بیگ بنگ: در تعطیلات طولانی پس از امتحان پایانی کالج در سال 1962 ترتیب یک سفر کوتاه را دادم و به ایران سفر کردم. همراهم دانشجویی بود به نام جان الدر که قبلا آنجا رفته بود و زبان فارسی را می دانست.

91XqsDwFfLL._SL1500_

با قطار به استانبول رفتیم و بعدش به شرق ترکیه نزدیک کوه آرارات. پس از قطار وارد محدوده ی شوروی می شد، پس مجبور شدیم سوار اتوبوسی پر از مرغ و گوسفند شویم و به تبریز و سپس به تهران برویم. در تهران، جان و من از هم جدا شدیم و من با دانشجوی دیگری به سمت جنوب، به اصفهان، شیراز و تخت جمشید رفتم، که پایتخت پادشاهان ایران باستان بود و اسکندر آن را ویران کرد. سپس با گذر از کویر مرکزی به مشهد رسیدیم.

در راه بازگشت به خانه، من و همسرم گرفتار زمین لرزه ی بوئین زهرا به بزرگی 7.1 شدیم که بیش از دوازده هزار نفر را کشت. من باید در نزدیکی مرکز زمین لرزه بوده باشم، ولی چون بیمار بودم و اتوبوس در جاده های پر دست انداز ایران بالا و پایین می پرید متوجه آن نشدم. چون زبان فارسی بلد نبودیم، در چند روز بعد هم که تبریز به دلیل اسهال شدید و استخوان شکسته ی سینه ام به خاطر کوبیده شدن به صندلی جلویی اتوبوس ماندگار شدیم، چیزی نفهمیدم. تازه هنگامی که به استانبول رسیدیم پی بردم که چه پیش آمده.

کارت پستالی برای والدینیم فرستادم، که با نگرانی به مدت 10 روز چشم انتظار خبری از من بودند. آخرین چیزی که از من شنیده بودند خبر ترک تهران به سمت منطقه ی مصیبت زده در روز وقوع زمین لرزه بود.

بیگ بنگ / از کتاب: My Brief History — Stephen Hawking

پاسخ دادن به عباس لغو پاسخ

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

6 دیدگاه

    1. من از شما عذر خواهی میکنم و قول میدم دیگه اینجا زلزله نیاد که 12000 نفر بمیرن 😐