بیگ بنگ: طبیعت از دیدگاه اجداد انسانی ما دو چهره کاملاْ متفاوت داشت. هم حاصلخیزی و باران؛ هم طوفان و طغیان رودخانه ها یا صاعقه و خشکسالی و فوران خاکستر آتشفشان ها. آنها جهان را به عنوان عرصه مناقشات ارواح و خدایان یا واجد یک روح انسانی تصور می کردند که گاهی مهربان و شفیق و گاهی خشمگین و عصبانی می شد.

2645

اجداد انسانی ما با این تخیل می توانستند رفتار متناقض طبیعت را از دیدگاه خود توجیه کنند. این تلاش برای تفسیر جهان را شاید بتوان جد پدری علم امروزی نامید. دستکم از این منظر که به هر حال؛ بشر طبیعت و تحولات جهان را مشاهده می کرد و سپس در جستجوی یافتن ربط میان رویدادها برمی آمد. اگر چه که همهء کار علم ؛ تفسیر نیست و یک نظریه علمی باید بتواند پیش بینی هم بکند. مثلاْ باید بتواند مانند فیزیک با دقت قابل ملاحظه ای بگوید اگر یک جسم را از یک ارتفاع بخصوص رها کنیم چقدر طول می کشد که آن جسم به زمین برسد یا اینکه با چه سرعتی به زمین برخورد خواهد کرد. اما الگوی نیاکان ما در تفسیر جهان ؛ از آنجا که روی اسطوره ها و افسانه ها بنا شده بود قادر به پیش بینی دقیق احوالات بعدی جهان نبود.

آنها برای مهار قهر طبیعت در پی چاره بودند و با به کارگیری عقل و استدلال و منطق و با آزمون و خطا؛ روش ها و ابزارهایی طراحی می کردند که زندگی روی زمین را ایمن تر و یا کم خطر تر می کرد. مثلاْ ابداع چرخ؛ اهرم و سایر ابزارها کارها را ساده تر می کرد. بشر با به کار گیری قوهء تعقل و با تجربه در یافت که می تواند با گذاشتن تنه درخت در عرض یک رودخانه و عبور از آن به سوی دیگر رودخانه دسترسی پیدا کند. این راه حل ها هم عموماْ در گذر زمان تصحیح می شدند و از دل آنها راه حل های بهتر و کارامد تر خلق می شد. مثلاْ ْ شاید نیاکان ما طی سالها آزمون و خطا شکل تنه درخت که بعنوان پل روی رودخانه سوار شده بود را بهبود دادند و نقایص آن را رفع کردند. شاید به تجربه در یافتند که بهتر است دو سر چوب را محکم کنند و یا حتی از چوب های دیگری استفاده کنند.

در حقیقت همهء این راه حل ها و ابزارها پاسخی به این پرسش بودند که چگونه می توان بهتر و آسوده تر زندگی کرد. اما همه پرسش های بشر به همین جا ختم نمی شدند. یعنی پاسخ بسیاری از پرسش ها با آزمون و خطا و تجربه مشخص نمی شد. برای مثال پرسش هایی مانند (هدف از زندگی چیست؟) ؛ (ما از کجا آمده ایم؟) ؛ (پس از مرگ چه خواهد شد؟) جواب های صریحی نداشت. امروزه ما به این دسته از پرسش ها پرسش های فلسفی می گوییم. یعنی پرسش هایی که پاسخ آنها هر چه باشد در آزمایشگاه یا به کمک آزمون های تجربی مشخص نمی شود.

در آزمایشگاه می توان آزمود که آیا مس رسانای جریان الکتریسیته هست یا خیر و اگر هست به چه میزان. اما نمی توان با همین روش به سوالی درباره هدف از زندگی پاسخ داد. اما همهء داستان این نیست. بسیاری از مسائل علمی ؛ تبعات و پیامدهای فلسفی به دنبال خود دارند. در مقابل؛ بخش هایی از مسائل فلسفی هم در کشاکش اکتشافات و یافته های علمی جدید بشر ؛ روشن تر می شوند. مثلاٌ پای نظریه تکامل داروین اگرچه که روی استخوان های علم و تجربه و شواهد علمی بنا شده ؛ به فلسفه هم باز می شود. از دیگر سو پژوهش هایی که در مرکز تحقیقات فیزیک سرن انجام می شود اگرچه صرفاْ آزمون هایی تجربی هستند و در چارچوب روش علمی شناخته شده در فیزیک انجام می شوند؛ اما در حاشیه خود به بحث ها و مناقشات فلسفی دیرینه ای دامن میزند.

در آنجا فیزیکدانان در پی کشف ذرات بنیادی تشکیل دهنده جهان هستند اما به صورت ضمنی به درک این مساله فلسفی که (آغاز جهان هستی چه بود؟) یاری می رسانند. همچنین ٬آیا ذهن همان مغز است؟٬ یک پرسش فلسفی است اما علم و پژوهش هایی که در زمینه نوروساینس انجام می شود روز به روز ابعاد بیشتری از این پرسش اساساْ فلسفی را واکاوی و روشن می کند. شاید بهتر باشد در عنوان این مطلب بازنگری کنیم. جواب “آیا علم می تواند به پرسش های فلسفی پاسخ دهد؟” نه آری است و نه خیر. شاید روزی علم؛ ساز و کار دقیق فهم و اندیشه ورزی و ساختار ذهن انسان را مشخص کند و بفهمیم که ماهیت منطق؛ استدلال؛زبان یا افکار و اندیشه های فلسفی انسان چیست. اما در این صورت یک مشکل فلسفی همچنان سر جای خود باقی می ماند. مغز ما یک سیستم خود-ارجاع(Self-reference)  است. به عبارتی ما با مغز درباره مغز می اندیشیم و به همین جهت این پرسش که ٬ماهیت فهمیدن چیست؟٬ همچنان بی پاسخ باقی خواهد ماند.

