rees
دانشمند دیگری، مثل لرد مارتین ریس از دانشگاه کمبریج، عقیده دارد که این حوادث کیهانی دلایلی برای وجود جهان چندگانه است. ریس عقیده دارد که تنها راه بیان این حقیقت که ما درون یک ناحیه بسیار باریک از صدها “اتفاق” زندگی می کنیم، مسلم فرض کردن وجود میلیون ها جهان موازی است. در این جهان متشکل از چندین جهان، اغلب جهان ها مرده اند. پروتون پایدار نیست. اتم ها هرگز متراکم نمی شوند. DNA هیچ گاه شکل نمی گیرد. جهان نا بهنگام ( قبل از بلوغ ) از هم فروپاشیده یا تقریبا آنا از حرکت باز می ایستد. اما در جهان ما دنباله ای از حوادث کیهانی رخ داده اند، نه لزوما به دلیل خداوند بلکه به دلیل قانون میانگین.
از برخی جهات، شاید بتوان تصور کرد مارتین ریس آخرین کسی باشد که از ایده جهان های موازی حمایت کند. او ستاره شناس سلطنتی انگلستان است و برای ارائه نظر این موسسه، در مقابل جهان مسئول است. ریس، با موهای نقره ای و لباس مرتب، به همان اندازه در مورد نگرانی های عامه مردم به شیوه ایی صحبت می کند که در مورد شگفتی های کیهان.
او عقیده دارد، تنظیم دقیق جهان به گونه ای که حیات در آن امکان پذیر گردد، تصادفی نیست. مسئله این است که تصادفات بسیار زیادی رخ داده اند تا جهان در چنین نوار باریکی قرار گرفته و در نتیجه حیات امکان پذیر شده. ریس می نویسد « تنظیم دقیقی وجود دارد که به آن وابسته است، می توانست یک اتفاق باشد. من زمانی اینگونه فکر می کردم. اما اینک چنین دیدگاهی کوته فکرانه به نظر می رسد. اگر این را بپذیریم، ویژگی های مختلف جهان ما آنهایی که برخی خداشناسان بعنوان دلیلی مثبت الهی یا تدبیر اقامه کرده اند، تعجبی را بر نمی انگیزند.»
ریس تلاش کرده است تا با مقداردهی به برخی از این مفاهیم، استدلالات خود را قوت بخشد. بر طبق ادعا او، این جهان تحت حکومت و کنترل شش عدد می باشد:

اولین آنها اپسیلون، برابر 0.007 است. اپسیلون مقدار نسبی هیدروژنی است که در بیگ بنگ از طریق همجوشی به هلیم تبدیل می شود. اگر این عدد بجای 0.007 برابر 0.006 بود، منجر به تضعیف نیروی هسته ای می گردید و به این ترتیب پروتون و نوترون ها به یکدیگر وابسته نمی شدند.بنابراین عناصر سنگین تر هرگز در ستاره ها ایجاد نمی شدند و اتم های بدن ما هرگز شکل نمی گرفتند و کل جهان به هیدروژن تبدلیل می شد. اگر ایپسیلون برابر 0.008 بود، آنگاه همجوشی چنان سریع صورت می گرفت که هیچ هیدروژنی از بیگ بنگ باقی نم ماند و امروزه ای ستاره ای وجود نداشت که به سیارات انرژی بدهد.

