یکتاییمان در کجا نهفته است؟
بیگ بنگ: اگر یک دوجین از کودکان نوپای انسان را روی یکی از جزیرههای زیبای “پلینزی” به همراه سرپناه و غذای کافی ولی بدون رایانه، تلفن همراه و ابزار فلزی رها کنید، آیا مثل انسانهایی که میشناسیم خواهند شد یا مثل نخستیسانان دیگر؟ آیا زبان را اختراع خواهند کرد؟ آیا انسانها بدون چاشنی جادویی فرهنگ و فنّاوری، تفاوت زیادی با شامپانزهها خواهند داشت؟
به گزارش بیگ بنگ، هیچکس نمیداند. ( اخلاقیات مانع آزمون کودکان میشود.) از اوایل دههی ۱۹۷۰ دانشمندان در سرتاسر علوم زیستی به این سوال بارها و بارها فکر کردهاند: ما متفاوت هستیم ولی نه آنقدری که خودمان فکر میکنیم. عصبشناسان، ژنشناسان و انسانشناسان همگی به سوال یکتایی(uniqueness) انسان پرداختهاند و به دنبال نواحی مخصوصی از مغز، ژنهای یکتا و رفتارهای مختص به انسان بودهاند و در عوض شاهد شواهد بیشتری برای پیوندهای مشترک در بین گونهها بودهاند.
در سال ۲۰۱۳ اوباما ۱۰۰ میلیون دلار به تحقیقات مغزی از طریق ابتکارات پیشرفت فنّاوریهایعصبی خلاقانه و گروه اروپایی یک میلیارد یورو( ۱.۲۹ میلیارد یورو) به پروژهی مغز انسان تخصیص دادند. هدف پروژههای جاهطلبانه، نقشهسازی از مدارها و کارکردهای مغز و شاید کمک به درک بهتر این موضوع است که چه چیزی ما را انسان میسازد ولی تا به حال علم توانسته سرنخهای بسیار کوچکی پیدا کند. بعنوان کسی که زبان، عصبشناسی شناختی و فرگشت انسانها را مورد مطالعه قرار داده با مقداری اندوه باید بگویم که شغل حرفهایم دربارهی درک خاستگاه و توسعهی ذهن انسان بوده است. همکارانم و خودم هنوز درگیر یافتن پاسخها هستیم. چرا تعیین دقیق خاستگاه یکتایی انسان اینقدر سخت است؟
در روزگاران قدیم فرضیهی اصلی رفتاری بود. ” انسان تنها حیوانی است که از ابزار استفاده میکند.” ” انسان تنها حیوانی است که فرهنگ دارد.” ” انسان تنها حیوانی است که به جوانان خود میآموزد.” ولی با گذشت زمان، مشخص شده که اکثر این فرضیات اشتباه بوده است. این مسئله حتی اسرارآمیزتر هم شده چون تقریباً هر چیزی که پیدا کردهایم به خلاف جهتمان اشاره میکند، به سمتی که زیستشناسان نگهداری(conservation) مینامند- گرایش فرگشتی برای استفادهي متعدد ژنها، عصبمیانجیها و مدارهای عصبی به طور مکرر و بارها و بارها.
برای مثال کالبدشناسی کل مغز را در نظر بگیرید. همانطور که اکثر آدمها میدانند، مغز انسان به دو نیمکره تقسیم میشود، چپ و راست. این قضیه برای شامپانزهها هم صادق است. تقسیم مغز به لوب پیشانی، گیجگاهی، آهیانهای و پسسری چه؟ بله شامپانزهها دارای این لوبها هم هستند. و از این باب اسبها، گربهها و سنجابها هم از این قاعده مستثنی نیستند. تشکیلات پایهای مغز چیزی است که با تمام پستانداران شریک هستیم. آیا میتواند اینطور باشد که چیزی که ما را از بقیه متمایز میسازد شش لایه ورقهای باشد که بخش بیرونی چروکدار مغز به نام نئوکورتکس یا نوقشر را تعریف میکند؟ نه شامپانزهها ( و پستانداران دیگر) آن را هم دارند. ناحیهی بروکا چه؛ قسمتی از مغز که از همه بیشتر به زبان ارتباط دارد؟ این هم در مغز شامپانزهها همتا دارد.