نویسنده: عرفان کسرایی/ پژوهشگر مطالعات علم دانشگاه کاسل آلمان

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.

46 دیدگاه

  1. نظرات این پست بدلیل نقض قوانین سایت بیگ بنگ بسته شد و تمامی نظراتی که قوانین را رعایت نکرده بودند حذف شد. پیش از این نیز به دوستان گرامی اعلام کرده بودیم که با این نوع نظرات سایت را وارد حاشیه نکنند. در صورت تکرار بخش نظرات از سایت حذف خواهد شد.

  2. تمام فلسفه ها و تمام پرسش های فلسفی انسان روزی به کمک علم می تونه پاسخ داده بشه،دیر یا زود ،تنها به غیر از مواردی که اون هم ممکن هست انسان با مغز محدود این دنیاییش بهش نرسه،ولی ذهن و افکاری که انسان داره بعد از مرگ نابود نمیشه و می تونه به تمام پاسخ ها دست پیدا کنه،همه چی پایه علمی داره،هر سوالی که در ذهن انسان به وجود میاد امکان نداره جوابی براش نباشه،چون در این صورت امکان نداشت که به ذهن انسان خطور کنه،حالا یافتن جوابش یا به کمک همین مغز قابل دسترس هست یا نه.این ها همه نظرات من بود،بدون منبع،متخصص هم نیستم و فقط به عنوان یک انسان معمولی نظرم رو بیان کردم.

    1. علمی که بدون تلاش برای رسیدن به هدف به دست آید چه مفهومی دارد؟!(چراکه بدون مغز تلاش کردن مفهومی ندارد!)

  3. به به. می بینم که بازم بروبچ کانت و نیچه…..آخر صحبتاتونم یا هیچه یا پر پیچه
    و اما نظر بنده بی غرض….. بسیار بدیهی است و مغلظ!
    1.ما همه متکی بر اصل علیتیم که بی علت اول، بی معنی هستیم(نمونه اش همه ی منطق ریاضی و فیزیک…به عدم قطعیت نگاه نکن تفسیر کپنهاک کاملا اشتباه است) 2.هیچ مطلقی نمی تواند در فضازمان جاری باشد، پس سکون، آرامش و مطلق بیرون از زمان و مکان است (نمونه اش نسبیت و قانون دوم و سوم ترمو)3. اختیار در فضازمان جاری است که در عین حال زیر سایه ی جبر ازلی (اختیار او) ست…..
    پس هر کاری کرد خوبی کاری کرد!!!
    ناراحتی؟؟؟ پس فکر نکن! چون فکر تو در جبر اوست
    بدرود

    1. جناب m عزیز: سخنان شما از طرف جبر ازلی است ولی حدس من اختیاریست! منطق سخن شما منطق جبر است و گمان من از عدم قطعیت هایزتبرگ میباشد! نظر شما بی غرض است و بسیار… انگیزه بنده به قصد فاهمه و درک طبیعت شوریده! شما کوانتوم به تفسیر کپنهاکی قرن بیستم را قبول ندارید بنده حقیر هم جبر و افکار افلاطونی وارسطویی ماقبل میلاد را نمی پذیرم! اختیاری که زیر سایه جبر باشد سفسطه ای بیش نیست… وچون نمیتوانم فکر نکنم پس به نیازهایم مختارم و به قول دکارت چون به همه مطالبی که فرمودید شک دارم پس مختارم که جواب شما را بدهم و منتظر جواب شما هستم تا اینکه به دانسته هایم بیفزایم زیرا نیازمند فهمیدن مجهولاتم که یقین دارم علم توانایی گشودن دریچه های دانش برای انهائیکه جوینده هستند را دارد. شما صلاح را در جبر یافته اید بنده هم در اختیار نیازهای ضروریم…. موفق باشید.

  4. از مصاحبت با دوستان لذت می برم و همچنین از این سایت بیگ بنگ
    جناب خلیل نسب فرمودید چرا آن وجود متعالی نیاز به ایجاد سایه و ابراز وجود داشته؟ آن وجود متعال هیچ نیازی به ایجاد سایه و ابراز وجود نداشته بلکه از روی محبت خلق فرمود و خلقت محبت و فضلی از خداوند برای ما بوده است وقتی خداوند می تواند خلق کند اما نکند عیب است و از آنجا که خداوند بی عیب است دریغ نفرمود و آفرید
    و اما گفتید تابش نور_ فراموش نکنید که این یک مثل بود و در مثل مناقشه نیست و البته در این مثال خداوند آن جسم نیست بلکه جسم نسبت به سایه فقط یک درجه تعالی است و درجات تعالی خداوند بالاتر است حتی فراتر از تابش نور و حتی خود خورشید در آن مثال
    و اما چرا فراتر را نبینیم؟ از عالم مادی عظیم لذت می برویم اما در ضمن فراتر و فراتر را هم می ببینیم__ در اینجا به نکته جالبی اشاره می کنم که فراتر و ادامه کیهان در درون انسان است و درون عمیقتر از بیرون است موفق و موید باشید

