بیگ بنگ: حدسم این است تا زمانی که آگاهی درونی انسان‌ شکل را نتوان در هوش‌های غیرزیستی( بارگذاری الگو‌ و گذرگاه‌های عصبی یک نفر) بصورت کامل ساخت، نمی‌توان خودآگاهی اولیه و خود ذهنی اول‌شخص( « من» خصوصی) را حفظ کرده و نامیرایی مجازی غیرممکن خواهد بود. به همین خاطر است که پیش‌نشانگر سوال نامیرایی مجازی، سوال خودآگاهی هوش‌مصنوعی است. آیا ربات‌ها هر چقدر هم فناوری‌شان پیشرفته باشد، می‌توانند آگاهی درونی و تجربه‌ی اول‌شخص داشته باشند؟

می‌دانم که ماهیت تکینگی هوش‌مصنوعی در صورتی که به معنای واقعی کلمه خودآگاه بوده و آگاهی درونی انسان‌شکل داشته باشد با حالتی که به معنای واقعی کلمه خودآگاه نیست تقاوت عمیقی دارد- اگرچه در هر دو صورت هوش‌مصنوعی ابرقوی به طور وسیعی قدرتمندتر از هوش انسان بوده و بدون شک به اندازه‌ی ما خودآگاه به نظر می‌رسند. اگر آگاهی درونی انسان‌شکل به وسیله‌ی استانداردی عینی و مطلق، نسبت به موجودیت‌هایی که آن را متصرف می‌شوند حامل نوعی « ارزش ذاتی» باشد، این تفاوت بین خودآگاه‌بودن و خودآگاه به نظر رسیدن بنیادی‌تر هم می‌شود.

برای مثال به احتمال زیاد اولین تسخیرکنندگان کیهان، ربات‌ها و در نهایت‌ روبات‌های خودجایگزین خواهند بود و اینکه این کاوشگران غیرزیستی خودآگاه یا غیرخودآگاه باشند، می‌تواند اساسا ماهیت ذاتی این استعمارات را تحت‌تاثیر قرار دهد. پیشنهاد می‌دهم اگر این ربات‌ها واقعا خودآگاه بوده و آگاهی درونی انسان‌شکل داشته و از این رو کیهان را تجربه می‌کردند، با حالتی که به معنای واقعی کلمه‌ خودآگاه نبوده و هیچ آگاهی درونی نداشته و هیچ‌چیزی را تجربه نمی‌کردند عمیقا متفاوت است.

موافقم که بعد از عبور هوش‌مصنوعی ابرقوی از یک آستانه‌ی معین، علم حتی به طور کلی هم هیچ‌وقت نمی‌تواند تفاوت بین خودآگاهی درونی و خودآگاهی به ظاهر درونی مثل ربات‌های استعمارکننده‌ی کیهان‌مان را تشخیص دهد. ولی با چیزی که اغلب گفته می‌شود موافق نیستم: اینکه عدم‌قطعیت همیشگی راجع به خودآگاهی درونی و تجربه‌ی آگاهانه در موجودیت‌های دیگر( غیرزیستی و زیستی) این سوال را بی‌اهمیت می‌سازد. فکر می‌کنم این سوال تا حد ممکن مهم است. مگر اینکه کاوشگران روباتی ما واقعا آگاه بوده( حتی اگر مشغول استعمار تمامی اجسام کهکشان باشند) و نبود تجربه‌ی درونی به معنی ارزش ذاتی تقلیل‌یافته باشد. به همین خاطر است که برای بررسی معنای احتمالی خودآگاهی هوش‌مصنوعی، به‌علاوه‌ی برآورد امکان‌پذیری نامیرایی مجازی، علّت مرکزی ایجاد خودآگاهی بسیار مهم و ضروری است.

