گرانش، از نیوتن تا اینشتین – قسمت آخر
(از سري مقالات تاريخ علم)
سخنان ادينگتون مخالفاني نيز داشت. مشخصتر از همه مخالفت يك مهندس راديو به نام اوليور لاج (Oliver Lodge) بود. او بيشتر مانند يك دانشمند زمان ملكه ويكتوريا بود و دانش او زمينهاي از آموزشها و عقايد نيوتون را در بر داشت. در حقيقت، او هنوز به وجود اتر اعتقاد داشت و دربارهي وجود اتر حرف ميزد و ميگفت:
«« اولين چيز براي شناخت وجود اتر اعتقاد به تداوم مطلق آن ميباشد، يك ماهي در عمق دريا احتمالا امكاني براي درك وجود آب ندارد. زيرا اين ماهي آنقدر به طور هماهنگ و همشكل در عمق آن فرو رفته است كه وسيلهاي براي شناخت آب وجود ندارد. وضعيت ما هم در مورد وجود اتر چنين است.»»
Sir Oliver Joseph Lodge
او و دانشمندان هم عصرش تلاش ميكردند تا يك نظريهي جهاني دربارهي جهاني پر از اتر كه بر اساس نظريهي نيوتون هم بود، ثابت نمايند، اما سعي و كوشش آنها در محدودهي خودشان مستمر و مفيد واقع ميشد.
جيجي تامسون (J.J. Thomson)، رئيس انجمن سلطنتي، آن جلسه را به طور خلاصه اينگونه توصيف كرد:
«« اگر دليل اينشتين در مورد درستي نظريهاش، مورد تأييد باشد كه چنين هم است؛ زيرا تا كنون دو آزمايش سخت و جدي در مورد مدار سيارهي عطارد و خورشيدگرفتگي جديد را گذرانده است، بنابراين بايد پذيرفت كه اين نتيجه، يكي از بزرگترين و متعاليترين موفقيتهاي فكري بشر بوده است.»»
Sir Joseph John “J. J.” Thomson
روز بعد، مجلهي نيويورك تايمز، داستان را با عنوان زير به چاپ رساند: “”انقلاب در علم، نظريهي جديد، جهان نيوتون را نقض كرد.”” چند روز بعد نيويورك تايمز همچنين اطلاع داد: “” پيروزي نظريهي اينشتين!””
چيزي نگذشت كه اينشتين به عنوان مرد اول در جهان علم شناخته شد. درك اينشتين از نيروهايي كه جهان را هدايت ميكنند، بيرقيب بود. در عين حال او موهبتي الهي، شوخطبع و خردمند بود. او روياي شيرين يك روزنامهنگار بود. گرچه اينشتين نخست از توجه اين و آن به خود لذت ميبرد، اما خيلي زود،از توجه مطبوعات خسته شد و در نامهاي به ماكس بورن (Max Born)، دانشمندي در علم فيزيك كه مقالهاي در ستايش از او نوشته بود،چنين گفت:
«« مقالهي جالب شما در روزنامهي فرانكفورتر زيتاك، براي من بسيار لذتبخش بود. اما اكنون شما همانند من از سوي مطبوعات و ديگران،كه ميخواهند پشت سر م از شما سوال كنند، اذيت ميشويد. من از اينكه نميتوانم براي هواخوري بيرون بروم،ناراحت هستم.»»
در سال 1921، اينشتين سفرهاي خود را به ايالات متحده آغاز كرد. در هر فرصتي كه او به آن جا سفر ميكرد، جمعيتهاي زيادي در اطراف او جمع ميشدند و سخنرانيهايي را به افتخار او ايراد ميكردند. هيچ فيزيكداني تا آن زمان،چنين موقعيت و شهرت جهانياي را كسب نكرده بود. شايد بهترين توصيف از موفقيت اينشتين بر جامعه، را يك روزنامهنگار كمي احساساتي كه شاهد تأثيرات سخنراني اينشتين در موزهي تاريخ طبيعي نيويورك بود، بدينگونه بيان كرده باشد:
«« جمعيت كه در سالن كنفرانس در ميان سنگهاي بزرگ آسماني، گرد آمده بودند، مراقبين يونيفرمپوش كه سعي ميكردند افراد بدون بليط را از سالن بيرون كنند، ناديده گرفته بود. يك گروه از جوانان از ترس اينكه از محل سخنراني بيرون برده شوند، يكباره به طرف چهار محافظ در سالن كه به سالن سرخپوستان آمريكاي شمالي منتهي ميشد، حمله بردند. پس از اينكه مخالفان به كناري هل داده شدند، مردان و زنان و بچههاي درون سالن سنگهاي آسماني به داخل هجوم بردند، افراد محافظ كه در دست جمعيت به اين طرف و آن طرف هل داده ميشدند، بلافاصله كه را ه فراري مييافتند، فرار ميكردند و كمك ميطلبيدند. نگهبان در با تلفن از پليس تقاضاي كمك نمود و پس از چند دقيقه، افراد پليس يونيفورمپوش براي مأموريتي كه براي خود ادارهي پليس مأموريتي جديد بود،به آن مركز علمي هجوم آوردند تا انقلابي علمي را آرام كنند.»»
اگرچه تئوري اصل نسبيت عام به طور كلي اثر اينشتين بود،اما او به خوبي آگاه بود كه مشاهدات ادينگتون در مقبوليت و پذيرش اين انقلاب در علم فيزيك، حياتي و تعيينكننده بود. اينشتين نظريهپردازي كرده بود و ادينگتون اين نظريه را مورد بررسي قرار داده و آزموده بود. مشاهده و تجربه دو عامل اصلي قضاوتكنندهي نهايي براي كشف يك حقيقت است. تئوري اينشتين اين آزمون را گذرانده بود.
روي دانشجويي از اينشتين پرسيد: اگر جهان خدا به طور متفاوت از اصل نسبيت عام او عمل ميكرد، چه رخ ميداد؟ اينشتين چنين پاسخ داد:
«« در اين حال من متأسف ميبودم، اما به هر حال تئوري من درست است.»»
پايان
لینک قسمت اول
لینک قسمت دوم
لینک قسمت سوم
لینک قسمت چهارم
لینک قسمت پنجم
لینک قسمت ششم
لینک قسمت هفتم