    1. جناب احمد عزیز: چون شما قبلا فرموده بودید که به عصب شناسی وروان شناسی و … اشنایی دارید پس چرا به این قسمت از سوالات من جواب ندادید. دوباره از شما میپرسم:ایا شامپانزه برای بزرگ کردن بچه خود اختیاری دارد ویا اینکه از طرف علت غایی هدایت میشود؟ اگر رفتارش با بچه خود فطری باشد ایا میتوان گفت که رفتارش همان رای و رفتار علت غایی میباشد؟ و اما اخرین سوال: ایا علت غایی تمامی احساسات و فطرت موجودات را داراست یا اینکه فقط وظیفه طراحی ان را دارد؟

  5. آیا به غیر از این است که ماده در مغز تبدیل به مهربانی، محبت، عشق، دانستن و غیره میشود؟
    آیا به غیر از این است که ماده در مغز تبدیل به شناختن خودش میشود؟ شاید شناخت و محبتی بوده که تبدیل به ماده شده و سپس دوباره همین ماده تبدیل به همان شناخت و محبت شده!!!!!!!!

  6. به نظر من دانستنی مطلق و زیبایی مطلق و عظمتی مطلق و مهربانی مطلق و محبتی مطلق و متعالی وجود دارد که به صورت عالم مادی و ماده متجلی شده است سپس این ذرات مادی به گونه ای پیچیده به دور هم جمع شدند و مغز انسان را تشکیل دادند و این ذرات در مغز دوباره تبدیل به محبت و مهربانی و زیبایی و عظمت شدند__درست به همانگونه که نور خورشید به صورت نفت و گاز طی سالیان متجلی شد سپس نفت و گاز به دور هم جمع شدند و دوباره تبدیل به نور شدند(سوختن نفت و آزاد شدن نور)
    این تشبیه زیبایی است

  7. به نظر من معتبرترین پاسخ به سوالات فلسفه از جانب علم بر می آید آن هم علم تجربی. فلسفه ی زنده ی امروز هم تلاش می کند هرچه بیشتر به علم تجربی نزدیک تر شود و از این طریق هست که خودش را به واقعیت جهان نزدیک تر می سازد اما برخی فلسفه های پوسیده قدیمی در همان حرفها و بن بست های قدیمی خود درجا می زنند. در واقع هم فلسفه و هم علم هر دو تلاش برای شناخت جهان هست و زیبایی این داستان آنجاست که بخشی از خود جهان دارد خود جهان را می کاود و می خواهد خود را بشناسد.

  8. من نمی دونم چه اصراریه که دوستان در این پیج دوست دارن نسبت به مسائلی در جهان که علم منطقاً راهی به آن ندارد بحث کنند!!!!؟؟؟؟

    1. بادرود خدمت اقای ایلیاد عزیز:اول اینکه اصرار نیست بلکه علاقه به علم و فلسفه ایجاب میکند که قضیه را دنبال و مورد تحلیل قرار دهیم. دوم اینکه خود سایت بیگ بنگ این سوال را جهت کاربران مطرح کرده {آیا علم می تواند به پرسش های فلسفی پاسخ دهد؟} حالا شما چه اصراری دارید که این پیج درمورد سوال طراحی شده ادامه نیابد؟ لطفا صبور باشید و با کاربران در این مباحث شرکت نمایید واگر باور دارید که امکان ارتباط منطقی بین علم و فلسفه وجود ندارد لااقل میتوانید به این باور خود شک بکنید بلکه این شک شما منطقی به نظر خواهد رسید تا اینکه مطلقا دگم و مصمم در باور خود باشید.موفق باشید.

      1. اولاً که شما باور من را نمی دانید که بنده را متهم به دگم اندیشی می کنید. لطفاً در اظهارنظرهای خود محتاط تر باشید.
        در ثانی اینکه محدوده علم در جاهایی منطقاً راه نخواهد برد تقریباً امری مسلم است. در این حالت اظهارنظر در مورد موضوع مورد نظر کاملاً به شخص بستگی دارد که چه نتیجه گیری ای داشته باشد. چون علم بر پایه منطق استوار شده و منطق پایه باورهای یک انسان منطقیست. حال چنانچه این علم به آن حوزه خاص راهی نداشته باشد، قضاوت به عهده شخص است که از چه راهی آن مسئله را بپذیرد یا نپذیرد. شاید به قول اسپینوزا مرحله چهارم از درک به نام “شهود”.

        1. با عرض معذرت بنده منظورم این بود که از مباحث خسته و رنجور نباشیم و کلمه دگم هم به خاطر همین بود که حوصله بیشتر به خرج بدیم. ضمنا علم محدوده نمیشناسد ولی چون فعلا علم بشر به حد اعلا نرسیده است موقتا ادعای شما قابل تحلیل میباشد و لزوما اظهار نظر در هر موضوعی بایستی منطقی باشد و به شخص بستگی ندارد. اساسا علم به تمامی حوزه ها راه دارد به شرط اینکه به حد اعلای خود برسد. خیلی خوشحال شدم که از اسپینوزا مطالعه میفرمایید. موفق باشید.