علل دیگر خودآگاهی

در طی گفتگوها( و دهه‌ها تفکرات شبانه) در باب فلسفه‌ی ذهن می‌توانم 9 نظریه‌ یا علّت دیگر برای خودآگاهی را به صورت لیست در بیاورم. ( طبقه‌بندی‌های دیگر و متفاوتی هم وجود دارد). معمولا نبرد بین فیزیکی‌گرایی/ مادی‌گرایی( شماره‌ی ۱) و دوگانه‌انگاری( شماره‌ی ۸) است، اما این نوع ساده‌سازی ِ بیش از حد می‌تواند قسمتی از مشکل باشد- هفت علل دیگر هم حرف‌هایی برای گفتن دارند.

1- فیزیکی‌گرایی یا مادی‌گرایی(Physicalism or Materialism): خودآگاهی کاملا فیزیکی و تنها محصول مغزهای زیستی است و تمام حالت‌های ذهنی را می‌توان به حالت‌های فیزیکی « فروکاست» یا کاملا توضیح داد- که در عمیق‌ترین سطوح‌شان میدان‌ها و ذرات فیزیک بنیادی هستند. برای دانشمندان، فیزیکی‌گرایی/ ماده‌گرایی به شدت نظریه‌ی غالب خودآگاهی است. در نظر آن‌ها فیزیکی‌‌بودن محضِ خودآگاهی تصوری اثبات‌شده است و قویا با شواهدی بدون ‌مناقشه پشتیبانی می‌شود. « مادی‌گرایی حذف‌انگارانه(Eliminative materialism)» دیدگاهی مرزی است که بیان می‌کند دید عقل سلیم‌ ما از ذهن‌مان گمراه‌کننده است و خودآگاهی نوعی توهم است. ساز و کاری برتر از فیزیکی‌گرایی/ مادی‌گرایی نظریه‌ی این همانی ذهن(identity theory) است. که در آن حالت‌های ذهنی به معنای واقعی کلمه حالت‌های فیزیکی هستند. هرچند عبارات « مادی‌گرایی» و « فیزیکی‌گرایی» به طور کلی تبادل‌پذیر هستند ولی ماده‌گرایی قدیمی‌تر بوده و بر معنایی متافیزیکی‌تر یا وجود‌شناسی‌تر دلالت دارد در حالی که فیزیکی‌گرایی در اوایل قرن ۲۰ پدید آمده و بیشتر کاربردی روش‌شناسانه یا زبان‌شناسانه دارد.

2- همایندگرایی(Epiphenomenalism): خودآگاهی کاملا فیزیکی و تنها محصول مغزهای زیستی است ولی حالت‌های ذهنی را نمی‌توان کاملا به حالت‌های فیزیکی( مغزها یا غیرمغزها) فروکاست یا تقلیل داد، اگرچه حالت‌های ذهنی هیچ قدرتی ندارند. ذهن کاملا بی‌اثر است؛ هوشیاری ما از خودآگاهی واقعی است ولی حس‌مان از علّیت ذهنی واقعی نیست. هیچ « علّیت بالا به پایینی» وجود ندارد؛ احساسات‌مان که می‌گویند افکارمان می‌توانند باعث ایجاد چیزهایی شوند توهم است. در این روش، همایندگرایی شکل ضعیف‌تری از فیزیکی‌گرایی غیرفروکاستی‌ (شماره‌ی بعدی) است. قیاس قدیمی برای خودآگاهی برای همایند « کف روی موج» است که همیشه آن‌جا است ولی هیچ کاری انجام نمی‌دهد.

