند دانست که انسان آزاده
اتفاقا من که کاملا حس مردۀ متحرکی رو دارم که ابزار خیمه شب بازی است. غیر از این هم بعضی موقع ها بدون اینکه خودم متوجه باشم کارهایی انجام میدم که مثل یک پازل کنار هم گذاشته میشه تا یک نتیجه که من از میترسم یا حتی ازش آگاهی هم ندارم ایجاد بشه درحالی که خود من همه اون پازل ها رو بدون کوچکترین ٱگاهی ای ساختم و قسمت جالبش اینجاست که اون پازل ها همشون با هم به یک نتیجه عجیب که تا حالا همیشه به ضرر من بوده ختم میشن
خیلی ساده عرض میکنم
اختیار زمانی وجود داره ومعنی خواهد داد که در یک لحظه خاص شما چندین حالت را تجربه و زندگی کنید و یکی را انتخاب کنید که در عمل امکان پذیر نیست .
نه اینکه شک و شبهه داشته باشیدو
در اینصورت شما تسلیم تقدیر خواهید بود.
خلاصه این که این جهان بقالی نیست
هر انسان عاقلی به سادگی متوجه میشه که اختیار توهمی بیش نیست
سلام
آزمایش Brain-computer duel رو هم که سال 2016 انجام شده بررسی بفرمایید. این آزمایش تکمیل آزمایشات آقای لیبت هست و نشون میده حدودا دو دهم ثانیه پس از آگاهی از تصمیمات اتخاذ شده میشه دستورات رو لغو کرد
https://explore.scimednet.org/index.php/do-we-have-free-will-an-update-on-libets-experiment/
سلام مطلبی خوب و جالب بود . از خواندنش لذت بردم ممنون
یک انسان هشتاد سال زندگی میکنه و یک مسیری در زندگی رو طی میکنه. اگر میشد این آدم رو صد بار دیگه تکرار کرد با شرایط متفاوت. مثلا منطقه تولدش عوض میشد و پدر و مادرش و اطرافیانش تو زندگی هر دفعه تغییر میکردن. ینی صدبار شرایط متفاوت رو زندگی میکرد به نظرتون مسیری که هربار طی میکرد و یا موفقیتها و شکستها و دستاوردهاش تو زندگی چقدر متفاوت میشد هربار. حتما متفاوت میشد ولی ب نظر من تفاوت عمیق و عجیب غریبی اتفاق نمیفتاد.ینی فک کنید یکبار تو زندگی این آدم میشد یک علاف قمارباز معتاد فلان فلان و یکبار ممکن بود بشه یه دانشمند با زندگی پربار. به هیچ وجه همچین تفاوتی اتفاق نمیفتاد. ب نظر من اگ یک میلیون بار هم با شرایط متفاوت زندگی میکرد نتیجه و مسیر همیشه در یک حیطه مشخص قرار میگرفت. این ینی انسان با مغزش تعریف میشه و البته این یعنی اختیار به معنای کامل و واقعی وجود نداره. انسانی که به وجود آمدنش جبریه چجوری میخواد از اختیار حرف بزنه
ما وقتی میتونیم بگیم اختیار داریم که شرایط اطراف روی ما اثر نگذاره ، یعنی توی جهانی کوانتومی که اطلاعات فراتر از انتظارات ما در حال انتقال و تاثیر گذاری ه و هر ذره ای که در بدن ما وجود داره بدون خواست و اراده ما اطلاعات را از ذرات دیگه دریافت و به ذرات دیگه ارسال میکنه اختیار معنایی نداره
شما هر تصمیمی که بگیرید قابل پیش بینی ه
تصمیمی اختیاریه که قابل پیشبینی نباشه
قدرت اراده انسان جهت ایجاد تغییر مثبت در خودش تا بدان جائیست ،که قدرت درکش در تشخیص راه درست از غلط به وی کمک میکند،لذا چنانچه ادراک وی در تشخیص راه درست از غلط ،اشتباه نماید،از قدرت اراده وی کاری ساخته نخواهد بود
ﺁﯾﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﺮﺍﺳﺘﺎ ﺑﺎ ﻧﻈﺮﺍﺕ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﻧﻤﺎﯾﻨﺪ، ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺟﻬﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ ﻭ ﯾﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ ﻭﯾﮋﮔﯿﻬﺎﯾﯽ ﮐﺎﻣﻼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ،ﭼﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻭ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﻣﺤﯿﻂ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ و رشد ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ؟
ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﻬﺎﯼ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻨﮕﺮﯾﻢ،ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺧﻮﯾﺶ، ﻣﯿﺒﺎﯾﺴﺘﯽ ﺁﻥ ﮐﺎﺭﯾﮑﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﯿﻢ،ﺑﻨﻮﻋﯽ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﻧﯿﺎﺯﻫﺎﯼ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ،ﺗﺎ ﺁﻥ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺍﻧﮕﯿﺰﻩ ،ﺟﻬﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺁﻥ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺧﺎﺹ ﺩﺭ ﻣﺎ ﮔﺮﺩﺩ،ﻟﺬﺍ ﭘﺮﻭﺳﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﻥ ﻫﺮﯾﮏ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺟﻬﺖ ﻓﻌﻞ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﺑﺪﯾﻦ ﺷﺮﺡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺟﻬﺖ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪﻥ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺎ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ،ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺍﺗﻮﻣﺎﺗﯿﮏ ﺍﺯ ﺍﺑﺰﺍﺭﻫﺎﯼ ﺩﺭﻭﻧﯽ ﺧﻮﯾﺶ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﺕ ﺗﻔﮑﺮﯼ ﮐﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﭘﯿﺮﻭ ﺁﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ، ﻟﺬﺍ ﭼﻨﺎﻧﭽﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻔﮑﺮ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ، ﺣﺲ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﺍﯾﻨﺼﻮﺭﺕ ﺑﺎ ﺁﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﯿﻮﺭﺯﯾﻢ ( ﺩﺭﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﻋﻠﯽ ﺍﻟﺮﻏﻢ ﻣﯿﻞ ﺑﺎﻃﻨﯿﻤﺎﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯿﻢ ،ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﯿﺰ ﺟﻤﻊ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻬﺎﺋﯽ ﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻈﺎﻫﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺁﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﯿﻢ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﻣﻨﻔﻌﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ ) ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯿﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻋﻨﺼﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﺎﺑﻊ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺫﺍﺗﯽ ﻭ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﺎ ﻭ ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺍﺛﺮﯼ ﮐﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﯽ ﺧﺎﺹ ﻣﺎ ،ﺑﻮﺍﺳﻄﻪ ﺁﻥ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﺩﺭﺫﻫﻦ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ میباشند ( ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺁﻧﮑﻪ ﻋﻼﻭﻩ ﺑﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻨﺸﺎ ﻧﻮﻉ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﻣﺎ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺫﺍﺗﯽ ﻭ ﮊﻧﺘﯿﮑﯽ ﻣﯿﺒﺎﺷﺪ ،ﻣﺤﯿﻄﻬﺎﯼ ﺭﺷﺪ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﯽ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﺣﺘﯽ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺫﺍﺗﯽ ﻭ ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺑﻪ ﺷﮑﻬﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺤﯿﻂ ﻫﺎﯼ ﺭﺷﺪ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﯽ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﯿﺰ ،ﺩﺍﻣﻨﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﺧﺘﻼﻑ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺭﺍ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ
ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ ) ﻟﺬﺍ ﺑﺮﺁﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﻋﻮﺍﻣﻞ ﻣﻄﺮﻭﺣﻪ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﻣﺨﺘﺺ ﻫﺮ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﺻﺪ ﺩﺭ ﺻﺪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﭘﺪﯾﺪﺍﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ،ﮐﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺰﺑﺎﻋﺚ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻬﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻣﯿﮕﺮﺩﺩ .
ﭘﺲ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻣﺤﯿﻂ ﺣﺘﯽ ﻣﺸﺎﺑﻪ، ﺍﺩﺭﺍﮐﻬﺎ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻧﻬﺎﯾﺘﺎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻬﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺭﺍ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺧﺼﻮﺻﯿﺎﺕ ﺫﺍﺗﯽ ﻭ ﯾﺎ ﻣﺤﯿﻂ ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﻭ ﭘﯿﺮﺍﻣﻮﻧﯽ ﻗﺒﻠﯽ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ،ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻋﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﻬﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﺍﺭﺍﺩﯼ ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺘﻔﺎﻭﺕ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ
بنظرمن اختیار به معنای واقعی وجود نداره. ومغز ما هنگام تصمیم گیری براساس آنچه از بدو تولد تجربه کرده ودر ناخودآگاه ما وجود داره تصمیم به انجام کاری می گیره. در واقع از خیلی قبلتر مشخصه که مثلا در یک موقعیت خاص مغزمن چه دستوری میده و چکاری میکنه
بچه ها من سالها پیش با یه نفر سر جبر واختیار مباحثه طولانی انجام دادم واخرش اون شخص که استاد بزرگی بود اینو به من گفت که بنظرم کاملترین تعریف از جبر واختیاره)ب(عداز 13ساعت چتری نشیتن و استراحت ):
گفت جبر واختیار مثل دوپای انسانه واگر شما پای راست رو بردارید دیگه پای چپ روهمزمان نمیشه برداشت وشما در برداشتن پای راست اختیار دارید ولی پای چپ جبراست واختیاری ندارید بنابراین اینا بصورت تک به تک وغیر همزمانن و با کمی فکر میفهمید که طبیعیه که مغزو بشه پیش بینی کرد
اگر سوال این باشه که آیا انسانها در موقع اراده کردن در مورد واکنش نشان دادن نسبت به درخواستهای دیگران آزادی کامل دارن یا خیر،میتونیم اینطور پاسخ بدیم که اگر درخواستمون از شخص مقابل موضوعات ساده مثل باز کردن درباشه ،چون این درخواست ما در نگاه شخص مقابل و ما برای هر دو یک جور در ذهن مان تفسیر میشه ،اون شخصه اصطلاحا به اختیار و انتخاب خودش ،ممکنه در رو باز کنه،اما در مورد درخواستهاییکه از شخصی داریم که نیاز به تحلیلهای پیچیده ترداره مثل این سوال که مثلا به همسرمان بگوییم اینقدر شوخی نکن با فلان شخص و یا به او بگوییم شما خیلی خودخواهی و عدالت رو نسبت به من در نظر نمیگیری،در این حالت چون شخص مجددا جهت اراده کردن و عکس العمل نشان دادن به درخواست ما نیاز به تحلیل پیچیده تری در ذهن خودش داره که ممکن این