          1. خیر دوست عزیز
            دقیقاً اختلاف بنده و شما در همین جاست که برای علم محدودیت قائل نمی شوید و این برای علم بسیار خطرناک است. حرف شما مصداق این است که بگوییم مثلاً علم می تواند وجود روح را اثبات کند. خب اگر چنین باشد نه آن علم علم است و نه آن روح روح.
            در واقع باید بپذیریم که علم در جاهایی راه ندارد. و این امر نه به معنای احترام نگذاشتن به علم بلکه به معنای تعیین حدود هر چیزی در این جهان است.
            علیهذا من بحث را پیرامون این مطلب ادامه نمی دهم چون ادامه آن را مفید نمی دانم. این بحث یک بحث منطقیست و چنانچه جنابعالی در اصول اولیه منطق مشکل داشته باشید متاسفانه من نمی توانم کمکی بکنم.
            چنانچه به پاسخ شما پاسخی ندادم به هیچ وجه به معنای پذیرفتن صحبت شما نیست.
            موفق و پیروز باشید

          2. علم چیزی را با قطعیت اعلام نمی کند، چرا علم اینقدر پیشرفت داشته؟ چون برای خودش هیچ سد راهی نگذاشته و راه را برای آینده خود باز گذاشته تا یک فرضیه در نهایت به نظریه و حتی به قانون بدل شود. شاید توضیح چیزی که اکنون ماوراء طبیعی می نامیم چند سال بعد طبق قوانین طبیعت بتوانیم آن را توضیح دهیم و راه حلی برایش پیدا کنیم.

            و اما در مورد مثال روحی که عرض کردید، چندی پیش محققان موسسه فناوری فدرال سوئیس (EPFL) موفق به طراحی رباتی شدند که قادر به شبیه‌سازی شرایطی است که افراد حاضر در اتاق، حس حضور یک روح در کنار خود را تجربه می‌کنند. پس علم هم بدنبال آزمایش حس وجودی روح است و مثل شما با قطعیت اعلام نمی کند که این کار از عهده ی علم بر نمی آید. اگر دانشمندان چنین تفکری داشتند هیچگاه موفق به کشفیات جدیدی نمی شدند. حداقل اگر علم باز هم نتواند به منشاء وجودی انسان، آگاهی ، تکامل و غیره پی ببرد، با کاوش و جستجو در طبیعت می تواند به آن نزدیک شود.

    2. ما صرفا به زمان حال نگاه نمی کنیم و دنبال این هستیم که در آینده علم و فلسفه در چه جایگاهی قرار می گیرند هستیم. طبیعتا این که علمی که ما در اختیار داریم اگر پیشرفت زیادی هم بکند باز نمی تواند پاسخ پرسش های اساسی را بدهد طبیعی است اما آیا وقتی که انسان با کالاسکه رفت و آمد می کرد این طور تصور می شد که چگونه سریع حرکت کردن با کالاسکه یک موضوع علمی است و پرواز کردن یک مسئله غیر علمی است نیست!!

      1. مثالی که جنابعالی فرمودید مسئله ای جداست. اینکه علم منطقاً به حوزه هایی دسترسی نداشته باشد به هیچ وجه به معنای زیر سوال بردن علم نیست، بلکه به این معناست جواب دادنش به اینگونه موارد کاملاً بی معناست. مطلب فوق (آیا علم می تواند به پرسشهای فلسفی پاسخ دهد) کاملاً گویای این حقیقت است و بحث کاملاً منطقیست و نه اعتقادی و یا کج فهمی از علم.
        شما چنانچه متن را دقیق بخوانید از منطق مطلق نهفته در آن کاملاً آگاه خواهید شد وگرنه بنده در این زمینه نمی توانم کمکی بکنم. چون نه وقتش رو دارم و نه حوصله اش رو.
        درضمن بعضی از مسائل صرفاً نیاز به داشتن ذهن شهودی دارد (به قول آلبرت اینشتین) و این ذهن شهودی به هیچ وجه به معنای احساسی بودن و… ندارد.

    3. جناب ایلیاد، وجود فلسفه پیرامون یک موضوع به خاطر ناقص بودن اطلاعات علمی پیرامون آن موضوع است، یعنی عبارت {فلسفه وجود جهان} بیانگر اینست که ما در رابطه با وجود جهان، آن چیزی که نمی دانیم به کس دیگری نسبت می دهیم چرا که اگر ما همه چیز را در مورد جهان بدانیم همه توانایی هایی که به خدا نسبت می دهیم ما دارا بودیم بنابراین وجود فلسفه،در عصر حاضر و قبل از آن کاملا منطقی است چرا که علم، هنوز راه زیادی در پیش دارد(البته نه حتما از نظر زمانی، شاید بیشتر از نظر دیر باورانه بودن)
      ودر سوال{آیاعلم می تواند به پرسش های فلسفی پاسخ دهد؟}اگر بله باشد به این معناست که در نهایت علم، فلسفه را حذف میکند.

      1. جناب آقای مهدی؛ متاسفانه من هرچقدر توضیح بدهم شما فکر می کنم موضوع را اشتباه می گیرید. نقص در علم علم یک چیز است، در حوزه علم نبودن یک چیز دیگر. در مورد دوم “منطقاً” علم نمی تواند وارد حوزه هایی شود. این دیگر سلیقه شخصی نیست. شهود را با علم نمی توان توضیح داد. من نمی دانم دیگر چگونه توضیح دهم. چنانچه شما نیز مانند آقای خلیل نسب باز صحبتهای قبلی را تکرار فرمایید، بحث را ادامه نمی دهم. چون فکر می کنم در الفبای بحث منطقی با هم اختلاف داریم.
        پاینده باشید