3- فیزیکی‌گرایی غیرفروکاستی(Non-reductive Physicalism): خودآگاهی کاملا فیزیکی و تنها محصول مغزهای زیستی است ولی حالت‌های ذهنی واقعی بوده و نمی‌توان آن را به حالت‌های فیزیکی(مغزها و یا غیرمغزها) فروکاست داد. در حالی که حالت‌های ذهنی کاملا توسط حالت‌های فیزیکی( مغز) تولید می‌شوند اما واقعا فیزیکی نیستند؛ یعنی حالت‌های ذهنی از نظر وجود‌شناسانانه قابل‌تشخیص هستند. مشخصه‌ای اصلی از فیزیکی‌گرایی غیرفروکاستی « علّیت بالا به پایین» است که در آن محتویات خودآگاهی به صورت علّی موثر است- کوآلیا می‌تواند کار اصلی را انجام دهد. ساز و کار فیزیکی‌گرایی غیرفروکاستی، نوآیندی(emergence) است که در آن مشخصه‌های جدید در سطوح بالاتر یکپارچه‌سازی، از تمام چیزهایی که در سطوح پایین‌تر یا بنیادی‌تر می‌دانید قابل‌تشخیص و شاید حتی قابل‌پیش‌بینی نیست.( رابطه‌ی نزدیکی بین فیزیکی‌گرایی غیرفروکاستی و دوگانه‌انگاری وجود دارد- هر دو، حالت‌های ذهنی را واقعی و با این حال تنها یک نوع جوهره را به رسمیت می‌شناسند- ولی همان‌طور که انتظار می‌رود بعضی از طرفداران هر نظریه، ادعاهای دیگری را رد می‌کنند).

4- خودآگاهی کوانتومی( Quantum Consciousness): خودآگاهی غیرقابل‌محاسبه است و به شکاف بنیادی بین دنیاهای کوانتومی و کلاسیک مرتبط است. خودآگاهی هنوز با فیزیک یاخته‌های عصبی‌ تبیین می‌شود ولی فیزیکی که بزرگ‌تر از چیزهایی است که در حال حاضر می‌دانیم. اگرچه این ادعا توسط اکثر دانشمندان رد شده است ولی می‌گوید که این دو راز بزرگ( خودآگاهی و نظریه‌ی کوانتوم) را می‌توان به صورت هم‌زمان حل کرد.

5- نیروی کوآلیا(Qualia Force): خودآگاهی مشخصه‌ای مستقل و فروکاست‌ناپذیر از واقعیت فیزیکی است که در کنار میدان‌ها و ذرات فیزیک بنیادی وجود دارد و احتمالا از آن‌ها مشتق نشده است. بنابراین این جنبه‌ی ناشناخته از دنیا می‌تواند قانون یا نیرو( نیروی پنجم؟) جدید مستقل و بنیادی‌ای را شکل دهد.

6- فضای کوآلیا(Qualia Space): خودآگاهی مشخصه‌ای مستقل و فروکاست‌ناپذیر از واقعیت فیزیکی است که در کنار جرم‌- انرژی و فضا- زمان فیزیک بنیادی وجود دارد. از این رو این جنبه‌ی ناشناخته‌ی دنیا می‌تواند شکل یک ساختار یا تشکیلات کاملا جدید از واقعیت و شاید بعد متفاوتی از واقعیت را به خود بگیرد( برای مثال « فضای کوآلیایی» که توسط « نظریه‌ی اطلاعات یکپارچه‌شده» مطرح شده است).

7- همه‌پسوخه‌مندانگاری(Panpsychism): خودآگاهی مشخصه‌ای فروکاست‌ناپذیر از تمام میدان‌های فیزیکی و ذرات فیزیک بنیادی است. هر چیزی که وجود دارد یک نوع « خودآگاهی اولیه‌ی» ذاتی دارد که در مجموعه‌ها و تحت شرایط مشخص می‌تواند خودآگاهی درونی واقعی تولید کند. همه‌پسوخه‌مندانگاری یکی از نظریه‌های قدیمیِ فلسفه‌ی ذهن است. این نظریه را فلاسفه‌ی معاصر در پاسخ به « مسئله‌ی سخت» و انعطاف‌ناپذیر خودآگاهی به شکل‌های مختلفی احیا کرده‌اند.