در همین حین مشخص شده که تشکیلات مغز انسان بسیار پیچیدهتر از آنی است که اکثر افراد انتظار داشتند. مشخص شده تقریباً هر چیزی که در چند دههی گذشته راجع به تشکیلات مغز خواندهاید به صورت ریشهای بسیار سادهسازی شده است. برای مثال ناحیهی بروکا در زبان مشارکت میکند( درست همانطور که همه تصور میکردند) ولی همچنین برای کنترل ماهیچهها، موسیقی و شاید حتی تقلید استفاده میشود. در حقیقت قسمتهای متعدد دیگری از مغز مثل قشر پیشپیشانی و حتی مخچه نقش پررنگی در زبان بازی میکند. زبان چیزی نیست که در گوشهای بسیار کوچک و به خوبی تعریف شده از مغز قرار داشته باشد بلکه چیزی است که در سرتاسر بخش بزرگی از مغز توزیع شده است.
برای افزودن چالش، نواحی مغز برچسب نام بر خود نمیزنند( ” سلام من بروکا هستم”) و در عوض ماهیت و محدودیت آنها باید براساس گروهی از عوامل مثل چشماندازهای فیزیکی( مثل تپهها و درههای بافتهای تاخوردهی قشری)، اشکال عصبهایشان و طوری که با رنگانههای متفاوت شیمیایی واکنش نشان میدهند استنباط گردد. این کار حتی با پیشرفتهترین فنّاوریها سخت است و یک جورایی مثل این میماند که با نگاه انداختن به بیرون پنجرهی یک قطار در حال حرکت بگویید که در شهر بالتیمور هستید یا فیلادلفیا. از آنجایی که این دو شهر در یک بازهی زمانی مشابه با مواد خام مشابهی ساخته شده است، قسمتهای بسیاری از آن به صورت سطحی شبیه هم است. کل نئورکورتکس( بخشی از مغز که تنها پستانداران دارند) ورقهای شش لایه است بنابراین نواحی متفاوتی از مغز بیرونی( که اکثر حجم مغز را تشکیل میدهد) بیشتر شبیه یکدیگر است تا متفاوت. حتی زیر یک میکروسکوپ بافت مغز انسان به شدت شبیه بافت مغز نخستیسانان است. ما از توقع( نه یافتن) نواحی مغزی مخصوص به انسان به جستجو برای تفاوتهای مرتبهی دوم رسیدهایم. سوالهای این چنینی میپرسیم ” آیا این احتمال وجود دارد که در انسانها نسبت به شامپانزهها درجهی بالاتری از عدمتقارن بین نیمکرهی چپ و راست در ناحیهای از مغز به نام صفحهی گیجگاهی وجود داشته باشد؟ مثل این میماند بگوییم نیویورک با پاریس فرق دارد چون ما( نیویورکیها) برج مخزن آب بیشتری روی پشتبامهایمان داریم. شاید درست باشد ولی واقعاً توضیح نمیدهد که چرا این دو شهر اینقدر با هم تفاوت دارد.
وقتی به ژنوم خود نگاه میکنیم این وضعیت تفاوت چندانی ندارد. در اوایل دههی ۱۹۷۰ مری- کلر کینگ کشف کرد که اگر دیانای انسان و شامپانزه را با هم مقایسه کنید آنقدر به هم شباهت دارد که باید از ابتدا با هم تقریباً یکسان بوده باشد. حالا که ژنوممان توالییابی شده است میدانیم که کینگ( کسی که بدون مزایای تجهیزات ژنومی امروزی کار میکرد) اساساً درست میگفته است. تقریباً تمام ژنهای انسان همتایی در ژنوم شامپانزه دارد و بالعکس. حتی اگر کسی به حروف مجزا( نوکلئوتیدها) نگاه بیاندازد میبیند که ژنوم ما به طرز شگفتآوری مشابه است. عملاً هر ژن در ژنوم ما- از ژنهایی برای دوپامین و سروتونین گرفته تا ژنهایی مثل BDNF و COMT که در کنترل حافظه سهیم هستند- همتایی در ژنوم شامپانزهها دارد. و این امر حتی برای ژن FOXP2 صدق میکند، ژنی که به طرز قاطعانهای به زبان انسانها ارتباط داده شده است. از ۷۱۵ آمینواسیدی که با قسمتی از ژن FOXP2 ارتباط دارد که برای یک پروتئین کدگذاری میکند تنها دو تفاوت بین نسخههای انسانی و شامپانزهها وجود دارد. تا به امروز هم نمیدانیم کدام ژن برای ایجاد تفاوت بین ما و شامپانزهها حیاتی است ولی میدانیم که از نظر ژنتیکی به جای اینکه با هم تفاوت داشته باشیم بیشتر شبیه هم هستیم.