تحلیل با تحلیل ما متفاوت باشه(در اینجا بعلت اینکه هر مغزی یک جور تحلیل و تولید فکر میکنه و هر کس تحت تاثیر گذاری و جبر نتیجه گیری ذهن خودشه)میتونیم اینطور نتیجه گیری کنیم که ما انسانها درمورد عکس العمل نشان دادن به موضوعاتی که در نظر همه یکسان است ،که میتونیم اسمش رو بذاریم واقعیتها،اختلاف نظر نداریم،اختلاف نظر و اختلاف تصمیمگیری از زمانی شروع میشه که باموضوعاتی روبرو بشیم که نیاز به تفسیر و تحلیل پیچیده تر داره و هر کس همیشه مجبوره بااستفاده ازمغز خودش این تحلیل ها و تفاسیر رو انجام بده،که اسم اونها رو میذاریم حکایت هایکه هر کس برای خودش بر اساس ذهن خودش میسازه ،در اینجا اگر خوب دقت کنیم در تمام مراحل ما تحت تاثیر جبر کامل ذهن خودمون جهت باز تولیدفکر بودیم و، نکته دیگه، اینه که ،اراده کردن و تمام تصمیم گیرهای ما(نوع رفتار ارادی و انتخابهای ما)صد در صد اثرشون رو از ذهن ما میگیرند،حال درصد اینکه ما چقدر تحت جبر هستیم و چقدر اختیار، زیاد چیز مهمی نیست،مهم شناخت عملکرد واقعی ذهنمون ،و همچنین شناخت محدودیتهای رفتارهای ارادی انسانها میباشد ،تا واکنشهای منطقی تر و قضاوتهای صحیح تری در اجتماع داشته باشیم
علت تفاوت عکس العمل اشخاص نسبت به محرکهای یکسان:تصور کنید فردی سوالی را در حضور چند نفر مطرح میکند اتفاقاتی که پس طرح سوال در ذهن این اشخاص صورت میگیرد بدینگونه است که هریک صوت دریافتی را در مغز خویش تبدیل به سیگنالهای الکتریکی نموده و متناسب با عملکرد مغز هریک و همچنین در مقایسه با دریافتهای قبلی افکاری تولید و بازسازی میشود،در اینجا اگر خوب دقت کنیم عکس العمل افراد مختلف نسبت به افکار دریافتی بدلیل وجود مسٸله بازسازی و تولید افکار در مغز هر یک ،صد درصد رابطه علت و معلولی نیست (همانطور که دونالد هافمن این مورد را در مورد یکسان نبودن حقیقت از نگاه ما بدلیل مسٸله باز سازی ذهن میداند)و نوع افکار تولیدی مقداری وابستگی به خاصیت و عملکرد مغز آن شخص خاص،و نیز مقداری وابستگی به تاثیرات قبلی محیط زندگی شخص، در باز تولید افکار قبلیش دارد )همانطور که هر میوه ای نسبت به میوه مشابه، طعمش متفاوت میباشد،(لذا در اینجا نوع رفتار ارادی، که ما از آن نام میبریم در حقیقت وابسته به باز تولید افکار مختلف مغز خودمان دارد و بدلیل وجود این وابستگی میتوان نتیجه گیری کرد که ما تحت تاثیرجبرعملکرد خاص مغز خویش قرار داریم .،جهت درک بهتر موضوع میتوان به صحبتهای دونالد هافمن دانشمند آمریکایی، در مورد مسٸله، وجود و یا عدم وجود حقیقت مراجعه نمایید.