دومین عدد N است ، برابر با 1036 که برابر است با قدرت نیروی الکتریکی تقسیم بر قدرت گرانش. این عدد نشان می دهد گرانش تا چه حد ضعیف است. اگر گرانش حتی از این هم ضعیف تر می بود، انگاه ستارگان نمی توانستند متراکم شده و دماهای زیاد مورد نیاز برای همجوشی را ایجاد کنند. بنابراین ستارگان نمی درخشیدند، و سیارات به درون سیاهی سردی فرو می رفتند. اما اگر گرانش کمی قوی تر می بود باعث می شد که ستارگان بسیار سریع داغ شوند و سوخت خود را چنان سریع بسوزانند که حیات هرگز فرصت آغاز پیدا نکند. همچنین گرانش قوی تر به این معنی است که کهکشانها زودتر شکل گرفته و بنابراین کوچکتر باشند. در این صورت ستارگان متراکم تر بوده و برخوردهای فاجعه باری بین ستارگان و سیارات مختلف رخ می داد.
6a0120a68523f8970b0162fda55751970d-800wi
سومین عدد امگا ( Ω ) است، چگالی نسبی جهان. اگر امگا خیلی کوچک می بود، آنگاه جهان بسیار سریع منبسط می شد. ولی اگر امگا خیلی بزرگ می بود، جهان قبل از اینکه حیات فرصت شروع پیدا کند از هم فرو می پاشید. ریس می‌نویسد: برای اینکه جهان، هم‌اکنون پس از ۱۰ میلیارد سال، هنوز در حال انبساظ بوده و مقدار امگا نیز زیاد با ۱ تفاوت نداشته باشد، این مقدار نمی‌توانسته در یک ثانیه پس از انفجار بزرگ بیشتر از مقدار یک میلیون میلیاردم (یک در ده به توان ۱۵) با ۱ تفاوت داشته باشند.

چهارمین عدد لاندا ( λ ) است، ثابت کیهانی که سرعت جهان را تعیین می کند. اگر این عدد تنها به مقدار کمی بزرگتر بود، نیروی ضد گرانشی که ایجاد می کرد، جهان از هم می پاشید و سریعا به یک حالت انجماد بزرگ فرو می رفت که در نتیجه حیات را غیر ممکن می ساخت. اما اگر ثابت کیهانی عددی منفی می بود، جهان به شدت متراکم شده و قبل از اینکه حیات شکل بگیرد دچار فرو پاشی بزرگ می گردید. به بیان دیگر ثابت کیهانی، مثل امگا، نیز باید درون یک ناحیه باریک معین باشد تا حیات امکان پذیر باشد.

عدد پنجم Q است. دامنه اختلالات موجود در تابش ریز موج پس زمینه، که برابر 10-5 است. اگر این عدد کمی کوچکتر از این بود، آنگاه جهان به شدت یکنواخت می بود، توده بی جانی از گاز و غبار، که هرگز به شکل ستارگان و کهکشانهای امروزی در نمی آمد. در این صورت جهان، تاریک، یکنواخت، بی معنی و عاری از حیات بود.

آخرین عدد D است، تعدا ابعاد فضا. فیزیکدانان بدلیل علاقه به نظریه M به این سوال پرداخته اند که ایا حیات در ابعاد بالاتر یا پایین تر امکان پذیر هست یا نه. اگر فضا یک بعدی باشد، احتمالا حیات نمی تواند وجود داشته باشد، زیرا در این صورت محتویات جهان چیز قابل توجهی نخواهد بود. در فضاهای دو بعدی نیز با این مشکل مواجه هستیم که احتمالا شکل‌های مختلف حیات در این فضا در نهایت متلاشی یا تجزیه می‌شوند. گونه‌ای از موجودات تخت دو بعدی را، به نام سطح‌نشینان، در نظر بگیرید که بر روی سطح یک میز زندگی می‌کنند. تصور کنید آنها چگونه برای خوردن تلاش می‌کنند. مسیری که از دهان به پشت آنها امتداد یافته است. بدن سطح نشین را به دو نیم تقسیم می‌کنند و به این ترتیب او متلاشی خواهد شد. استدلال دیگری در علم زیست‌شناسی وجود دارد که نشان می‌دهد که هوش نمی‌تواند در کمتر از سه بعد وجود داشته باشد. مغز ما حاوی تعداد زیادی سلول‌های عصبی هم پوشان است که از طریق یک شبکه الکتریکی گسترده به هم متصل هستند. اگر جهان یک یا دو بعدی بود، آنگاه ایجاد شبکه عصبی پیچیده مشکل می‌نمود. مخصوصا در حالتی که با قرار دادن آنها بر روی یکدیگر اتصال کوتاه رخ می‌دهد. در ابعاد کم‌تر، ما شدیدا از نظر تعداد مدارات منطقی پیچیده و سلول‌های عصبی که می‌توانیم در مساحت کوچکی جای دهیم دچار محدودیت هستیم. به عنوان مثال، مغز خود ما از ۱۰۰ میلیارد سلول عصبی تشکیل شده است (در حدود تعداد ستارگان کهکشان راه شیری) که هر کدام از سلول‌ها به حدود ۱۰ هزار سلول عصبی دیگر متصل هستند. تکثیر این پیچیدگی در ابعاد پائین‌تر مشکل خواهد بود.