اگر زندگیهایمان اینقدر متفاوت است پس چرا زیستشناختیمان اینقدر مشابه است؟ بخش اول پاسخ واضح است: انسانها و شامپانزهها تنها ۴ تا ۷ میلیون سال پیش از نیاکانی مشترک جدا شدهاند. هر تکه از تاریخچهی طولانی فرگشت قبل از آن- حدوداً ۱۵۰ میلیون سال قبل به عنوان پستانداران و چند میلیارد سال به عنوان جاندارانی تکسلولی- مشترک است. با معیار قرار دادن تغییرات فرگشتی، هفت میلیون سال نسبتاً زمان کوتاهی است.
بخش دوم پاسخ از بخش اول آن توسعه مییابد و در پویایی چگونگی عملکرد تغییرات فرگشتی نهفته است. به طور کلی وقتی یک مهندس چیز جدیدی میسازد، نعمت از صفر شروع کردن را دارد، شاید تعویض یک مادهی جدید مثل فولاد با مادهای قدیمی مثل چوب یا جایگزین کردن موتوری بنزینی با یک موتور برقی- تغییرات عمده است که میتواند منجر به اصلاحات ریشهای شود.
فرگشت هیچوقت این نعمت را نداشته است. نمیتواند یک گونه را برونخط یا آفلاین نگه داشته در حالی که صبر کند تا نسخهی دوم انسانها را منتشر کند. در عوض هر توسعهی جدید بر روی اشکال نیایی ساخته میشود؛ از زبان نامیرای زیستشناس بزرگ فرانسوا ژاکوب، فرگشت مثل ” وصلهزنی میماند که دقیقاً نمیداند قرار است چه چیزی تولید کند ولی از هر چیزی که گیر دستش بیاید استفاده میکند، چه تکهای سیم باشد، قطعاتی از چوب یا مقواهای قدیمی؛ به طور خلاصه مثل وصلهزنی کار میکند که از هر چیزی در تاسیسات دفعاش استفاده میکند تا نوعی شئ کارآمد تولید کند.” مغز انسان مغز نخستیسانان است و مقداری اصلاح شده است. چیز کاملاً جدیدی نیست که از هیچ توسعه پیدا کرده باشد تا نیازهای سبکزندگی مخصوصمان را برطرف کند.
به طور خلاصه شاید انسانها به طرز بسیار متفاوتی با شامپانزهها زندگی کنند ولی طرحهای ساختاری زیستشناختیمان لزوماً میتواند فقط نشاندهندهی وصلهبندی سادهی مواد ژنتیکیای باشد که از آخرین نیاکان مشترکمان به ارث بردهایم. زبان (علیرغم چگونگی به وجود آمدن آن در مغزهایمان) نشاندهندهی بهبود نسبتاً بسیار کوچک شناختی مربوط به تشکیلات ذهنیای است که از آخرین نیاکان مشترکمان به ارث بردهایم. همین قضیه برای زیستشناختی زیرساخت هر کدام از نوآوریهای شناختیمان صدق میکند.
اگر به نظر میرسد تلاش دانشمندان برای یافتن بنیان یکتایی انسان در مغز مثل جستجو برای یافتن سوزنی در انبار کاه است به این خاطر است که واقعاً چنین چیزی حقیقت دارد. هر چیزی که ما را از بقیهی جانداران متفاوت میسازد بر روی سنگ بنای یک میلیارد سال نیای مشترک ساخته شده است. انسانها هیچوقت کاوش برای اثبات منحصر به فرد بودن خود را رها نمیکنند ولی از این حقیقت هم نمیتوانیم فرار کنیم که اذهانمان وصلهبندی سادهای از طرحی باستانی است که خاستگاه آن به میلیاردها سال پیش از آنکه به صحنه بیاییم برمیگردد.