  9. جناب خلیل نسب من سخنان شما را با یک پرسش پاسخ می دهم اگر همه چیز فقط و فقط ماده و مادی باشد شروع این زنجیر یا سلسله علل چگونه بوده است؟ شروع باید به گونه ای باشد که خودش هیچ علتی نداشته باشد چون اگر علت داشته باشد شروع نیست _ طبق سخنان شما شروع بی علت هم باید مادی باشد آیا هویت ماده و مادی لیاقت و قابلیت بی علت بودن را می تواند داشته باشد؟ شما چه نوع از ماده را سراغ دارید که بتواند بی علت باشد؟
    و دیگر آنکه شروع از هیچ نمی تواند باشد این به واضحی دو دو تا چهار تا است
    و اما در مورد جناب مهدی: فطرت و وجدان در نهاد انسان وجود دارد حتی اگر در میان حیوانات بزرگ شود _ اصلا خود سئوال چرا که برای انسان پیش می آید هم نشان دهنده وجود علتی مهم است اگر انسان در میان دریا تنها و در شب گرفتار امواج شود و در آستانه غرق شدگی قرار گیرد ناخودآگاه دست به دامن خدا میشود و به عبارتی وقتی امید از همه چیز سلب شد ناخودآگاه انسان از خدا کمک و پناه می خواهد
    چگونه الگوهای مداری عصبی که همه از یک جنس هستند می توانند منجر به احساسات متفاوت مهربانی، زیبایی، تعجب، شکوه، شادی، لذت و غیره شوند؟

    1. بادرود خدمت جناب احمد: بنده هم با چند سوال از شما چالش این گفتمان را بررسی میکنم. ماهیت علت غایی اگر مادی نیست چگونه ماده را هدایت میکند و بر ان تسلط دارد بدون اینکه استقلال واختیار را از موجود فرضی مثلا شامپانزه صلب بکند؟ ایا شامپانزه برای بزرگ کردن بچه خود اختیاری دارد ویا اینکه از طرف علت غایی هدایت میشود؟ اگر رفتارش با بچه خود فطری باشد ایا میتوان گفت که رفتارش همان رای و رفتار علت غایی میباشد؟ و اما اخرین سوال: ایا علت غایی تمامی احساسات و فطرت موجودات را داراست یا اینکه فقط وظیفه طراحی ان را دارد؟….. بعد از جواب شما ادامه دارد..

    2. با سلام،
      مطالبی عرض می کنم شاید مفید باشد. در نظر داشته باشید مطالبی که ذکر خواهند شد نظر شخصی من هستند.
      مقصود شما از واژه ی ( شروع ) دقیقا مشخص نیست اما اگر درست متوجه شده باشم منظورتان پیدایش ماده و انرژی موجود در جهان باشد. خب جوابش را در کتاب شیمی راهنمایی نیز می توانید پیدا کنید.
      قانون پایستگی ماده و انرژی: ماده و انرژی نه به وجود می آیند و نه از بین می روند؛ تنها از حالتی به حالت دیگر و از شکلی به شکل دیگر یا به یک دیگر تبدیل می شنوند. طبق این قانون جهان شمول( تاکید می کنم جهان شمول ) در جهان اصلا به وجود آمدن و از بین رفتن معنایی ندارد و تنها تبدیلات هستند که رخ می دهند پس این که بخواهیم درباره ی پیدایش ماده و انرژی آن هم از هیچ به مباحثه بنشینیم وقتمان را تلف کرده ایم چون اینها اصلا به وجود نیامده اند. و دیگر این که مقصود شما از لیاقت و قابلیت بی علت بودن واضح نیست؟ مگر بی علت بودن چه ویژگی هایی دارد؟ یا به عبارت دیگر اگر فرض کنیم ماده و انرژی بی علت وجود دارند چه تناقضی پیش خواهد آمد؟ ودیگر اینکه آگاهی نداشتن ما نسبت به مسئله ای دلیل بر وجود نداشتن آن نیست. این که چگونه احساسات مهربانی، خشم، غرور، شکوه و … پدید می آیند در علم عصب شناسی به بررسی آن می پردازند که انسان علاقه مند با مطالعه موضوعاتی از این قبیل می تواند پی به چگونگی کارکرد فرآیند های زیستی ببرد.
      امیدوارم توضیحاتم مورد توجه دوستان قرار بگیرد و مشتاق دیدگاه های دوستان نیز هستم.

      1. بادرود خدمت جناب متین: مطالب خوبی را جهت جوابیه جناب احمد دادید با وجود این سعی کنید که درمورد کوانتوم هم مطالعه بفرمایید.

    3. دوست عزیز ، وقتی که انسان در شرایطی بزرگ شود که آن رفتاری که نشان دهنده وجود داشتن فطرت است را هیچ وقت از خود بروز ندهد، نشان دهنده اینست که چیزی به نام فطرت وجود ندارد و تنها زائیده مغز بشر است که با داشتن شرایط عادی زندگی ساخته می شود واما در مورد گرفتار شدن در امواج و غرق شدگی با ید بگویم که دو حالت وجود دارد:
      حالت اول اینست که فرد فرضییه خدا به گوشش خورده باشد:دراین حالت من هم قبول می کنم احتمال اینکه فرد وجود خدا را بیشتر از یک فرضییه قبول کند زیاد است اما مسئله اصلی اینجاست که این پذیرفتن فقط بیانگر تمایل موجودات به بیشترین کاری که می توان در آن لحظه انجام داد است، و با این پذیرفتن ، باز هم هیچ تضمینی وجود ندارد که حتما نجات یابد ونشان دهنده اینست که خدا را مثل هر چیز دیگری تنها مغز به وجود آورده.
      حالت دوم اینست که فرد اصلا فرضییه خدا به گوشش نخورده باشد:در این حالت کاملا معلوم است که فردی که در اثر بدشانسی در آن موقعیت قرار گرفته بدون داشتن فکری در مورد وجود خدا می میرد یا که در اثر خوش شانسی زنده می ماند.
      و در مورد وجود احساسات، همان طور که گفتم وجود این احساسات طبیعت مغز است چرا که مغز دارای حافظه و قدرت تحلیل است و احساسات هم نتیجه پردازش اطلاعات در هنگام حس کردن آن است.