در فضای ۴ بعدی مشکل دیگری وجود دارد: سیارگان، دیگر در مدار خود به دور خورشید پایدار نیستند. قانون جذر معکوس نیوتون با قانون مکعب معکوس جایگزین می‌شود. در سال ۱۹۱۷، پل ارنفست، یکی از همکاران نزدیک اینشتین به بررسی این مسئله که فیزیک در ابعاد دیگر چه مشکلی می‌تواند داشته باشد پرداخت. او معادله پواسون-لاپلاس (مربوط به حرکت اجرام سیاره‌ای و همین‌طور بارهای الکتریکی در اتم) را مورد بررسی قرار داد و دریافت که مدارها در ابعاد فضائی چهار یا بیشتر پایدار نیستند. از آنجا که الکترون‌ها در اتم‌ها درست همانند سیارات، با برخوردهای تصادفی مواجه هستند، اتم‌ها و همچنین منظومه‌های خورشیدی احتمالا نمی‌توانند در ابعاد بالاتر وجود داشته باشند. به بیان دیگر عدد سه، در ابعاد فضائی، عددی ویژه است.

از نظر ریس، اصل انسانی یکی از مستدل ترین دلایل برای وجود جهان چندگانه است. به همان ترتیب که وجود نواحی گولدیلاکس برای کره زمین، وجود سیارات غیر خورشیدی دیگر را نشان می دهد، وجود مناطق گولدیلاکس برای جهان نشان دهنده وجود جهان های موازی است. دلیل دیگری وجود دارد که ریس ایده جهان های چندگانه را ترجیح می دهد. او دریافته است که جهان دارای مقادیر کمی « زشتی » است. بعنوان مثال مدار زمین کمی بیضی است. اگر دقیقا کروی بود، ممکن بود همانطور که خداشناسان بیان می کنند گفته شود که دخالت خداگونه است. اما اینگونه نیست و تنها نشان دهنده مقادیر مشخصی بی نظمی در ناحیه باریک گولدیلاکس است. به طور مشابه، ثابت کیهانی دقیقا برابر صفر نیست، بلکه بسیار کوچک است. این نشان می دهد که جهان ما : « استثنایی تر از آن چیزی است که وجود ما نیاز دارد نیست.» تمام اینها با این نسئله سازگاری دارند که جهان ما پیشامدی تصادفی است.

لینک قسمت اول

دیدگاهتان را بنویسید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

4 دیدگاه

  1. سلام
    سایت بسیارخوبی دارید.تبریک می گویم به گردانندگان این سایت..
    یک سوال دارم.چرااجازه مباحث فلسفی درسایت نمی دهید؟
    به نظرم فیزیک و سایرعلوم بافلسفه تکمیل می شود.
    اگربه کامنت گذاران اجازه دهد واردبحث فلسفی شوند.یقین بدانیدسایت بهترخواهدشد.
    البته این فقط یک پیشنهاداست..

  2. او چو جان است و جهان چون کالبد
    کالبد از جان پذیرد نیک و بد
    دور گردوتها زموج عشق دان (گردونها=کهکشانها)
    گر نبودی عشق بفسردی جهان
    حضرت مولانا