نویسنده: گری مارکوس پروفسور روانشناسی در دانشگاه نیویورک
ترجمه: امیرحسین سلیمانی/ سایت علمی بیگ بنگ
منبع: nautil.us
درود بر همه شما عزیزان بخصوص مترجم محترم آقای سلیمانی
اگر بصورت علمی و بدون جانبداری به مطالعه فرگشت بپردازیم خواهیم دید که حقیقتا گونه ی ما به لحاظ خلقت فرقی با بقیه ندارد و ما هم اساسا به لحاظ زیستی نوعی حیوانیم. اما برای اینکه تمایز حیرت انگیز این حیوان را از دیگران بخواهید ریشه یابی کنید من سر نخ مهمی به شما می دهم که اگر علاقه مند بودید در موردش تحقیق کنید و قطعا نتایج آن شما را شگفت زده خواهد کرد. مهم این است که خودتان به آن برسید!
از نقل قولی که در متن از زبان ژاکوپ آمده شروع می کنم که بدانید نباید صددرصد به گفته های دانشمندان اطمینان کرد و بایستی برای کشف حقیقت به سراغ حقایق(فکت های) علمی بروید. به گفته ژاکوب فرگشت مثل ” وصلهزنی میماند که دقیقاً نمیداند قرار است چه چیزی تولید کند ولی از هر چیزی که گیر دستش بیاید استفاده میکند، چه تکهای سیم باشد، قطعاتی از چوب یا مقواهای قدیمی؛ به طور خلاصه مثل وصلهزنی کار میکند که از هر چیزی در تاسیسات دفعاش استفاده میکند تا نوعی شئ کارآمد تولید کند.”
جمله اول و آخر نقل قول بالا با هم در تناقضی آشکار است. از طرفی می گوید: “وصله زنی که نمی داند …” و از طرف دیگر می گوید: “از هر چیزی … نوعی شی کارآمد تولید کند”. یعنی ابتدا می گوید فرگشت هدفی ندارد و در پایان اعتراف می کند که به سادگی چیزهای کارآمد تولید می کند که نوعی هدف ارزشمند است و اعتراف به هدفمندی فرگشت است. از این تناقضات تا دلتان بخواهد در گفته های دانشمندان ( ونه در فکت های علمی) وجود دارد. دلیل آن احتمالا تعصب بر عقیده کور و بدون هدف بودن فرگشت است! و آن هم بدون داشتن مستندات علمی و متاسفانه از زبان کسانی که داعیه دار کار علمی هستند یعنی دانشمندان!!
این در حالی است که شما می توانید با مطالعه شواهد علمی کاملا اثبات کنید که فرگشت هدفمند است و هدف آن نیز رسیدن به ابزار هوش برتر است و فرگشت در طی زمان بطور خستگی ناپذیر این هدف را دنبال کرده و در آن موفق هم بوده است که مغز انسان گواه آن است. اثبات این موضوع در این مختصر نمی گنجد و نیاز به تلاش و تحقیق خودتان دارد.
اما نکته اصلی و سرنخی که قول داده بودم اینجاست: محققانه در پی این پرسش بروید که گونه ی انسان چگونه در طی زمان نسبت به بقیه حیوانات چنین پیشرفت های خارق العاده ای در تفکر، زبان، فرهنگ، اخلاق و … داشته است؟ آیا فقط مکانیزم فرگشت برای ایجاد چنین پیشرفت هایی کفایت می کند؟
برای یافتن پاسخ در ادامه به دنبال جواب این سوالات بروید که: چگونه جهش های عظیم فرهنگی در مقاطعی از تاریخ بشر (دوره سومر و آکد) به لحاظ علمی توجیه پذیر است؟ آیا دانشمندان جواب قانع کننده ای برای این جهش های عظیم فرهنگی دارند؟
یکی از پاسخ هایی که به آن خواهید رسید این است که بشر در دوره هایی از تاریخ خود آموزش هایی دریافت کرده چرا که در غیر اینصورت و در عدم آموزش، رفتار او با سایر حیوانات تفاوت چندانی نخواهد داشت! تاکید می کنم در مسیر تحقیقتان به خیال پردازی های بعضی از دانشمندان اهمیت ندهید و حرفی را بدون اثبات علمی نپذیرید حتی گفته های معتبرترین دانشمندان زیست شناسی و یا فیزیک!