      1. بسیارمنطقی میفرمایید جناب مهدی عزیز. ضمنا نیاز به بودن و نفس کشیدن جهت تمامی موجودات عالم ضروریست حتی برای گیاهان. بزرگترین و عالیترین خواست موجودات نیاز است نیاز به بودن. انسان هم از این مقوله مستثنی نیست. هزاران سال قبل هم انسانها به دنبال پناهگاهی بودند که خود را در امنیت کامل احساس بکنند. ازاینرو انها هم دوست داشتند باوربکنند که نیرویی در نهان مواظب انهاست . این باور هم از نیاز به بودن سرچشمه میگیرد نه چیز دیگر.ساختار مغز ما هم درپی بودن و هستی میباشد به همین سبب برای بودن و ماندن تلاش میکند چرا که قدرت برهان و پردازش دارد و تحلیل و همه استنتاجات را از محیط و اطراف خود را داراست .خوردن غذا نیاز ذاتی و طبیعی ماست همچنانکه دوست داشتن وعشق ورزیدن هم نیازاست و اگربه فرض نیاز را از موجودات عالم سلب بکنیم مفهوم بودن نیز ازبین خواهد رفت و کل عالم هم محکوم به فنا خواهد بود و هستی مفهومش را بکلی ازدست خواهد داد.به اقای احمد هم پیشنهاد میکنم که در مورد نیاز بیشتر تحلیل بکنند تا به مسائل علت غایی و امثالهم.

  10. جناب خلیل نسب توضیحات شما کامل و بی ابهام بود.
    با تشکر

  11. مسلما هدف غایی وجود دارد وجود پدیده ای مثل وجدان و حس حق و باطل می رساند که یک هدف غایی وجود دارد در ضمن پدیده فرگشت نمی تواند اتفاقی باشد بلکه هدایت شده است یک سلول حتی ابتدایی بسیار بسیار پیچیده تر از آن است که بتواند صرفا اتفاقی از مواد آلی خاک و گل به وجود آید
    چگونه اتفاق می تواند منجر به شکل گیری مغزی شود که عقل و منطق و علم می آفریند؟!!!

    1. اگر اتفاق نمیتواند منجر به شکل گیری مغزوتمامی مواد طبیعی شود غیر اتفاق چگونه میتواند فاعل شود و نهایتا منجر به فعل گردد!؟ اگرفاعلی که شما در نظرتان تجسم میکنید که منجر به تمامی فعل و انفعالات عالم هست حتما یک طراح بینظیر میباشد که با کشیدن نقشه و مدل قصدی درسر دارد که خواهان عالمی بی همتا و بی نقص است . ایا زلزله و اتفاقات این چنینی که منجر به کشته شدن صدها هزار نفر در ان ثانیه میگردد صلاحی هست که ما از ان بی خبریم و فاعل به قصد خیر ان را انجام میدهد ویا اینکه زلزله و حوادث نامترقبه جزو اتفاقاتی هست که ربطی به فاعل مورد نظر شما نداشته و بلکه به هلاکت رسیدن هزاران نفر در فعل و انفعالات طبیعی به نفع قسمتی از طبیعت بی جان {به نظر شما} خواهد بود که علم ما قادر به تحلیل ان نخواهد بود و اگر چنین باشد اختیارات طبیعت بی مورد و از سوی فاعلی هدایت میشود که خیری را در غایت و نهان خود میپروراند که صلاح ما نیست که از ان مطلع شویم زیرا فاعل شما اراده ای دارد و در انجام دادن ان اسرار ورزیده…

      پس ما انسانها بیخود به خود زحمت تحقیق و تفحص ندهیم زیرا هرچه تلاش کنیم قادر به تغییر و شناخت عالم نخواهیم شد و جبر بیش ازاختیار خواهد بود و دراصل اختیاری نخواهد داشت چون تلاش و سعی و کوشش ما مخالف اراده فاعل ناشناخته شما خواهد بود و اگر خواست ما از اراده او نشئات میگیرد ما دیگر چه کاره هستیم جز رباطی که به فرمان فاعل غیر به حرکت درمی اییم و هرچه فکر میکنیم به خواست و نظر او انجام میدهیم نهایت اینکه خواست فاعل شما به فعل ما میانجامد . حقیقتا عجب عالمی و عجب غیر تصادفی و غایتی!! ای کاش از طرف طبیعت نظری به ما نمیشد تا اینکه احساس وجود میکردیم و نفسی ازاد میکشیدیم وقدمی به اختیار خویش برمیداشتیم…

    2. جناب احمد،من از وقتی که با این سایت آشنا شدم ناظر این هستم که شما خیلی تاکید داری که ، وجدان و حس حق و باطل و مهربانی واز این قبیل، بیانگر وجود هدف غایی برای انسان و تفاوت او باسایر موجودات است،
      اما اگر هر انسانی در کودکی همراه حیوانات بزرگ شود،این گونه حس ها را دارا نخواهد بود یعنی اگر قبل از مرگ در حافظه او هیچ تصویری از ارتباط انسانها وجود نداشته باشد به هیچ وجه دارای این حس ها نخواهد بود، در حالی که کاملا توانایی داشتن این حس ها را داشته است چرا که انسان بوده است، بنابراین کلیه فضیلت های انسانی، زائیده مغز بشر در اثر گذشت زمان و ثبت تعامل انسان با انسان های دیگر توسط مغز است .