علل رفتار بظاهر ارادی ما:
یک جسم مادی مانند کامپیوتر،موبایل یا دوربین،بغیر از کارهاییکه برای آنها تعریف شده،نمیتوانند کارهاییکه دیگری انجام دهند،در این حالت میتوانیم بوضوح نتیجه گیری کنیم که اصطلاحا آنها در جبر مطلق قرار دارند،ولیکن یک حیوان مثل سگ،گربه و یا میمون ، بر اساس شرایط مختلف محیط و بسته به نوع رفتار با آنها عکس العملهای مختلف از خود نشان میدهند و لیکن دامنه تغییر رفتار آنها گسترده نبوده و تابع رفع نیازهای غریزی آنها قرار دارد،حال میخواهیم ببینیم که چرا عکسالعمل انسان بر اساس شرایط مختلف محیط متفاوت است و این توان انتخاب رفتارهای مختلف نسبت به شرایط محیط که اصطلاحا به آن اختیار میگوییم،ریشه در چه دارد،در اینجا اگر خوب دقت کنیم میبینیم،انسانها نیز نیازهای مختلفی از قبیل نیاز به زنده بودن،عشق و محبت،قدرت،تفریح و آزادی و غیره و غیره دارند که البته شدت این نیازها در هر یک نسبت به دیگری متفاوت بوده که اثر این تفاوت از تفاوت ژنهای آنها میاید،همچنین محیطهای مختلف اجتماعی نیز بسته به دراک ژنتیکی افراد از محیط، نیز دوباره روی رفتار آنها جهت براورده کردن نیازهایشان تاثیر میگذارد ،همچنین قرار گرفتن آنها در محیطهای مختلف نسبت به یکدیگر(تجارب مختلف) باعث بروز انتخابهای متفاوت آنها نسبت به یکدیگر نسبت به یک موضوع ثابت میشود،لازم به توضیح است،که عامل ایجاد انگیزه جهت بروز دادن رفتارهای مختلف در یک شخص همانا روشی است که ذهن ژنتیکی وی به او جهت رسیدن به نیازهایش به وی پیشنهاد میکند ،و در هنگام تفاوت واکنشهای افراد مختلف نسبت به یک مسئله ثابت نسبت بیکدیگر همانا تفاوت شدت این نیازها و همچنین تفاوت ذهن ژنتیکی آنها نسبت به یکدیگر جهت براورده کردن نیازهای خاص آن شخص نسبت به دیگری میباشد که در نتیجه هر کس جهت براورده کردن نیازهایش انتخابهای مختلفی نسبت به دیگری میکند،چنانچه خوب دقت کنیم،متوجه میشویم که عامل ایجاد انگیزه و احساس در ما تفاوت نیازها و ادراک ما نسبت بیکدیگر میباشد چنانچه این تفاوت نیاز و ادراک در ما نسبت به دیگری نباشد و همچنین چنانچه محیط پرورشی و آموزشی را هم نسبت به شخص دیگری ثابت در نظر بگیریم،تمام عکسالعملهای ما نسبت به شخص دیگر در برابر موضوعات مختلف کاملا مشابه خواهد بود.
نتیجه گیری:قدرت انتخاب ما (اختیارو اراده(،کاملا تحت تاثیر تفاوت نیاز و ادراک ما قرار دارند (جبر ژنتیکی)و لذا در بحث مجازات انسانهای شرور در این جهان ،اگر موضوع بروز هرج و مرگ در اجتماع را در نظر نگیریم، بیعدالتی میباشد
نتیجه گیری نهایی:
کلیه انتخابهای ما تحت تاثیر جبر درون ما قرار دارند و ما به هیچ وجهی نمیتوانیم از این جبر خارج شویم
-اگر ما به این باور توضیح داده شده در بالا اعتقاد پیدا کنیم ،هنگام گفتگو با دیگران ،کمتر از برخورد احتمالا ناهنجارشان از دید خود ناراحت و عصبی میشویم ،و این اعتقاد را پیدا خواهیم کرد که طرف مقابل ما چون اینطوری میفهمد و درک میکند اینطور هم عکسالعمل نشان میدهد و اگر ما هم دقیقا شرایط وی را داشتیم دقیقا مثل وی رفتار میکردیم.۱ـبطورکلی دو عامل محیط اولیه پرورشی و تربیتی در بدو تولد روی رفتار ما تاثیر گذارند،توضیح اینکه پرورش در محیط اولیه انتخابی نبوده و جبری میباشد.
۲ـمیزان تفاوت ادراک افراد مختلف از محیط پرورشی اولیه یکسان ،در انتخاب محیطهای پرورشی و آموزشی بعدی وی نقش داشته و باز اثرآن محیط ثانویه انتخابی ،روی رفتارهای بعدی افراد تاثیر گذار است.