در پی جواب این سوال بروید که بشر این آموزش ها را از کی؟کجا؟ و چگونه دریافت کرده است؟ به یک سری فرضیات خواهید رسید که بررسی علمی و منصفانه و بدور از تعصب آن ها شما را به حقیقتی بزرگ و انکارناپذیر هدایت خواهد کرد.
پیروز باشید
یاسر کامیاب
با توجه به نظریه فرگشت(تکامل) گونه های اولیه موجودات به شکل تک سلولی بوده اند ولی در دو گونه خاص از موجوداتی که روی زمین بوده اند عمل فرگشت کامل به نظر نمی رسد، گونه اول دایناسور ها و گونه دوم انسان ها در این دو گونه فرگشت ناگهان اتفاق افتاده که با از بین رفتن دانیناسور ها عمل فرگشت دچار تداخل است و در انسان ها نیز با جهش این عمل دچار تداخل است یا به عبارت دیگر در زمان دایناسور ها نا گهان روند فرگشت عوش شده است و در زمان انسان ها نیز همین طوری (با یگ نگاه کلی میتوان گفت تا این که فرگشت باعث ایجاد دایناسور شود جثه موجودات بزرگ تر و موجودات هوشمند تر شده اند ولی ناگهان چرخه فرگشت تغییر کرده و جثه موجودات رو به کوچکی رفته ولی باز موجودات هوشمندتر گشته اند) حال با این وجود فرگشت باید نظمی داشته باشد این نظم چیست؟ اگر شما در طول فرگشت EQ (نسبت وزن مغز حيوان به وزن مغز يك حيوان نمونه با همان وزن بدن) را بسنجید میبینید که این نسبت همین طور در حال افزایش است؛ این نظم حاکم بر فرگشت است حال با این سوال روبرو میشوید که این نظم چگونه پدید آمده است، برای این موضوع بهتر است برگردیم به روز های آغازین زمین، فکر کنید زمین تازه در حال متعادل شدن است، زمین همین طور رو به سرد شدن و رسیدن به تعادل ترمودینامیکی است با پیش روی زمان شعاع زمین کاهش پیدا میکند و جو و اتمسفر تشکیل می شوندو کم کم آب سطح زمین رو به افزایش می روددر همین حال زمین در حال افزایش کربن است و به همین ترتیب در آب حیات تشکیل شده وگونه های اولیه گیاهان پدید می آیند و بر اثر وجود گیاهان موجودات تک سلولی به وجود می آیند این دو بر هم اثر کرده و یک دیگر را تکامل می بخشند به همین شکل پیش می رود تا زمان حاظر که میتوان گفت حاصل آخرین عملیات های تکامل ما انسان ها هستیم ما همیشه با طبیعت در حال سازگاری بوده ایم و یک دیگر را تکامل بخشیدیم با کاوش در این مسیر می توان فهمید همه چیز در سیر این تکامل وابسته به غذا (گیاهان) برای ادامه حیات موجودات بوده و همه این ها را نیز مدیون ذرات بنیادی و وانش های آنها هستیم، این تکامل نیز برای آنهاست و نه ما.ما با این تکامل به یک خود آگاهی رسیدیم این خود آگاهی را گستراندیم و دنیا را برای خود نشانه گذاری کردیم سپس برای هر چیزی که پرتوی نور را منعکس می کرد تا به اعصاب چشمان ما برسد و ما آن را درک کنیم آوایی نهادیم سپس احساسات مختلف را درک کردیم و به مفاهیم خاصی رسیدیم که ذهنمان را بیشتر درگیر کرد و مارا پروراند تا ما بتوانیم به هرچیزی که موجب آزار ماست مفهوم بد و هرچیزی که برای ما مفید بود مفهوم خوب را نسبت دهیم و برای اینکه احساس گشنگی میکردیم خوردن و غذا را بنا نهادیم و برای اینکه از زندگی خود محافظت کنیم جنگیدن آموختیم و سپس دنبال آسایش بیشتر بودیم و شروع به فکر کردن کردیم این آسایش بیشتر باعث سلطه جویی و قدرت طلبی شد و حالا داریم نظم جهان را برهم میزنیم همان نظمی که مارا به وجود آورد…
**(نظر شخصی بنده)**:می دانید چیست؟ نه خدایی برای به وجود آوردن اینها نیاز است زیرا ما خود این هارا به وجود آوردیم(مفهوم نهادن به چیزی که از آن ساخته شده ایم،حتی مفهومی مانند خدا)، این ها همه و همه نشان می دهد از همان ابتدای دنیا کل دنیا از ذرات بنیادی تا تکامل یافته ترین تکیبات از ذرات (موجودات) به دنبال شناخت خود هستند این است زندگی ، دنیا یک هدف بود و این هدف ما گشتیم.