8- دوگانه‌انگاری(Dualism): خودآگاهی نیازمند یک جوهره‌ی کاملا جداگانه و غیرفیزیکی است که نه تنها از مغز فیزیکی بلکه از دنیای فیزیکی هم مستقل است. این بدان معنی است که واقعیت از دو قسمت وجود‌شناسی متفاوت ساخته شده است- جوهره،‌ طبقه‌بندی،‌ ابعاد یا سطوح فیزیکی و غیرفیزیکی وجود. (دو قسمت متمایز که خاستگاه عبارت « دوگانه‌انگاری» را توضیح می‌دهد.) خودآگاهی انسان تحت دوگانه‌انگاری هم نیازمند مغز فیزیکی و هم جوهره‌ی غیرفیزیکی است، به نوعی با یکدیگر کار می‌کنند، اما در ادامه با مرگ بدن و انحلال مغز این جوهره‌ی غیرفیزیکی، خود، می‌تواند حاوی نوعی از تجربه‌ی آگاهانه باشد.‌( اگرچه این جوهره‌ی غیرفیزیکی را معمولا « روح» می‌نامند، ولی روح تنها چیز یا شکلی نیست که این نوع جوهره‌ی غیرفیزیکی می‌تواند باشد.)

9-خودآگاهی به منزله‌ی حقیقت غایی( Consciousness as Ultimate Reality): ادعایی بسیار قدیمی که ریشه در بعضی از سنت‌های خِرَد دارد و می‌گوید تنها چیزی که واقعیت دارد، خودآگاهی است- تمام چیزهای دیگر، مخصوصا کل دنیای فیزیکی و تمام محتویاتش که شامل مغزهای فیزیکی هم می‌شود، از یک « خودآگاهی کیهانی» جهان‌شمول استنتاج می‌شود. هر مورد منفرد از خودآگاهی- انسان، حیوان، روبات‌ها و چیزهای دیگر- قسمتی از این خودآگاهی کیهانی است. عموما آیین شرقی از این نوع دیدگاه حمایت می‌کنند.

کارکردگرایی(Functionalism) نیز نظریه‌ای در فلسفه‌ی ذهن است که می‌گوید ساز و کارها مهم‌تر از واسطه‌ها هستند و چیزی که ضروری است چگونگی عملکرد حالت‌های ذهنی است نه زیرلایه‌ای که حالت‌های ذهنی را در آن پیدا می‌کنیم. تا زمانی که فعالیت‌ها( کارکردها) برای ساخت خودآگاهی مساعد باشند اهمیتی ندارد که این زیرلایه‌ها بافت‌های عصبی باشند یا تراشه‌های کامپیوتری یا هر چیز دیگری که بتواند از فعالیت‌های( کارکردها) یکسان پشتیبانی یا ممکن کند. در این صورت کارکردگرایی در دسته‌های ۱، ۲، ۳ و ۴ بالا به کار برده می‌شود ولی در دسته‌های ۷، ۸ و ۹ کاربردی ندارد. (‌راجع به دسته‌ی ۵ و ۶ که نیازمند جزئیات بیشتری هستند مطمئن نیستم و می‌توان برای هر دو طرف‌ بحث، استدلالاتی را بیان کرد).

ادامه دارد »»»

نوشته رابرت لارنس کوهن نویسنده و سازنده مجموعه تلویزیونی نزدیک‌تر به حقیقت(Closer to Truth)

ترجمه: امیرحسین سلیمانی/ سایت علمی بیگ بنگ

مطالعه قسمت اول

مطالعه قسمت دوم

مطالعه قسمت سوم

پاسخ دادن به ابی لغو پاسخ

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

2 دیدگاه

  1. به نظرم هر چه ضریب هوشی بالاتر بره ضریب خوداگاهی بالاتر میره و هوش مصنوعی هم وقتی کم کم به ضریب هوش انسانی نزدیکتر بشه ضریب خودآگاهیش بالاتر میره.وقتی ما بتونیم دراینده یک هوش مصنوعی با ضریب هوشی بی نهایت بسازیم در حقیقت یک ضریب خودآگاهی بی نهایت به وجود میاد.