نتیجه گیری:
با توجه به اینکه روی رفتار انسان دو عامل محیط و ژن(ادراک شخص)تاثیر میگذارند ،لذا بدلیل وجود عامل جبری ژن ،که روی انتخاب نوع محیط ثانویه شخص اثر دارند،میتوان نتیجه گرفت ،چون محیط ثانویه تاثیر گذار روی رفتار بعدی شخص ،خودش اثرش را از یک عامل جبری ادراک شخص گرفته،پس کلیه انتخابهای بعدی جبری بوده و الی آخر
درود .
اگر کمی از فرع موضوع فاصله بگیریم واز زاویه ای بازتر به قضیه نگاه کنیم .درمرحله ی جلوتر از این قضیه ،به طرح کلی علم نگاهی بندازیم متوجه یک موضوع وحشتناک یا شایدم آرامش بخش بشیم !
واین این موضوعه که ایا این فرضیه(عدم وجود اختیار )انتهای علم نورون شناسیه؟
یا انتهای آزمایش ها بر بروی مغزه؟واین نتایج انتهای این علمن؟!
به تا کید خیر….
پس جایی برای تفکر باقی نیست!چون اصلا در حال بررسی چیزی هستیم که نمیدونیم اصلا چقدر درسته.و آیا همین آزمایش ها با ابزار هایی به مراتب پیشرفته تر از ابزار های موجود خمین نتایج رو حاصل میکنند؟
بیاید به سفر زمان بریم .سخت نیست تصوره!بریم به پنجاه سال آینده.سال۱۴۴۷
دارید توی همین سایت این نظرات رو میخونید و کرکر بهشون میخندید.
چون علم اون زمان ثابت کرده که همش نتیجه ی،نتیجه گیری هایی از یکسری آزمایش(از نظر اون زمان ابلهانه)بوده!!!
آیا آزمایش های پنجاه سال پیش که در مورد زیست شناسی انجام شدن الان به نسبت علم کنونی پیش پا افتاده نیستن؟
آیا دستگاه های آزمایشی الان با اون زمان قابل مقایسست؟
به هیچ وجه!
پس هرگز و هرگز نمیتونیم نتایج حاصل از این آزمایشات رو قطف به یقین درست فرض کنین.حتی اگر احتمال یک در میلیون رو برای عدم قطعیت درین نتایج فرض کنیم باز هم نبای اصلا درین مورد نظر بدیم !
دوست عزیز وقتی نورونها مسئول تصمیمگیری ما هستند و این زیر میکروسکوپ نشون داده شده، در اصل ۵۰ سال پیش که فکر میکردند مغز از خودش تصمیم کاملا آزاد داره اشتباه بوده! آزمایشهای علمی هیچ موقع ابلهانه نبودند! آزمایش رادرفورد ابلهانه نبود بلکه نظریش ممکن بود دارای نواقص بسیاری باشه. این آزمایش لیبت رو هزار بار دیگه هم تکرار کنید همین موضوع رو نشون میده که اول عمل انجام میشه بعد حس اختیار رو انسان حس میکنه
سلام ، کسی میتونه برای این موضوع استدلال بیاره؟ ببینید طبق آزمایش بنجامین لیناس با تحریک مغز یک اراده به او تحمیل شد ، توجه کنید داریم از اراده صحبت میکنیم نه عکس العمل ، خوب حالا اینطوری یعنی شروع اراده از مغز صورت گرفته . این مثال بارز اختلاف با نظریه دکارت هست ، اینو چطور توجیه میکنید؟
بزارید یه مثال ساده بزنم
طبق آزمایش بنجامین لیناس ، با تحریک مغز میشه اراده ای در من برای گذاشتن این کامنت بوجود آورد, بازم تاکید میکنم اراده از سمت مغز آغاز شده .
خوشحال میشم خیلی صریح و واضح نظرتون رو بدونم
با تشکر
بسیار عالی،صد در صد موافقم،در دو کامنت قبلتر من نیز نظر خود را بیان نموده م
میشه منبع آزمایش بنجامین لیناس رو ذکر کنید.
We dont know what is in, but now we know there is something….
?
?
?….