  12. با این گفته جناب کاسپین موافقم. در حقیقت آن چیزی که هیچ تصور میشود همه چیز است اما بی نشان و خارج از گنجایش مغز و به خاطر همین بی نشان بودن و غیر قابل درک بودن به صورت هیچ متصور میشود وگرنه هیچ عقلی این را تایید نمی کند که از هیچ این همه چیز پدید آید

  13. علم وفلسفه در کنارهم هستند وجدایی ناپذیرند.همچنانکه دانشمندان بزرگ از جمله ابن سینا در مورد مسائل از نظرعلمی وفلسفی تحقیق می کرد.
    جایی که علم به بن بست می رسه فلسفه میتونه جواب بده.
    ودر آخر همه ی این تحقیقات وبررسیها به یک نقطه بینهایت (تکینگی) که ما فکر می کنیم هیچ است ودر واقع همه در این هیچ بوده ختم می شود.
    اینکه کسی یا چیزی باید این هیچ را شروع کند . والا هیچ خودش به تنهایی هیچ است.
    وآن کسی جز خدا نیست .
    واگر به قلبمان وفطرتمان برگردیم می توانیم اورادر ک کنیم.

    1. طبق سخن شما ،>>همه چیز<< خداست ،بنابراین خدا اراده مافوق همه چیز نیست.

    2. ببخشید ولی فکر نمی کنید کار فلسفه به کارگیری عقل و منطق برای رسیدن به یک پاسخ احتمالی مبتنی بر حقایقی باشه که تا به امروز درستی اون ها به اثبات رسیده؟
      و اگر این طور باشه کار فلسفه دادن جواب اون هم جواب قطعی به نادانسته های فعلی بشر نیست بلکه از احتمال چگونگی کارکرد یک پدیده اون هم بر مبنای حقایق به اظهار نظر می پردازه. از اون گذشته کار فلسفه جواب دادن نیست. این کار تحقیق و پژوهش و آزمایشه که حقایق رو بر ما آشکار می کنه. و در ضمن من فکر نمی کنم که وظیفه ی دل و فطرت انسان تفکر باشه چون تا اون جایی که من می دونم این کار مغزه! و فکر هم نمی کنم که نیوتون برای کشف قانون جاذبه یا شرودینگر برای کشف مدل اوربیتالی اتم به فطرتش رجوع کرده باشه.

  14. انرژی مغز از غذا تامین میشود پس می توان گفت غذا میسوزد و انرژی حاصل از آن تبدیل به دانستن و شناخت همان غذا میشود پس انرژی غذا تبدیل به نوری به نام دانستن میشود همانگونه که نفت میسوزد و نوری تولید میکند که سبب میشود آنچه در تاریکی است دانسته شود بسیار جالب و شگفت انگیز است
    غذاها در مغز میسوزد و نور حاصل از آن سبب دانستن نادانسته ها میشود و یا غذا میسوزد و تبدیل به چرا و چطور میشود

  15. مسلما علم بسیار ارزشمند و کارآمد است اما فلسفه هم جای خودش را دارد علم و فلسفه با کمک همدیگر پاسخگو به بسیاری از معما ها هستند مشکل از جایی شروع میشود که عده ای علم را دلیل بر رد فلسفه می دانند که این اشتباه و تنگ نظری است به عنوان مثال عده ای فرگشت و تکامل را دلیل بر رد برهان علیت و نظم می دانند و معتقدند که با کشف تکامل دیگر وجود خالق نظم دهنده معنایی ندارد در حالی که این اشتباه است اولا : چه کسی فرآیند تکامل را هدایت کرده؟ زیرا فرگشت نمی تواند صرفا اتفاقی باشد ثانیا: همان طبیعت که عامل فرگشت بوده خودش از کجا و چگونه بوده و قوانین طبیعت از کجا آمده؟ ثالثا: کشف فرگشت کشف روش خلقت است و نه رد خالق
    آیا قوانین فیزیک و طبیعت و انرژی قابلیت آن را دارند که از ازل بدون نیاز به علت وجود می داشته باشند؟ مسلما آن وجودی که قابلیت و لیاقت وجود از ازل بدون علت را داراست نمی تواند از ماهیت مادی باشد چون ماهیت مادی لیاقت و قابلیت بی علت بودن را ندارد نظر دوستان چیست؟

  16. فلسفه اگر به معنای به کارگیری عقل و منطق برای رسیدن به یک پاسخ احتمالی مبتنی بر حقایق فعلی باشه، بسیار هم چیز خوبیه.
    مشکل از اون جایی شروع میشه که بعضیا می خوان با تحریف مفاهیم فلسفی و به کارگیری اون ها برای ارائه پاسخ قطعی به موضوعاتی که هنوز به چگونگی کارکرد و یا پاسخ اون ها دست پیدا نکردیم، ذهن دیگران رو فریب بدن و از کمبود دانش مردم استفاده کنند و خودشون رو انسان های فهمیده و موجهی نشون بدن.