ما خود خداییم و خود به دنبال خود تا بفهمیم چرا هستیم در حالی که این بودن از خودمان سر چشمه میگیرد.
و امید وارم مفاهیمی که خودمون ساختیم به خودمون قلبه نکنن چراکه اون موقع تباهی حکم رانی میکنه.
-این بحث خیلی فلسفی + فیزیکی + زیستی = علمی شد امیدوارم ذهنی آماده برای درکش داشته باشید.
امروزه تعداد آزمایشات آنقدر بالاست که نتایج اون ها رو میشه برای بررسی بسیاری از سوالات از این قبیل استفاده کرد و این گونه مقالات بیشتر از پی همین کنجکاوی ها و سرک کشیدن ها توی مقالات و پژوهش های دانشمندان و پژوهشگران دیگه بدست می آد ، خوبه که این مطالب رو بخونیم و نظر دیگران رو بدونیم ولی دنیای امروز علم زیاد هم به دنبال سوالات بنیادی نیست در واقع منظورم اینه که پژوهش ها مستقیما در اکثر موارد هدف هایی به غیر از رسیدن به اینگونه موضوعات مثلا یکتایی داره ….
سپاس از آقای سلیمانی
ممنون
خیلی مقاله جالبی بود من تا حالا فکر می کردم فرق بین مغز آدم با گونه های نزدیک خودش خیلی زیاد و خیلی واضحه .
اقای سلیمانی گرامی. ترجمه و انتخاب مقاله عالی بود. مرسی. اما از اقای هادی عزیز می پرسم ، ذات خود برتر بین انسان، را در طی چه ازمایش هایی کشف کرده اند و کی؟
این سوالی که اول مقاله بود رو خیلی وقته دارم فکر میکنم در موردش ولی جواب درستی براش پیدا نکردم هیچ جایی هم جوابی نیست،خیلی با ذوق و شوق اولش مقاله رو خوندم ولی اینجا هم فقط میگه ما نمی دونیم، ما از کجا بدونیم،ما نمیتونیم بدونیم و… کلا علم ما انسانها هنوز تقریبا هیچ چیزی رو از حقیقت جهان نمیدونه و هنوز سوالات اصلی و بنیادی ما سر جاش هست امیدوارم این قدر کسانیکه دنبال جواب این سوالات هستند عمر کنند که بالاخره بتونن حقیقت رو بفهمن…
به نظرم دیدگاه مقاله این نیست که ما نمیدونیم یکتایی انسانها در کجا نهفته است بلکه این است که اصولا یکتایی خاصی وجود ندارد و این ذات خودبرتربین ما انسانهاست که به دنبال خاص پنداری انسانها نسبت به دیگر موجودات است!
نمی دونم چرا ولی از این جور مقاله ها خوشم میاد
به نظرم ترجمه یکتایی درست نیست uniqueness بیشتر خاص بودن و تک بودن هستش
دوست عزیز واژههایی که شما نام بردید همگی مترادف واژهی یکتایی هستن.
یکتایی: خاصبودن؛ تنها؛ یگانه؛ بیهمتا؛ بیمانند؛ بینظیر
با سپاس…
احسنت به آقای سلیمانی گرامی با این انتخاب مطالب شما
مرسی