    1. جناب متین : پاسخ شما متین و منطقی میباشد وحتی پاسخ بیشتر سوالات و مجهولات عالم درجمله کوتاه شما نهفته است{فلسفه به معنای به کارگیری عقل و منطق برای رسیدن به پاسخ احتمالی}.حال بهتر است دراین باب مسائلی را مطرح بکنم تا به نتایجی دست یابیم بدون اینکه با تحریف به قول شما مفاهیم فلسفی بخواهیم به جوابهای موهون و غیر منطقی برسیم. 1- تصادف نکته عطف تفسیر جهان با شاخص های طبیعی بدور از برنامه ریزی قبلی و یا طراحی شده. 2-عدم قطعیت درکلییه ازمون های به ظاهر بدون تولرانس یا خطا به دلیل تصادفهای بدون تکراری وغیر مشابه که اشتباها مشابه هم و تکراری به نظر میرسند درحالیکه اصلا وقوع مکرری در طبیعت اتفاق نمی افتد زیرا لحظه انی اتفاقی بود که گذشت در مکانی دیگر و زمان متفاوت با کمیت خاص خود که به اشتباه از طرف ناظر تکراری به نظر خواهد رسید. 3-اگر ما به دنبال جواب خاصی باشیم باز راه خطا پیموده ایم زیرا جواب خاص هدف خاص در پی خواهد داشت ودر نتیجه هدف خاص مبنای علم را برهم خواهد زد چرا که عالمان و دانشمندان درپی ان نیستند که برای چه هستیم بلکه به دنبال ان هستند که چگونه بوجود امده ایم و فرق بین {برای چه هستیم} با {چگونه بوجود امده ایم} بسیاراست زیرا سوال کننده اول به دنبال تسکین الام و درد خود میباشد ولی دومی کاوشگر و عصیانگر میباشد چرا که طبیعت را درخواهد نوردید تا اینکه خود را ارضا و نهایتا خواهد خواست ثابت بکند که از هیچ {هستی}بوجود امده و به هیچ {هستی }هم تبدیل خواهد شد . به قول نویسنده این مقاله مغزما Self-reference عمل میکند یعنی خود درمورد خود تحقیق میکند و شاید هیچوقت به خارج از حیطه خود دسترسی پیدا نکند ویا….

      1. با عرض معذرت اصلاح جمله ما به دنبال {جواب خاصی} به {علت غایی} تصحیح میشود

        1. توضیحات شما مفید بود. منظور من هم از واژه ی (پاسخ) پی بردن به چگونگی کارکرد یک پدیده است. مثلا این که چرا سیب به جای افتادن از درخت به سمت بالا نمی رود. قانون جاذبه چگونگی برهم کنش نیروهای وارد بر سیب را نمایان می کند که منظور من هم همین بود. اما منظور شما از این که جواب خاص هدف خاص در پی خواهد داشت را متوجه نشدم! به عنوان مثال قانون جاذبه به چه هدف خاصی منجر خواهد شد؟ و این که منظور شما از به کاربردن واژه ی (هدف) در این جمله دقیقا چیست؟
          و دیگر اینکه <> مرز مشخصی بین پاسخ این دو پرسش که چرا این جا هستیم و چگونه این جا هستیم وجود ندارد! و شما بر مبنای حقایقی که درستی آن ها تا به امروز به اثبات رسیده است می توانید <> پاسخگوی این پرسش باشید اما من فکر نمی کنم که این پاسخ تنها منحصر به پرسش دوم باشد. به نظرم اگر منظور شما را از پرسش چرا این جا هستیم درست متوجه شده باشم فکر میکنم این پرسش در ردیف پرسش هایی از قبیل حسادت چه رنگی است قرار دارد چرا که این پرسشی است که هیچ معنا و مفهومی در خود ندارد. چرا ماده و انرژی هست؟ خب چون که هستند!!! این قبیل سوالات اون پاسخی که ما برای اون ها انتظار داریم رو ندارند.
          امیدوارم صحبت هایم خوانندگان این مطلب را به تفکر درباره ی آن ترقیب کند و با بیان دیدگاه هایتان نیز من چیزهای بیشتری یاد بگیرم.

          1. البته شما می توانید در حدود دانش امروزی پاسخگوی آن دو پرسش باشید و دیگر این که این نظر شخصی من است که مرز مشخصی بین پاسخ آن دو پرسش وجود ندارد.

          2. با درود خدمت اقای متین: اگر دقت کرده باشید با اصلاح جواب خاص به علت غایی در اصلاحیه که پایین کامنت خودم داده ام . و اما منظور از علت غایی این است که هدفی در افرینش وجود دارد و من در رد علت غایی کوشید ه ام به این مفهوم که هدفی در افرینش وجود ندارد بلکه به صورت تصادفی میباشد. و اما بعد از اصلاح {جواب خاص} به علت غایی } مطلب اینگونه ادا میشود که وقتی هدفی درافرینش باشد پس علم به چه درد خواهد خورد زیرا اگر مسیر افرینش مشخص و روشن باشد تحقیق و کاووش در طبیعت بی نتیجه خواهد بود زیرا هدف طراحی شده یعنی جبر کامل . به این خا

          3. به این خاطر من تذکر داده ام که هدف خاص مقصد مشخص شده خواهد بود یعنی اینکه تمامی دانشمندان و پژوهشکران اختیار نخواهند داشت که در تحقیق و کاووش تفکر کنند زیرا که وقتی جبرکامل حاکم باشد اختیار مفهومش را از دست خواهد داد و به همین منظور بنده در رد علت غایی کوشیده ام وباز اگر نتوانستم جواب شما را برسانم لطفا تذکر دهید که دوباره سعی خواهم کرد که مفهوم را برسانم. حتما منتظر پاسخ شما خواهم بود.

  17. بسیار بسیار تفسیر عالی ای بود. من به جای 5 ستاره، 6 ستاره به این مطلب می دهم